هر روز یک صفحه قرآن/Every day, along with a page of the Holy Quran :: Global Village😊💕

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

👈 هنگامی که در این وبلاگ حضور داری با خود صادق باش ، گوش ها ، چشم ها و لب های خود را لحظه ای از قید شیطان درون خود آزاد ساز !😉

خداوند حقیقت را می بیند اما صبر می کند ..... من عاشق خدایم هستم دعا کنید هر چه زودتر به عشقم برسم😘

گاهی انسان مطالب ساده و ابتدایی و تکراری را نیز به سادگی فراموش میکند ، پس لطفا فقط ببین !😉

در این وبلاگ پذیرفتن هیچ چیز اجباری نیست..... روزی یک نفر هم چشمهایش به دیدن یک کلمه قرآن روشن شود ، برای این بنده ی حقیر کافی ست... دیگر چیزی نمی خواهم😊


*بعد از نماز یادتون نره !سى و چهار مرتبه اَللّهُ اَکْبَرُ و سى و سه مرتبه اَلْحَمْدُلِلّهِ و سى و سه مرتبه سُبْحانَ اللّهِ بگوید و در بعضى روایات سُبْحانَ اللّهِ پیش از اَلْحَمْدُلِلّهِ وارد شده .*

تبلیغات
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۰، ۱۶:۰۲ - زیاده متابعین
    good luck
نویسندگان
پیوندها

۶۰۶ مطلب با موضوع «هر روز یک صفحه قرآن/Every day, along with a page of the Holy Quran» ثبت شده است

s246

با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه دویست و چهل و شش (87-95)
 
سورةُ یُوسُف‏
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 
 
یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ (87)
 
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقینَ (88)
 
قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ (89)
 
قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخی‏ قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ (90)
 
قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئینَ (91)
 
قالَ لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ (92)
 
اذْهَبُوا بِقَمیصی‏ هذا فَأَلْقُوهُ عَلى‏ وَجْهِ أَبی‏ یَأْتِ بَصیراً وَ أْتُونی‏ بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعینَ (93)
 
وَ لَمَّا فَصَلَتِ الْعیرُ قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ (94)
 
قالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفی‏ ضَلالِکَ الْقَدیمِ (95)
 
 
ترجمه فارسی
 
اى پسرانم! بروید آن گاه از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا مأیوس نباشید زیرا جز مردم کافر از رحمت خدا مأیوس نمى‏شوند. (87)
پس هنگامى که بر یوسف وارد شدند، گفتند: عزیزا! از سختى [قحطى و خشکسالى‏] به ما و خانواده ما گزند و آسیب رسیده و [براى دریافت آذوقه‏] مال ناچیزى آورده‏ایم، پس پیمانه ما را کامل بده و بر ما صدقه بخش زیرا خدا صدقه‏دهندگان را پاداش مى‏دهد. (88)
گفت: آیا زمانى که نادان بودید، دانستید با یوسف و برادرش چه کردید؟ (89)
گفتند: شگفتا! آیا تو خود یوسفى؟! گفت: من یوسفم و این برادر من است، همانا خدا بر ما منت نهاده است بى‏تردید هر کس پرهیزکارى کند و شکیبایى ورزد، [پاداش شایسته مى‏یابد] زیرا خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمى‏کند. (90)
گفتند: به خدا سوگند یقیناً که خدا تو را بر ما برترى بخشید و به راستى که ما خطاکار بودیم. (91)
گفت: امروز هیچ ملامت و سرزنشى بر شما نیست، خدا شما را مى‏آمرزد و او مهربان‏ترین مهربانان است. (92)
این پیراهنم را ببرید، و روى صورت پدرم بیندازید، او بینا مى‏شود و همه خاندانتان را نزد من آورید. (93)
و زمانى که کاروان [از مصر] رهسپار [کنعان‏] شد، پدرشان گفت: بى‏تردید، بوى یوسف را مى‏یابم اگر مرا سبک عقل ندانید. (94)
گفتند: به خدا سوگند تو در همان خطا و گمراهى دیرینت هستى. (95)
 
 
ترجمه انگلیسی
 
My sons, go and search for Joseph and his brother; do not despair of] finding [God's comfort; only disbelieving folk despair of God's comfort.") 87 (
When they entered his office, they said:" Sir, trouble has afflicted us and our family, and we have come with meagre merchandise. Fill up the load for us and act charitably towards us. God rewards the charitable.") 88 (
He said:" Do you know what you did to Joseph and his brother while you were acting out of ignorance?") 89 (
They said:" Why, are you Joseph?" He said:" I am Joseph, and this is my brother. God has compensated us; with anyone who does his duty and perseveres, God does not lose track of the wages for those who act kindly.") 90 (
They said:" By God, God has preferred you ahead of us, while we have been mistaken.") 91 (
He said:" There is no] way for me to [find fault with you today. God will forgive you; He is the most Merciful of the Mercy-granting.) 92 (
Take this shirt of mine and throw it over my father's face; he will become sighted] again [. Bring me all your family.") 93 (
) XI (As the caravan set out, their father said:" I smell a breath from Joseph, even though you may think I am doting.") 94 (
They said:" By God, you are still in your old error!") 95 (

s245

با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه دویست و چهل و پنج (86-79)
 
سورةُ یُوسُف‏
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 
 
قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ (79)
 
فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قالَ کَبیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فی‏ یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لی‏ أَبی‏ أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لی‏ وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمینَ (80)
 
ارْجِعُوا إِلى‏ أَبیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظینَ (81)
 
وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ الَّتی‏ کُنَّا فیها وَ الْعیرَ الَّتی‏ أَقْبَلْنا فیها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (82)
 
قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنی‏ بِهِمْ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ (83)
 
وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ یا أَسَفى‏ عَلى‏ یُوسُفَ وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظیمٌ (84)
 
قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکینَ (85)
 
قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنی‏ إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86)
 
 
ترجمه فارسی
 
گفت: پناه بر خدا از اینکه بازداشت کنیم مگر کسى را که متاع خود را نزد وى یافته‏ایم، که در این صورت ستمکار خواهیم بود. (79)
پس هنگامى که از عزیز مأیوس شدند، در کنارى [با یکدیگر] به گفتگوى پنهان پرداختند. بزرگشان گفت: آیا ندانستید که پدرتان از شما پیمان استوار خدایى گرفت و پیش‏تر هم درباره یوسف کوتاهى کردید، بنابراین من هرگز از این سرزمین بیرون نمى‏آیم تا پدرم به من اجازه دهد، یا خدا درباره من حکم کند و او بهترین حکم‏کنندگان است. (80)
شما به سوى پدرتان بازگردید، پس به او بگویید: اى پدر! بدون شک پسرت دزدى کرد، و ما جز به آنچه دانستیم گواهى ندادیم وحافظ ونگهبان نهان هم [که در آن چه اتفاقى افتاده‏] نبودیم. (81)
حقیقت را از شهرى که در آن بودیم [و در و دیوارش گواه است‏] و از کاروانى که با آن آمدیم بپرس و یقیناً ما راستگوییم. (82)
 [برادران پس از بازگشت به کنعان، ماجرا را براى پدر بیان کردند، یعقوب‏] گفت: [نه چنین است که مى‏گویید] بلکه نفوس شما کارى [زشت‏] را در نظرتان آراست [تا انجامش بر شما آسان شود] پس من بدون جزع و بیتابى شکیبایى مى‏ورزم، امید است خدا همه آنان را پیش من آرد زیرا او بى‏تردید، دانا و حکیم است. (83)
و از آنان کناره گرفت و گفت: دریغا بر یوسف! و در حالى که از غصّه لبریز بود دو چشمش از اندوه، سپید شد. (84)
گفتند: به خدا آن قدر از یوسف یاد مى‏کنى تا سخت ناتوان شوى یا جانت را از دست بدهى. (85)
گفت: شکوه اندوه شدید و غم و غصه‏ام را فقط به خدا مى‏برم و از خدا مى‏دانم آنچه را که شما نمى‏دانید. (86)
 
ترجمه انگلیسی
 
He said:" God prevent us from taking anyone except the one whom we found our property with! We'd then be wrongdoers.") 79 (
) X (When they despaired of influencing him, they held counsel by themselves. The eldest of them said:" Don't you realize that your father took a pledge from you before God? You have already been remiss concerning Joseph so I shall never leave the land until my father permits me to, or God decides] things [for me. He is the best Judge!) 80 (
Return to your father and say: 'Our father, your son has stolen something! Yet we testify only about what we know and are not guardians of the Unseen.) 81 (
Ask the town] s'folk [where we have been and the caravan which we came back in; we are telling the truth! '") 82 (
He said:" Rather you have fooled yourselves in the matter. Patience is a virtue! Perhaps God will bring them all back to me; He is the Aware, the Wise.") 83 (
He turned away from them and said:" How upset I feel over Joseph!" Both his eyes clouded over from sadness, so he choked back his grief.) 84 (
They said:" By God, you keep on remembering Joseph until you will be exhausted or will be ready to die!") 85 (
He said:" I complain only to God about my sorrow and my sadness. Through God I know something you do not know.) 86 (

s244

با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه دویست و چهل و چهار (70-78)
 
سورةُ یُوسُف‏
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 
 
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقایَةَ فی‏ رَحْلِ أَخیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ (70)
 
قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ (71)
 
قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِکِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعیمٌ (72)
 
قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِی الْأَرْضِ وَ ما کُنَّا سارِقینَ (73)
 
قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبینَ (74)
 
قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فی‏ رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمینَ (75)
 
فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخیهِ کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فی‏ دینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیمٌ (76)
 
قالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها یُوسُفُ فی‏ نَفْسِهِ وَ لَمْ یُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ (77)
 
قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبیراً فَخُذْ أَحَدَنا مَکانَهُ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ (78)
 
 
ترجمه فارسی
 
پس هنگامى که بارشان را آماده کرد، آبخورى [پادشاه‏] را در بار برادرش گذاشت. سپس ندا دهنده‏اى بانگ زد: اى کاروان! یقیناً شما دزد هستید! (70)
کاروانیان روى به گماشتگان کردند و گفتند: چه چیزى گم کرده‏اید؟ (71)
گفتند: آبخورى شاه را گم کرده‏ایم و هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر مژدگانى اوست و من ضامن آن هستم. (72)
گفتند: به خدا سوگند شما به خوبى دانستید که ما نیامده‏ایم در این سرزمین فساد کنیم، و هیچ‏گاه دزد نبوده‏ایم. (73)
گماشتگان گفتند: اگر شما دروغگو باشید [و سارق در میان شما یافت شود] کیفرش چیست؟ (74)
گفتند: کسى که آبخورى در بار و بنه‏اش پیدا شود، کیفرش خود اوست [که به غلامى گرفته شود]. ما ستمکاران را [در کنعان‏] به همین صورت کیفر مى‏دهیم. (75)
پس [یوسف‏] پیش از [بررسى‏] بارِ برادرش، شروع به [بررسى‏] بارهاى [دیگر] برادران کرد، آن گاه آبخورى پادشاه را از بار برادرش بیرون آورد. ما این‏گونه براى یوسف چاره‏اندیشى نمودیم زیرا او نمى‏توانست بر پایه قوانین پادشاه [مصر] برادرش را بازداشت کند مگر اینکه خدا بخواهد [بازداشت برادرش از راهى دیگر عملى شود]. هر که را بخواهیم [به‏] درجاتى بالا مى‏بریم و برتر از هر صاحب دانشى، دانشمندى است. (76)
برادران گفتند: اگر این شخص دزدى مى‏کند [خلاف انتظار نیست‏] زیرا پیش‏تر برادر [ى داشت که‏] او هم دزدى کرد. یوسف [به مقتضاى کرامت و جوانمردى‏] این تهمت را در دل خود پنهان داشت و نسبت به آن سخنى نگفت و این راز را فاش نساخت. در پاسخ آنان گفت: منزلت شما بدتر [و دامنتان آلوده‏تر از این‏] است [که ظاهرتان نشان مى‏دهد] و خدا به آنچه بیان مى‏کنید، داناتر است. (77)
گفتند: اى عزیز! او را پدرى سالخورده و بزرگوار است، پس یکى از ما را به جاى او بازداشت کن، بى‏تردید ما تو را از نیکوکاران مى‏بینیم. (78)
 
ترجمه انگلیسی
 
When he furnished them with their supplies, he placed a mug in his brother's saddlebag. Then a crier called out:" Caravaners, you are thieves!") 70 (
They said as they approached them:" What have you lost?") 71 (
They said:" We are missing the king's goblet. Whoever brings it back will have a camel's load; I can vouch for it.") 72 (
They said:" By God, you] ought to [know we have not come here to cause any trouble in the land. We are not thieves!") 73 (
They said:" What will the penalty be for it if you are liars?") 74 (
They said:" Its penalty? Whoever's saddlebag it is found in will] act as [his own penalty. Thus we penalize wrongdoers.") 75 (
He began with their baggage before his brother's bag. Then he pulled it out of his brother] Benjamin ['s bag. Thus We contrived] things [for Joseph; he would never have taken his brother according to the king's code unless God had so wished it. We raise anyone We wish to in rank, while Someone Aware] stands [over everyone possessing knowledge.) 76 (
They said:" If he has been] caught [stealing, then a brother of his stole something previously." Joseph kept his secret to himself and did not reveal it to them. He said:" You are in a worse plight! God is quite Aware of what you describe.") 77 (
They said:" Sir, he has a father who is an elderly gentleman. Take one of us in his place; we see you are someone who acts kindly.") 78 (

s243

با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه دویست و چهل و سه (64-69)
 
 
سورةُ یُوسُف‏
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 
 
قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى‏ أَخیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ (64)
 
وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قالُوا یا أَبانا ما نَبْغی‏ هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا وَ نَمیرُ أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعیرٍ ذلِکَ کَیْلٌ یَسیرٌ (65)
 
قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاَّ أَنْ یُحاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکیلٌ (66)
 
وَ قالَ یا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنی‏ عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (67)
 
وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما کانَ یُغْنی‏ عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ حاجَةً فی‏ نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضاها وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (68)
 
وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى‏ یُوسُفَ آوى‏ إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (69)
 
ترجمه فارسی
 
گفت: آیا همان گونه که شما را پیش از این نسبت به برادرش امین پنداشتم، درباره او هم امین پندارم؟ [من به مراقبت و نگهبانى شما امید ندارم‏] پس خدا بهترین نگهبان است و او مهربان‏ترین مهربانان است. (64)
و هنگامى که کالایشان را گشودند، دیدند اموالشان را به آنان بازگردانده‏اند، گفتند: اى پدر! [بهتر از این‏] چه مى‏خواهیم؟ این اموال ماست که به ما بازگردانده و ما [دوباره با همین اموال‏] براى خانواده خود آذوقه مى‏آوریم و برادرمان را حفظ مى‏کنیم، و بار شترى اضافه مى‏کنیم و آن [بار شتر از نظر عزیز که مردى کریم است‏] بارى ناچیز است. (65)
گفت: برادرتان را همراه شما [به مصر] نمى‏فرستم تا اینکه پیمان محکمى از خدا به من بسپارید که او را حتماً به من بازگردانید، مگر اینکه [به سبب بسته شدن همه راه‏ها به روى شما] نتوانید. پس هنگامى که پیمان استوارشان را به پدر سپردند، گفت: خدا بر آنچه مى‏گوییم، وکیل است. (66)
و گفت: اى پسرانم! [در این سفر] از یک در وارد نشوید بلکه از درهاى متعدد وارد شوید، و البته من [با این تدبیر] نمى‏توانم هیچ حادثه‏اى را که از سوى خدا براى شما رقم خورده از شما برطرف کنم، حکم فقط ویژه خداست، [تنها] بر او توکل کرده‏ام، و [همه‏] توکل‏کنندگان باید به خدا توکل کنند. (67)
هنگامى که فرزندان یعقوب از آنجایى که پدرشان دستور داده بود، وارد شدند، تدبیر یعقوب نمى‏توانست هیچ حادثه‏اى را که از سوى خدا رقم خورده بود از آنان برطرف کند جز خواسته‏اى که در دل یعقوب بود [که فرزندانش به سلامت و دور از چشم زخم وارد شوند] که خدا آن را به انجام رساند، یعقوب به سبب آنکه تعلیمش داده بودیم از دانشى [ویژه‏] برخوردار بود ولى بیشتر مردم [که فقط چشمى ظاهربین دارند، این حقایق را] نمى‏دانند. (68)
و هنگامى که بر یوسف وارد شدند، برادر [مادرى‏] ش را کنار خود جاى داد، گفت: بى‏تردید من برادر تو هستم، بنابراین بر آنچه آنان همواره انجام مى‏دادند [و من براى تو فاش کردم‏] اندوهگین مباش. (69)
 
ترجمه انگلیسی
 
He said:" How dare I trust you with him except as I entrusted you with his brother long ago? God is the best Guardian and the most Merciful of Mercy-granters.") 64 (
When they opened their baggage, they found their trading goods had been returned to them. They said:" Our father, what more do we desire than this? This merchandise of ours has been returned to us! We shall supply our family, look after our brother, and add a camel's load] to it [besides: that should be such an easy load!") 65 (
He said:" I will never send him with you until you give me some assurance before God that you will bring him back to me, unless you have been ambushed." When they had given him their pledge, he said:" God is a Trustee for what we say.") 66 (
He said:" My sons, do not enter by a single gate; enter rather by separate gates. I cannot help you in any way against God; discretion rests only with God. On Him have I relied, and on Him should reliant persons rely.") 67 (
When they had entered] the city [just as their father ordered them to, it did not help them in any way against God except as a need which He fulfilled in Jacob's soul. He possessed knowledge since We had taught him, although most men do not realize it.) 68 (
) IX (As they entered Joseph's quarters, he took his brother] Benjamin [aside. He said:" I am your brother, so do not feel distressed about whatever they have been doing.") 69 (
 

s242

با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه دویست و چهل و دو (53-63)
 
سورةُ یُوسُف‏
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 
 
وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیمٌ (53)
 
وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونی‏ بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسی‏ فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکینٌ أَمینٌ (54)
 
قالَ اجْعَلْنی‏ عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ (55)
 
وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ نُصیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ (56)
 
وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ (57)
 
وَ جاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (58)
 
وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونی‏ بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبیکُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَ أَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلینَ (59)
 
فَإِنْ لَمْ تَأْتُونی‏ بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدی وَ لا تَقْرَبُونِ (60)
 
قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (61)
 
وَ قالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فی‏ رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (62)
 
فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى‏ أَبیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (63)
 
ترجمه فارسی
 
من خود را از گناه تبرئه نمى‏کنم زیرا نفس طغیان گر بسیار به بدى فرمان مى‏دهد مگر زمانى که پروردگارم رحم کند زیرا پروردگارم بسیار آمرزنده و مهربان است. (53)
و پادشاه گفت: یوسف را نزد من آورید تا او را براى کارهاى خود برگزینم. پس هنگامى که با یوسف سخن گفت به او اعلام کرد: تو امروز نزد ما داراى منزلت ومقامى و [در همه امور] امینى. (54)
یوسف گفت: مرا سرپرست خزانه‏هاى این سرزمین قرار ده زیرا من نگهبان دانایى هستم. (55)
این‏گونه یوسف را در [آن‏] سرزمین مکانت و قدرت دادیم که هر جاى آن بخواهد اقامت نماید. رحمت خود را به هر کس که بخواهیم مى‏رسانیم و پاداش نیکوکاران را تباه نمى‏کنیم. (56)
و یقیناً پاداش آخرت براى کسانى که ایمان آورده‏اند وهمواره پرهیزکارى مى‏کردند، بهتر است. (57)
و برادران یوسف [با روى آوردن خشکسالى به کنعان، جهت تهیه آذوقه به مصر] آمدند وبر او وارد شدند. پس او آنان را شناخت وآنان او را نشناختند. (58)
و هنگامى که زاد و توشه آنان را در اختیارشان قرار داد، گفت: برادر پدرى خود را نزد من آورید، آیا نمى‏بینید که من پیمانه را کامل و تمام مى‏پردازم و بهتر از هر کس مهماندارى مى‏کنم؟ (59)
پس اگر او را نزد من نیاورید، هیچ پیمانه‏اى پیش من ندارید و نزدیک من نیایید. (60)
گفتند: مى‏کوشیم رضایت پدرش را به آوردن او جلب کنیم، و یقیناً این کار را انجام خواهیم داد. (61)
و [یوسف‏] به کارگزاران و گماشتگانش گفت: اموالشان را [که در برابر دریافت آذوقه پرداختند] در بارهایشان بگذارید، امید است وقتى به خاندان خود برگشتند آن را بشناسند، باشد که دوباره برگردند. (62)
پس هنگامى که به سوى پدرشان بازگشتند، گفتند: اى پدر! پیمانه از ما منع شد، پس برادرمان را با ما روانه کن تا پیمانه بگیریم، یقیناً ما او را حفظ خواهیم کرد. (63)
 
ترجمه انگلیسی
 
) VII, cont'd (" I do not claim to be innocent myself: one's soul is prone to] commit [evil, except for anything my Lord shows mercy for. My Lord is Forgiving, Merciful.") 53 (
The king said:" Bring him to me; I'll select him for my special service." When he spoke to him, he said:" Today you stand before us secure, trusted.") 54 (
He said:" Place me over the storehouses in the land. I will be a careful overseer.") 55 (
Thus We established Joseph in the land, to budget for it in any way he wished. We confer Our mercy on anyone We wish to and never let the earnings of those who act kindly get lost.) 56 (
Earnings in the Hereafter will be even better for those who believe and have done their duty.) 57 (
) VIII (Joseph's brothers came, and they entered his office. He recognized them, while they remained ignorant as to who he was.) 58 (
When he had equipped them with their supplies, he said:" Bring me a brother of yours] who is [with your father. Don't you see that I give full measure and have been the best of hosts?) 59 (
If you do not bring me him, I'll have no] further [measure for you nor need you ever approach me] again [.") 60 (
They said:" We'll try to coax his father to let him go, We] promise [to do so.") 61 (
He told his houseboys:" Place their trading goods back in their saddlebags, so they will recognize it when they return home to their family; thus they may come back.") 62 (
When they returned to their father, they said:" Our father, any] further [measure has been denied us, so send our brother] Benjamin [along with us so we may be treated as customers. We'll look after him.") 63 (
 

s241

با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه دویست و چهل و یک (44-52)
 
سورةُ یُوسُف‏
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 
 
قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ وَ ما نَحْنُ بِتَأْویلِ الْأَحْلامِ بِعالِمینَ (44)
 
وَ قالَ الَّذی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْویلِهِ فَأَرْسِلُونِ (45)
 
یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فی‏ سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ (46)
 
قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فی‏ سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلیلاً مِمَّا تَأْکُلُونَ (47)
 
ثُمَّ یَأْتی‏ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ سَبْعٌ شِدادٌ یَأْکُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلیلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ (48)
 
ثُمَّ یَأْتی‏ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ عامٌ فیهِ یُغاثُ النَّاسُ وَ فیهِ یَعْصِرُونَ (49)
 
وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونی‏ بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ إِلى‏ رَبِّکَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللاَّتی‏ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلیمٌ (50)
 
قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَةُ الْعَزیزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقینَ (51)
 
ذلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدی کَیْدَ الْخائِنینَ (52)
 
ترجمه فارسی
 
گفتند: [این‏] خواب‏هایى پریشان و آشفته است و ما به تعبیر خواب‏هاى پریشان و آشفته دانا نیستیم. (44)
از آن دو زندانى آنکه آزاد شده بود و پس از مدتى [یوسف را] به یاد آورد گفت: من یقیناً شما را از تعبیر آن آگاه مى‏کنم، پس [مرا به زندان‏] بفرستید. (45)
 [سپس به زندان نزد یوسف رفت و گفت:] تو اى یوسف! اى راستگوىِ [راست کردار!] درباره هفت گاو فربه که هفت [گاو] لاغر آنان را مى‏خورند، و هفت خوشه سبز و [هفت خوشه‏] خشک دیگر نظرت را براى ما بیان کن. امید است نزد مردم برگردم باشد که [از تعبیر این خواب عجیب‏] آگاه شوند. (46)
گفت: هفت سال با تلاش پى‏گیر زراعت مى‏کنید، پس آنچه را درو کردید جز اندکى که خوراک شماست در خوشه‏اش باقى گذارید. (47)
سپس بعد از آن هفت سال سخت و دشوار [پیش‏] مى‏آید که آنچه را براى آن [سال‏ها] ذخیره کرده‏اید مگر اندکى که براى کاشتن نگهدارى مى‏کنید، مى‏خورید. (48)
آن گاه بعد از آن [دوره سخت و دشوار] سالى مى‏آید که مردم در آن بارانِ [فراوان‏] یابند و در آن [سال از محصولات کشاورزى‏] عصاره میوه مى‏گیرند. (49)
و پادشاه [مصر] گفت: یوسف را نزد من آورید. هنگامى که فرستاده [پادشاه‏] نزد یوسف آمد، یوسف گفت: نزد سرورت بازگرد و از او بپرس حال و داستان زنانى که دست‏هاى خود را بریدند، چه بود؟ یقیناً پروردگارم به نیرنگ آنان داناست. (50)
 [پادشاه به زنان‏] گفت: داستان شما هنگامى که یوسف را به کام جویى دعوت کردید چیست؟ [زنان‏] گفتند: پاک و منزّه است خدا! ما هیچ بدى در او سراغ نداریم. همسر عزیز گفت: اکنون حق [پس از پنهان ماندنش‏] به خوبى آشکار شد، من [بودم که‏] از او درخواست کام جویى کردم، یقیناً یوسف از راستگویان است. (51)
 [من به پاکى او و گناه خود اعتراف کردم‏] و این اعتراف براى این است که یوسف بداند من در غیاب او به وى خیانت نورزیدم و اینکه خدا نیرنگ خیانت‏کاران را به نتیجه نمى‏رساند. (52)
 
ترجمه انگلیسی
 
They said:" Jumbles of dreams; we do not know how to interpret dreams.") 44 (
The one from the pair who had been released said) for he recalled things after a lapse of time (:" I'll inform you about its interpretation. Send me] after it [!") 45 (
" Joseph, you truthful man, explain to us about seven fat cows which seven lean ones were eating, and seven green ears and others all dried up, so that I may return to the people so they may know.") 46 (
He said:" You will farm for seven years as usual, and with anything you harvest, leave it in its ear except for a little which you may eat.) 47 (
Then later on, seven severe ones will come which will eat up anything you have planned ahead for them, except for a little which you will store up.) 48 (
Then a year will come after that when people will receive showers, and in which they will press] grapes [.") 49 (
) VII (The king said:" Bring him to me." When the messenger came to him, he said:" Return to your lord and ask him what] was on [the mind of the women who cut their hands. My Lord is Aware of their tricks.") 50 (
He said:" What were you after when you tried to seduce Joseph?" The women said:" God forbid! We have not known about any evil concerning him." The official's wife said:" Now the Truth has prevailed! I tried to seduce him; he is someone who is telling the truth.) 51 (
That was so he may know that I have not betrayed him during his absence, and that God does not guide the plotting of traitors.) 52 (
 

s240

با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه دویست و چهل (43-38)
 
سورةُ یُوسُف‏
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 
 
وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (38)
 
یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (39)
 
ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (40)
 
یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُما فَیَسْقی‏ رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ الْأَمْرُ الَّذی فیهِ تَسْتَفْتِیانِ (41)
 
وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی‏ عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (42)
 
وَ قالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرى‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونی‏ فی‏ رُءْیایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّءْیا تَعْبُرُونَ (43)
 
 
ترجمه فارسی
 
و [از ابتدا] از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى کرده‏ام، براى ما شایسته نیست که چیزى را شریک خدا قرار دهیم. این از فضل خدا بر ما و بر مردم است، ولى بیشتر مردم ناسپاسند. (38)
اى دو یار زندان! آیا معبودان متعدد و متفرق بهتر است یا خداى یگانه مقتدر؟ (39)
شما به جاى خدا نمى‏پرستید جز نام‏هایى [بى‏اثر و بى‏معنى‏] که شما و پدرانتان آنها را نامگذارى کرده‏اید، و خدا هیچ دلیلى بر [حقّانیّت وپرستش‏] آنها نازل نکرده است. حکم فقط ویژه خداست، او فرمان داده که جز او را نپرستید. دین درست و راست و آیین پابرجا و حق همین است، ولى بیشتر مردم [حقایق را] نمى‏دانند. (40)
اى دو یار زندان! اما یکى از شما [از زندان رهایى مى‏یابد و] سرور خود را شراب مى‏نوشاند، اما دیگرى به دار آویخته مى‏شود و پرندگان از سر او خواهند خورد. تعبیر خوابى که از من جویا شدید، تحققّش قطعى و انجامش حتمى شده است. (41)
و به یکى از آن دو نفر که دانست آزاد مى‏شود، گفت: مرا نزد سرور خود یاد کن. ولى شیطان یاد کردنِ از یوسف را نزد سرورش از یاد او برد در نتیجه چند سالى در زندان ماند. (42)
و پادشاه [مصر به بارگاه‏نشینانش‏] گفت: پى در پى در خواب مى‏بینم که هفت گاو لاغر، هفت گاو فربه را مى‏خورند، و نیز هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک را مشاهده مى‏کنم شما اى بزرگان! اگر تعبیر خواب مى‏دانید درباره خوابم نظر دهید. (43)
 
ترجمه انگلیسی
 
I follow the sect of my forefathers Abraham, Isaac and Jacob. We may not associate anything in] our worship of [God] Alone [. That is part of God's bounty towards us and towards mankind; even though most men are not grateful.) 38 (
Both my jail mates, are separate lords better than God Alone, the Irresistible?) 39 (
Instead of Him you do not serve anything except some names which you and your forefathers have given them. God has not sent down any authority for them. Discretion belongs only to God. He has ordered you to serve Him Alone; such is the established religion, even though most men do not realize it.) 40 (
" My two jail mates, one of you will pour wine for his lord, while the other will be crucified so birds will eat from his head. The case has been decided which you have been seeking my opinion about.") 41 (
He told the one whom he thought would be released:" Mention me to your lord." However Satan made him forget to mention it to his lord, so he languished in jail for several years.) 42 (
) VI (The king said;" I] dreamed I [saw seven fat cows which seven lean ones were eating, and seven green ears plus some others all dried up. Councilmen, explain my dream to me if you know how to explain any vision.") 43 (
 

s239

با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه دویست و سی و نه (37-31)
 
سورةُ یُوسُف‏
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 
 
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ واحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریمٌ (31)
 
قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذی لُمْتُنَّنی‏ فیهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرینَ (32)
 
قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی‏ إِلَیْهِ وَ إِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجاهِلینَ (33)
 
فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ (34)
 
ثُمَّ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حینٍ (35)
 
وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانی‏ أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّی أَرانی‏ أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسی‏ خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْویلِهِ إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنینَ (36)
 
قالَ لا یَأْتیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُکُما بِتَأْویلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنی‏ رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ (37)
 
ترجمه فارسی
 
پس هنگامى که بانوى کاخ گفتارِ مکرآمیز آنان را شنید [براى آنکه به آنان ثابت کند که در این رابطه، سخنى نابجا دارند] به مهمانى دعوتشان کرد، و براى آنان تکیه‏گاه آماده نمود و به هر یک از آنان [براى خوردن میوه‏] کاردى داد و به یوسف گفت: به مجلس آنان در آى. هنگامى که او را دیدند به حقیقت در نظرشان بزرگ [و بسیار زیبا] یافتندش و [از شدت شگفتى و حیرت به جاى میوه‏] دست‏هایشان را بریدند و گفتند: حاشا که این بشر باشد! او جز فرشته‏اى بزرگوار نیست. (31)
بانوى کاخ گفت: این همان کسى است که مرا درباره عشق او سرزنش کردید. به راستى من از او خواستار کام جویى شدم، ولى او در برابر خواست من به شدت خوددارى کرد، و اگر فرمانم را اجرا نکند یقیناً خوار و حقیر به زندان خواهد رفت. (32)
یوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب‏تر است از عملى که مرا به آن مى‏خوانند، و اگر نیرنگشان را از من نگردانى به آنان رغبت مى‏کنم و از نادانان مى‏شوم. (33)
پس پروردگارش خواسته‏اش را اجابت کرد و نیرنگ زنان را از او بگردانید زیرا خدا شنوا و داناست. (34)
آن گاه آنان پس از آنکه نشانه‏ها [ىِ پاکى و پاکدامنى یوسف‏] را دیده بودند، عزمشان بر این جزم شد که تا مدتى او را به زندان اندازند. (35)
و دو غلام [پادشاه مصر] با یوسف به زندان افتادند. یکى از آن دو نفر گفت: من پى در پى خواب مى‏بینم که [براى‏] شراب، [انگور] مى‏فشارم، و دیگرى گفت: من خواب مى‏بینم که بر سر خود نان حمل مى‏کنم [و] پرندگان از آن مى‏خورند، از تعبیر آن ما را خبر ده زیرا ما تو را از نیکوکاران مى‏دانیم. (36)
گفت: هیچ جیره غذایى براى شما نمى‏آید مگر آنکه من شما را پیش از آمدنش از تعبیر آن خواب آگاه مى‏کنم، این از حقایقى است که خدا به من آموخته است زیرا من آیین مردمى را که به خدا ایمان ندارند و به سراى آخرت کافرند، رها کرده‏ام. (37)
 
ترجمه انگلیسی
 
When she heard about their remarks, she sent for them and prepared a party for them. To each of them she gave a knife. She told] him [:" Come out to] see [them!" When they saw him they praised him and cut their hands. They said:" God forbid! This is no human being; this is simply a noble angel!") 31 (
She said:" Well this is the person whom you blamed me for. Yes, I wanted to seduce him, and he held himself back! If he doesn't do what I order him to, he'll be jailed, and taken down a notch or two.") 32 (
He said:" My Lord, jail is more precious to me than what they are inviting me to do. Unless You ward off their tricks from me, I'll fall for them and act as if I do not know a thing.") 33 (
His Lord responded to his plea and warded off their tricks from him. He is the Alert, Aware.) 34 (
Then it occurred to them to jail him for a while even after they had seen the signs.) 35 (
) V (Two young men entered the prison along with him. One of them said:" I dreamed I was pressing wine." The other said:" I dreamed I was carrying bread on my head from which the birds were eating. Tell us about their interpretation; we see you are someone who acts kindly.") 36 (
He said:" Food will not be brought either of you to sustain you, unless I will tell you their interpretation even before it reaches you. That is something my Lord has taught me. I have left the sect of folk who do not believe in God and are disbelievers in the Hereafter:) 37 (
 

s238

با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه دویست و سی و هشت (30-23)
 
سورةُ یُوسُف‏
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 
 
وَ راوَدَتْهُ الَّتی‏ هُوَ فی‏ بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (23)
 
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ (24)
 
وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلیمٌ (25)
 
قالَ هِیَ راوَدَتْنی‏ عَنْ نَفْسی‏ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبینَ (26)
 
وَ إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقینَ (27)
 
فَلَمَّا رَأى‏ قَمیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظیمٌ (28)
 
یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِری لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئینَ (29)
 
وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدینَةِ امْرَأَتُ الْعَزیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ (30)
 
ترجمه فارسی
 
و آن [زنى‏] که یوسف در خانه‏اش بود، از یوسف با نرمى و مهربانى خواستار کام‏جویى شد، و [در فرصتى مناسب‏] همه درهاى کاخ را بست و به او گفت: پیش بیا [که من در اختیار توام‏] یوسف گفت: پناه به خدا، او پروردگار من است، جایگاهم را نیکو داشت، [من هرگز به پروردگارم خیانت نمى‏کنم‏] به یقین ستمکاران رستگار نمى‏شوند. (23)
بانوى کاخ [چون خود را در برابر یوسفِ پاکدامن، شکست خورده دید با حالتى خشم‏آلود] به یوسف حمله کرد و یوسف هم اگر برهان پروردگارش را [که جلوه ربوبیت و نور عصمت و بصیرت است‏] ندیده بود [به قصد دفاع از شرف و پاکى‏اش‏] به او حمله مى‏کرد [و در آن حال زد و خورد سختى پیش مى‏آمد و با مجروح شدن بانوى کاخ، راه اتهام بر ضد یوسف باز مى‏شد، ولى دیدن برهان پروردگارش او را از حمله بازداشت و راه هر گونه اتهام از سوى بانوى کاخ بر او بسته شد]. [ما] این‏گونه [یوسف را یارى دادیم‏] تا زد و خورد [ى که سبب اتهام مى‏شد] و [نیز] عمل خلاف عفت آن بانو را از او بگردانیم زیرا او از بندگان خالص شده ما [از هر گونه آلودگى ظاهرى و باطنى‏] بود. (24)
و هر دو به سوى در کاخ پیشى گرفتند، و بانو پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد و [در آن حال‏] در کنار [آستانه‏] در به شوهر وى برخوردند بانو به شوهرش گفت: کسى که نسبت به خانواده‏ات قصد بدى داشته باشد، کیفرش جز زندان یا شکنجه دردناک [چه خواهد بود؟!] (25)
یوسف گفت: او از من خواستار کام جویى شد. و گواهى از خاندان بانو چنین داورى کرد: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده، بانو راست مى‏گوید و یوسف دروغگوست. (26)
و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، بانو دروغ مى‏گوید و یوسف راستگوست. (27)
پس همسر بانو چون دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده، گفت: این [فتنه و فساد] از نیرنگ شما [زنان‏] است، بى‏تردید نیرنگ شما بزرگ است. (28)
یوسفا! این داستان را ندیده بگیر. و تو [اى بانو!] از گناهت استغفار کن زیرا تو از خطاکارانى. (29)
و گروهى از زنان در شهر شایع کردند که: همسر عزیز [مصر] در حالى که عشق آن نوجوان در درون قلبش نفوذ کرده از او درخواست کام جویى مى‏کند یقیناً ما او را در گمراهى آشکارى مى‏بینیم. (30)
 
ترجمه انگلیسی
 
However the woman in whose house he lived, wanted to seduce him. She bolted the doors and said:" Come here, you!" He said:" God protect me! He is my Lord, the best shelter to hold on by. He does not let wrongdoers prosper.") 23 (
She kept him on her mind, while he would have had her on his, had it not been that he saw a proof from his Lord. Thus We warded off evil and sexual misconduct from him; he was one of Our sincere servants.) 24 (
They both raced for the door, and she ripped his shirt from behind; and they met her husband at the door! She said:" What is the penalty for someone who wants] to commit [evil with your wife except for him to be jailed or] suffer [painful torment?") 25 (
He said:" She tried to seduce me." A witness from her side of the family testified:" If his shirt has been ripped from in front, then she has told the truth and he is a liar;) 26 (
while if his shirt has been ripped from behind, then she has lied and he is truthful.") 27 (
When he saw his shirt was ripped from behind, he said:" It is one of your women's tricks. Your wiles are serious!) 28 (
Joseph, avoid this.] My wife [, ask forgiveness for your sin. You're someone who has slipped up.") 29 (
) IV (Some women in the city said:" The official's wife wants to seduce her houseboy. He's set her madly in love! We see she has gone clear astray.") 30 (
 

s237

با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه دویست و سی و هفت (22-15)
 
سورةُ یُوسُف‏
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 
 
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فی‏ غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (15)
 
وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ (16)
 
قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقینَ (17)
 
وَ جاؤُ عَلى‏ قَمیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ (18)
 
وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ قالَ یا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَعْمَلُونَ (19)
 
وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ (20)
 
وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمی‏ مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (21)
 
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (22)
 
 
ترجمه فارسی
 
پس هنگامى که وى را بردند و تصمیم گرفتند که او را در مخفى گاه آن چاه قرارش دهند [تصمیم خود را به مرحله اجرا گذاشتند] و ما هم به او الهام کردیم که از این کارشان آگاهشان خواهى ساخت در حالى که آنان نمى‏فهمند [که تو همان یوسفى.] (15)
وشبان‏گاه گریه کنان نزد پدر آمدند. (16)
گفتند: اى پدر! ما یوسف را در کنار بار و کالاى خود نهادیم و براى مسابقه رفتیم پس گرگ، او را خورد و تو ما را تصدیق نخواهى کرد اگرچه راست بگوییم! (17)
و خونى دروغین بر پیراهنش آوردند [تا یعقوب مرگ یوسف را باور کند]. گفت: چنین نیست که مى‏گویید، بلکه نفس شما کارى [زشت را] در نظرتان آراست [تا انجامش بر شما آسان شود] در این حال صبرى نیکو [مناسب‏تر است‏] و خداست که بر آنچه شما [از وضع یوسف‏] شرح مى‏دهید از او یارى خواسته مى‏شود. (18)
و کاروانى آمد، پس آب‏آورشان را فرستادند، او دلوش را به چاه انداخت، گفت: مژده! این پسرى نورس است! و او را به عنوان کالا [ى تجارت‏] پنهان کردند و خدا به آنچه مى‏خواستند انجام دهند، دانا بود. (19)
و او را به بهایى ناچیز، درهمى چند فروختند و نسبت به او بى‏رغبت بودند. (20)
آن مرد مصرى که یوسف را خرید، به همسرش گفت: جایگاهش را گرامى دار، امید است [در امور زندگى‏] به ما سودى دهد، یا او را به فرزندى انتخاب کنیم. این گونه یوسف را در سرزمین مصر مکانت بخشیدیم [تا زمینه فرمانروایى وحکومتش فراهم شود] و به او از تعبیر خواب‏ها بیاموزیم و خدا بر کار خود چیره و غالب است، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند. (21)
و هنگامى که یوسف به سنّ کمال رسید، حکمت و دانش به او عطا کردیم، و ما نیکوکاران را این‏گونه پاداش مى‏دهیم. (22)
 
ترجمه انگلیسی
 
As they went away with him, they agreed on how to place him in the bottom of a cistern. We inspired him as follows:" You will inform them about this business of theirs while they will not catch on about it.") 15 (
They came back weeping to their father in the evening.) 16 (
They said:" Our father, we went off racing and left Joseph with our belongings, and the wolf ate him up! You will not believe us even though we are telling the truth.") 17 (
They even came with false blood on his shirt. He said:" Rather you yourselves have been fooled in the matter. Patience is beautiful! God is the One to seek help from against what you describe.") 18 (
Some travellers came along who sent their water boy and he let down his bucket. He said:" What a godsend! This is a boy!" So they hid him as a piece of merchandise; yet God was Aware of what they were doing.) 19 (
They sold him for a trifling price, just a few coins which were counted out. They were quite indifferent about him,) 20 (
) III (The person from Egypt who] eventually [bought him told his wife:" Let his stay here be dignified; perhaps he will benefit us or we'll adopt him as a son." Thus We established Joseph in the land and taught him how to interpret events. God was Dominant in his affair, even though most men do not realize it.) 21 (
When he became of age, We gave him discretion and knowledge; thus We reward those who act kindly.) 22 (