داستانهای من :: Global Village😊💕

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

👈 هنگامی که در این وبلاگ حضور داری با خود صادق باش ، گوش ها ، چشم ها و لب های خود را لحظه ای از قید شیطان درون خود آزاد ساز !😉

خداوند حقیقت را می بیند اما صبر می کند ..... من عاشق خدایم هستم دعا کنید هر چه زودتر به عشقم برسم😘

گاهی انسان مطالب ساده و ابتدایی و تکراری را نیز به سادگی فراموش میکند ، پس لطفا فقط ببین !😉

در این وبلاگ پذیرفتن هیچ چیز اجباری نیست..... روزی یک نفر هم چشمهایش به دیدن یک کلمه قرآن روشن شود ، برای این بنده ی حقیر کافی ست... دیگر چیزی نمی خواهم😊


*بعد از نماز یادتون نره !سى و چهار مرتبه اَللّهُ اَکْبَرُ و سى و سه مرتبه اَلْحَمْدُلِلّهِ و سى و سه مرتبه سُبْحانَ اللّهِ بگوید و در بعضى روایات سُبْحانَ اللّهِ پیش از اَلْحَمْدُلِلّهِ وارد شده .*

تبلیغات
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۰، ۱۶:۰۲ - زیاده متابعین
    good luck
نویسندگان
پیوندها

۱ مطلب با موضوع «داستانهای من» ثبت شده است

نقش ایمان و اعتماد محکم

 
سلام گُمپُی گلُم، ای داستانو ب زبون شیرینِ شیرازیه😉
 
بله جونُم براتون بگه بعدِ بیکار شدن اصغر،  ای صابخونُه هم نامردی نکِرد و مارِ اِنداخت بیرون!!! جونَم مرگ شُدُ نَم از کُجُ فَمیده بود بهر حال، خدازَدِی خودُمون مجبور شدیم بیریم خونِی دومادُمون..... عامو ای بندِی خداهم از فرصت کمالِ استفادِ رِ کِرد و حسابی ما رِ چِرزُوند... خودش صُبِ زود، در میرفت، ب زنش( آبجی ما) هم سفارش کِرده بود تُ لِنگِ ظُر بخابه، ظُر پُمیشد تُ هِلِک هِلِک تکون میخورد، ی دو ساعتی میگذشت، بَعدم شوهرِ عتیقَش میومد، سفرُ رِ پَن میکِردن، ما بُ چِ دلِ خوشالی میشنِسیم پُی سفرُه، خدا خیرشون بده مث روزُی قبل، بازم نون پنیرُمون میدادن، شبم ک میگفتن ما ریجیم داریم، شب چی نَمیخوریم! عامو دو هفته گذشته بود، دوروز بعدِ عید قربون بود، خودشون رفتن خونِی مادرشوهرِ خارُم، ب ماهم تارف کِردن ولی اصغرآقُ گفت ما نَمی یُیم، خلاصه رفتن و اصغرم رفت بیرون بعد یک ساعت بُ یِ بره برگشت خونه! گفتم عامو ای زبون بَسُه رِ از کجُو اُوُردی؟! گفت هیچی ی بندِی خدا ای رِ تو مراسم قربونیا، پنهونی هَپَل هَپو کرده بود، ی جورُی دُزیده بود، ماهم ازو دُزیدیم. گفتم عامو مِی میشه؟از خدا نترسیده مردیکه؟تو هم ک دیگه شاکار کِردی، دُز ک از دُز بزنه شادُزِه! گفت عامو من ندُزیدَم قرض گرفتم، پول گیرُم بیاد پَسِشون میدم... خلاصه سریع سرِشِ برید و کلی از گوشتشِ کباب کِردیمو خوردیم، بقیَشَم چُن نمیخاسیم ای نامردا بخورَن رفتیم دادیم چن تُ فقیرِ آبرومند. شب آخرِ وقت خارُم اینا از را رسیدن( قبلِ ذبح برُه، بچم مَمَد، کلی باهاش تو اتاقا و... دُییدَن و بازی کِردن و با عرض معذرت بی ادبیاش همِی جُ ریخته بود) جاروشونَم کِردما، ولی بعضی جاها مُنده بود، دومادُمون یکیشِ بردُشت با تعجب گفت اینا چیه؟ اَه چِ بویِ بدیَم میده. اصغرم ن گذُشت ن وَردُشت گفت اینا گیاهِ دارویی هَسَن، ترکیب چن تُ گیا ک بصورتِ قرص درِش اُوُردیم، بَرِی زخم مِدِه خیلی خوبه باید بُجُییش، ای پسرو حتمن ریختَتِش اینجُ. ای بندِی خداهم تُ اصغر ایجور گفت، همشِ سریع خورد، چن زخم مِدِه داره،منکه سریع چِشمامِ بَسَم....الان یکسال از ای ماجَرُ میگذره، باورتون نمیشه زخم مِدَشم خوبه خوب شده، هِی بِمون میگه دستورِش بدین تُ چن تُ بدبختِ دیگِ هم خوب بشن، اصغر میگه دستورِش فقط دُشتنِ ایمانِ قلبی و اعتماد هس😂😂😂😂😂 والُ بُ خدا، پس گُمپُی گُلُم اَی میخُوین حتمن موفق بیشین تو کاراتون، به کارتون و خودتون ایمان قلبی و اعتمادِ قاطع و محکمی دُشته باشین! نَمیتونم و اگه نشه و ناامیدی و.... رو بیریزین دور