[حکمت محروم بودن عدّهاى از چشم و گوش و عقل]
اى مفضّل! در حال کسى که از داشتن دیده محروم است، اندیشه کن. بنگر که چگونه در کارش نارسایى پدید مىآید. این شخص قدمگاهش را نمىشناسد، مقابلش را نمىبیند، رنگها را از هم باز نمىشناسد، زشت و زیبا را تفاوت نمىدهد. اگر ناگاه بر گودالى مشرف شود آن را نمىبیند، اگر دشمنى به او هجوم برد نمىشناسدش. بدرستى توان کتابت و تجارت و صیاغت (زرگرى، ریختهگرى) ندارد. تا جایى که اگر از ذهن و اندیشه برخوردار نباشد همانند یک سنگ در حال سقوط است.
همچنین کسى که نمىشنود، نارسایى بسیار در کارش پدید مىآید. روح و لذت مخاطبه (گفت و شنود) و محاوره را از دست مىدهد، از نغمههاى دلربا و الحان راحت افزا محروم است، براى مردم گفتگو با او بسیار دشوار و ملالآور مىشود. مانند یک غایب و مرده بدرستى از اخبار مردم دیگر آگاه نمىشود در حالى که همه چیز را مشاهده مىکند و زنده است.
امّا اگر عقل و اندیشه نداشته باشد، به حیوان مىماند و چه بسا بسیارى از مصالح حیوانات را نداند و نتواند [؛ زیرا حیوانات از سر غریزه کارهاى شگفتى مىکنند].
آیا نمىبینى که چگونه براى انسان اعضا، عقل و دیگر ویژگیها آفریده شد تا با نبود و یا ناقص بودن آنها دشوارى در کارش رخ ندهد و آفرینش او تمام و کامل باشد. چرا چنین شد؟ آیا این جز بیانگر خلقتى حکیمانه و عالمانه است؟
مفضّل مىگوید: عرض کردم: پس از چه روى برخى از مردم شمارى از این اعضا را ندارند و به خاطر آن در دشواریهایى که فرمودید مىافتند؟
فرمود: این امر گاه براى آن است که شخص مبتلا، تأدیب شود و نیز دیگران از آن، درس عبرت بگیرند. چنان که گاه پادشاهان مردم را به خاطر این اهداف تأدیب مىکنند. بىشک این اعمال آنان، گاه پسندیده و تدبیرى نیکوست.
همچنین کسانى که دچار این بلاها مىشوند اگر [بىشکیب نباشند و] خداى را سپاس گویند و به درگاهش انابه کنند، پس از مرگ از پاداش عظیم و بسیار بهرهمند مىگردند تا جایى که اگر پس از مرگ اختیار داشته باشند چنین مىخواهند که بار دیگر در بلاها درافتند و از پاداش و اجر الهى سود ببرند.
[چرا بلاها هم براى فاجر است و هم براى صالح؟]
گاه مردم گرفتار بلایى مىشوند که نیکوکار و بدکار را فرا مىگیرد، گاه نیز انسانهاى نیکوکار دچار مىشوند و بدکاران مىرهند. اینان مىگویند: این امر با تدبیر و حکمت نمىسازد پس چه دلیلى دارد؟
در پاسخ آنان باید گفت: اگر چه این بلاها گاه صالح و طالح را در بر مىگیرد امّا خداوند جلّ و علا سود هر دو را در آنها نهاده است؛ زیرا صالحان هنگامى که گرفتار مىشوند به یاد نیکیها و نعمات گذشته خداوند و پروردگار خویش مىافتند و پیشانى بر خاک مىنهند و او را سپاس مىگزارند و شکیبایى پیشه خود مىسازند. بدکاران و فاسدان نیز وقتى که گرفتار این بلاها مىشوند، قدرى شکسته مىشوند و از معصیت و فساد مىپرهیزند.
نیز نعمت و سلامتى هم به سود هر دو گروه است: صالحان از نیکویى و صالح بودن خود شادند و مسرور و با این نعمتها بر رغبت و شوقشان به سوى عمل صالح افزوده مىشود و فاجران و فاسدان نیز به رأفت و مهر خداوندگارشان پى مىبرند و در مىیابند که خداوند جلّ و علا بىآنکه آنان سزاوار مستحق باشند به آنان نعمت و سلامتى عطا فرموده است آنگاه این رأفت و گذشت الهى باعث مىگردد که این افراد هم نسبت به مردم رأفت ورزند و از آنان درگذرند.
ممکن است کسى بگوید: این که گفتید هنگامى است که بلاها در مال مردم بیفتد امّا چه مىگویید هنگامى که بلا در «جان» آنان بیفتد؛ مانند:
آتشسوزى، غرق شدن، سیل و زلزله که باعث مىگردد که جانشان را از دست بدهند؟
در پاسخ گفته مىشود: خداوند جلّ و علا در این هم خیر و صلاح هر دو گروه را نهاده است؛ زیرا صالحان از این سراى پیچیده در بلاها و سختیها راحت مىشوند [و به منزل نعمت و راحتى مىرسند] فاجران و فاسدان نیز اگر بر اثر این بلاها بمیرند از سویى باعث کاهش عذاب آخرت آنان است و از سوى دیگر باعث مىگردد که به فساد و فسق ادامه ندهند.
کوتاه سخن اینکه آفرینشگر والامرتبه، با حکمت و قدرت خود همه این امور را به سود و مصلحت همه مىگرداند. چنان که اگر توفان، درختى یا نخلى را از ریشه در آورد سازنده ماهر، آن را بر مىدارد و در جایهاى فراوان به کار مىگیرد.
تدبیرگر و حکیم عالم نیز چنین است. اگر بلاهاى جانى و مالى فرود آید همه را به سود و مصلحت همه مردم مىگرداند.
اگر بگوید: اصلا چرا واقع مىشوند؟
در پاسخ گفته مىشود: براى آنکه فاجران و فاسدان از سلامتى و راحتى در گناه و فسق و فجور بیشتر و گناهان افزونتر گرفتار نیایند و نیکوکاران نیز از تلاش و مجاهده [که لازمه آن تحمّل دشواریها و ناگواریهاست] باز نمانند. غالبا این دو حالت زمانى رخ مىنمایند که مردم در راحتى و وفور نعمت باشند و این بلاها آنان را از سقوط باز مىدارد و به آنچه سود و مصلحت آنان در آن است آگاه مىسازد.
اگر از این بلاها در امان و راحت باشند، در طغیان و معصیت فرو مىروند، چنان که مردم در آغاز چنین بودند و چنان در معصیت و فساد غرق شدند که به بلا و طوفان گرفتار گشتند تا زمین از لوث آنان پاکیزه شود.
نام کتاب: شگفتیهاى آفرینش( ترجمه توحید مفضل)
نویسنده: مفضل بن عمر
تاریخ وفات مؤلف: نیمه دوم قرن دوم
مترجم: میرزایى، نجف على
محقق / مصحح: ندارد
موضوع: کلام
زبان: فارسى
تعداد جلد: 1
ناشر: مؤسسه انتشارات هجرت
مکان چاپ: ایران؛ قم
سال چاپ: 1377 ش
نوبت چاپ: پنجم
هفت طایفه در زیر سایه لطف خداوندی
مرحوم دستغیب شیرازی در سرای دیگر فرموده : مراد از « وَ ظِلِّ مَمــدودِ » « سایه گسترده و کشیده شده » سایه عرش الهی و لطف خداوندی است ؛ یعنی همه بهشتیان ، در سایه لطف خداوند قرار می گیرند و از رحمت و نعمت و رأفت الهی بهره مند می گردند .
بعد فرموده : هفت طایفه در زیر سایه لطف الهی هستند :
حیوانات دنیایی در بهشت
در روایتی در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که :
امام صادق ( علیهِ السلام ) فرمود : از حیوانات دنیایی در بهشت تنها چند حیوان خواهد بود :
بعضی ها هم گفته اند : گوسفند قربانی هابیل و گوسفند قربانی حضرت ابراهیم ( علیهِ السلام ) که به جای حضرت اسماعیل ذبح کرد وارد بهشت خواهند شد و احتمالا حیوانات دیگری هم باشند .
آیا در بهشت سرویس بهداشتی هم وجود دارد ؟
در روایت است که مردی از پیامبر اکرم (صَلَّی اللّه علیهِ وَ الِه ) سوال می کند :
آیا شما گمان می کنید که بهشتیان می خورند و می آشامند ؟
حضرت می فرمایند : بله قسم به خدا هر فردی در بهشت قوه و قدرت صد مرد را دارد و به اندازه صد نفر غذا می خورد و نوشیدنی می نوشد .
بعد او سوال می کند : بهشت که جای پاک و پاکیزه است و جای کثافات و آلودگی نیست ، پس اینها پس از این همه خوردن و نوشیدن ، احتیاج به دستشویی پیدا کنند چکار می کنند ؟
حضرت می فرماید : آنچه را که خورده اند به صورت عرق خوشبو که بوی مشک و عنبر می دهد ، از بدنشان خارج می گردد ( و دیگر احتیاج به دستشویی ندارند )
در روایت دیگری است که یک نصرانی از امام باقر ( علیهِ السلام ) سوال کرد : چگونه است که اهل بهشت غذا و میوه و نوشیدنی می خورند اما به دستشویی نمی روند ؟ در دنیا مثالی برای من بزن .
حضرت در پاسخ فرمودند : جنین در شکم مادرش از غذایی که مادرش می خورد او نیز می خورد اما در عین حال دستشویی ندارد .
نام کتاب : دانستانهای شگفت انگیزی از بهشت
تآلیف : حیدر قنبری
ناشر : انتشارات شمیم کوثر
تاریخ و نوبت چاپ : سوم ، پاییز 1386
شمارگان : 5000 نسخه
چاپ : گلها
صحافی : زرین ( برادران عربستانی )
شابک : 9-9-95882-964
ماهی دلم در جوی آبی ، همچنان می رفت و می رفت
حسرت دریای آبی ، در دلش چون موج می رفت
مروارید چشمهایش رنگِ ماتم داشت ، ای داد
سر به سوی آسمانها ، همچنان می رفت و می رفت
گاه گاهی در دل او ، شب هوای صبح می کرد
سایه اش در آسمانها ، همچنان می رفت و می رفت
در تب دریا می سوخت ، گونه های سرخ رویش
او امید دریا داشت ، همچنان می رفت و می رفت
« نجمه شفیعی »
راز رویش مو بر صورت
مىدانى اگر در صورتش موى نمىرویید، همواره به هیأت و صورت زنان و بچگان مىماند، در نتیجه نه ابّهت داشت و نه وقار؟
مفضّل مىگوید: عرض کردم: آقاى من! من کسانى را دیدهام که بزرگ و کهنسال بودهاند ولى مویى بر رویشان نروییده است.
حضرت- علیه السّلام- فرمود:
«این به خاطر اعمالى است که از پیش فرستادهاند و خداى جلّ و علا هیچ گاه بر بندگانش ستم روا نمىدارد». (انفال، آیه 51) جز خدایى که از نیستىاش رهانید و هستىاش بخشید، چه کسى همواره در اندیشه برآورى این همه نیازهاى اوست و تأمین آنها را خود بر عهده گرفته است؟
اگر چنین تدبیر و حکمتى زاییده اهمال و رها بودن امور به حال خود بود، مىبایست از تقدیر و هدفمندى نیز اختلال و ناهماهنگى برخیزد؛ زیرا این دو ضدّ اهمالاند. [و باید نتیجه آنها نیز با نتایج اهمال نسازد] بىشک چنین سخنى ناشایست و ناصواب و نشانه ناآگاهى و کممایگى گوینده آن است؛ چه هیچ گاه در اثر اهمال و بىتدبیرى، درستى و صواب پدید نمىآید و تضاد نیز نظم و هماهنگى را در پى ندارد. خداوند چه بسیار منزه و والاتر از گفته ملحدان است. (اسراء، آیه 43)
[فواید گریه کودکان]
اى مفضّل! از منافع گریه کودکان نیز آگاه باش، بدان که در مغز کودکان رطوبتى است که اگر در آن بماند بیماریها و نارساییهاى سخت و ناگوار به او رساند؛ مانند نابینایى و جز آن. گریه آن رطوبت را از سر کودکان سرازیر و بیرون مىکند و بدین وسیله سلامتى تن و درستى دیده ایشان را فراهم مىآورد. پدر و مادر از این راز آگاه نیستند و مانع آن مىشوند که کودک از گریهاش سود ببرد.
اینان همواره در سختى مىافتند و مىکوشند که او را ساکت کنند و با فراهم کردن خواستههایش از گریه بازش دارند، ولى نمىدانند که گریه کردن به سود اوست و سرانجام نیکى پیدا مىکند.
بدین ترتیب چه بسا که در اشیا، منافعى نهفته باشد که معتقدان به اهمال و بىتدبیرى در کار عالم از آن غافلاند و اگر مىدانستند، هیچ گاه نمىگفتند که فلان چیز بىثمر است؛ زیرا آنان از اسباب و علل آگاه نیستند. براستى هر چه را که منکران نمىدانند عارفان مىبینند. چه بسیار است چیزهایى که دانش اندک آفریدگان از آن کوتاه و خالق آفرینش با دانش بىپایانش از آن آگاه است.
قداستش عظیم و کلمهاش والاست.
و اما آبى که از دهان کودکان سرازیر مىشود و خارج مىگردد، رطوبتى است که اگر در بدنهایشان بماند، آثار وخیمى برجاى مىگذارد. چنان که دانى گاه که رطوبت بدن چیره مىشود [و بر دیگر عناصر، غلبه مىکند] شخص، دچار کودنى، دیوانگى، کم عقلى، فلج و لقوه و جز آن مىگردد.
خداوند جلّ و علا تدبیر چنان نمود که این رطوبت در دوران کودکى از دهانشان بیرون رود و در بزرگى از سلامت تن برخوردار گردند. بدین ترتیب، پروردگار به خاطر نادانى آفریدگان بر آنان منت نهاد و تفضل نمود. اگر اینان از دادهها و نعمتهاى بىشمار او آگاه بودند، هیچ گاه در معصیتى و لغزش از فرمانش فرو نمىافتادند. پاک و منزه خدایى که چه بزرگ است نعمتهاى او بر مستحقان و دیگر آفریدگان! و چه والاتر است از آنچه باطلگرایان مىپندارند.
نام کتاب: شگفتیهاى آفرینش( ترجمه توحید مفضل)
نویسنده: مفضل بن عمر
تاریخ وفات مؤلف: نیمه دوم قرن دوم
مترجم: میرزایى، نجف على
محقق / مصحح: ندارد
موضوع: کلام
زبان: فارسى
تعداد جلد: 1
ناشر: مؤسسه انتشارات هجرت
مکان چاپ: ایران؛ قم
سال چاپ: 1377 ش
نوبت چاپ: پنجم
شرم تو آخر کجا رفت ؟ خود بگو ای روزگارم
دل خراش است حرف هایت ، در حدیث عشق هایم
خود بگویم یا تو گویی « در دلم آشوب برپاست »
جای تو خالی ست انگار ، در پناه دردهایم
سرپناه من کجا هست ، در حیات زندگانی ؟
صدهزار قایق است افسوس ، در سراب اشکهایم
« نجمه شفیعی »
یک شب به کنج غمکده ، با خاطری حزین
اندوه ، همزبانم و ، آلام همنشین
شب های سرد آخر پاییز و از برون
باران و باد و غرش توفان سهمگین
باد مهیب ، نعره زد و شیشه ها شکست
باران ز سقف ریخت گل و لای بر زمین
کردم هزار لعنت ، برخشم و قهر آن
گفتم هزار نفرین بر راه و رسم این
ناگاه ، دلربای من ، از ره فرا رسید
گویی رسید در دل اسفند ، فروردین
آشفته موی و جامه گل آلود و خشمناک
از جور باد وباران ، آن ماه نازنین
آمد کنار آتش و تن را برهنه کرد
چون خرمن شکوفه و چون بار یاسمین
از شیشه ی شکسته درین لحظه باد سخت
بر روی شمع لرزان افشاند آستین
کردم هزار بار به باران دعای خیر
گفتم هزار مرتبه بر باد ، آفرین
« فریدون مشیری »
برابر برخى روایات، نام اصلى ابلیس، حارث (حرث) بوده است که بر اثر عبادت طولانى، او را «عزازیل»، یعنى عزیز خدا خطاب مىکردند.
وى پس از عُجب، «ابلیس» نامیده شد و پس از سر باز زدن از سجده و رانده شدن از درگاه الهى، «شیطان» نام گرفت.[1]
نامهاى دیگر او، «ضریس، سرحوب، المتکوّن والمتکوّز»،[2] و کنیه و القابش، ابومُرّه (ابوقره) ابوکردوس، ابولبینى (نام دختر وى)[3] نائل، ابوالحسبان، ابوخلاف، ابودجانه است.[4]
نژاد، لشکریان و حزب ابلیس
براساس تصریح آیات قرآن، ابلیس، ذریّه و فرزندانى دارد که به او در فریب انسان یارى مىرسانند: «إِلآَّ إِبْلِیسَ ... أَفَتَتَّخِذُونَهُ و وَ ذُرّیَّتَهُو أَوْلِیَآءَ مِن دُونِى وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوُّم». (کهف/ 18، 50) به گفته قتاده، به استناد احادیث در برابر ولادت هر انسان، خداوند به ابلیس نیز فرزندى عطا مىکند.[5] بدینسان هر یک از فرزندان آدم شیطانى دارد که مأموریت دارد او را بفریبد؛[6] چنان که فرشتهاى دارد که او را به کارهاى نیک فرا مىخواند.[7]
در روایات، سر سلسله فرزندان ابلیس و مأموریّتهاى آنان بدین شرح شناسانده شدهاند:
1- 2. لا قیس و ولهان (ولها): در طهارت و نماز وسوسه مىکند.
3. هفاف: در صحرا و بیابانها مردم را گمراه و سرگردان مىسازد.
4. مُرّه: بر ترویج موسیقى مبتذل و آلات لهو و لعب گمارده شده است.
5. زُلنبور (رکتبور): در بازار، بیهودهگویى، سوگند دروغ و تعریف از کالا را جلوه مىدهد.
6. ثبر (بتر): صاحبان مصیبت را به جزع، خراشیدن چهره، چاک زدن گریبان و ناشکیبایى فرا مىخواند.
7. اعور: در ترغیب آدمیان به مقاربت و آمیزش جنسى نامشروع «زنا و لواط» و انجام معاملههاى ربوى مىکوشد.
8. مسوط (مطرش، مشوط): اخبار و اطلاعات دروغ و بىپایه را بین مردم منتشر مىسازد.
9. داسم: اگر غذا بدون نام و یاد خدا صرف شود، او شرکت مىکند و اگر شخص بدون ذکر خداوند وارد منزل شود، در ایجاد اختلاف میان او و خانوادهاش مىکوشد.[8]
«لقوس» را نیز مأمور ایجاد دشمنى و اختلاف بین مردم، «ابیض» را مأمور وسوسه عابدان و نیکان[9] و دختر ابلیس و دلهاث را عامل ترویج همجنسبازى و خودارضایى میان زنان[10] نام بردهاند. نیز از شیطانى به نام «سرحوب» که در دریا سکونت دارد،[11] شیطانى به نام «دهار» که در خواب با القائات خود به آزار مؤمنان مىپردازد[12] و شیطانى به نام «خنرب» که در قرائت نماز اخلال مىکند،[13] سخن گفته شده است. مطالب پیشگفته درباره ابلیس و حزب وى بر اساس احادیث و روایات بوده و بدیهى است بررسى صحت و سقم آن از عهده این نوشتار خارج بوده و باید در محل خود پیگیرى شود.
ابلیس در فریب آدمیان، افزون بر ذریّه، از کمک و همراهى لشکریان سواره و پیاده نظامى بهره مىبرد که خداوند از تاختن آنها بر انسان خبر مىدهد: «وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِم بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ». (اسراء/ 17، 64) این لشکریان روز قیامت به همراه ابلیس به جهنم خواهند رفت: «وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ». (شعراء/ 26، 95) به تصریح قرآن، ابلیس داراى حزبى است که پس از چیره شدن بر قلب انسانها، و فراموشاندن یاد خدا، آنان را به عضویّت حزب خود درمىآورد و زیانکار مىسازد: «اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطنُ فَأَنسَل- هُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُوْلل- کَ حِزْبُ الشَّیْطنِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطنِ هُمُ الْخسِرُونَ». (مجادله/ 58، 19)
بر اساس سخن امیر مؤمنان، على علیه السلام آنان که شیطان را معیار کار خود قرار دهند، شیطان نیز آنان را دام خود قرار مىدهد؛ در دلهاى آنان تخم مىگذارد و پس از ان که تخمها در سینههاشان به جوجه تبدیل شد، آنها را در دامانشان پرورش مىدهد. در آن صورت ابلیس بر آنان به طور کامل استیلا یافته، آنان به مظهر و تجلّى ابلیس بدل مىشوند؛ پس آنگاه شیطان با چشم آنان مىنگرد و با زبان آنان سخن مىگوید.[14] شاید در آن هنگام بتوان به تعبیر قرآن کریم، آنان را شیطان انسى «شَیطِینَ الْإِنسِ» (انعام/ 6، 112) یا وسوسهگر انسى نامید: «مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ».
(ناس/ 114، 6)
پیشینه ابلیس در ادیان و مذاهب
اعتقاد به وجود شیطان و نیروهاى شرور در میان ادیان و مذاهب از دیرباز وجود داشته است؛ به همین جهت در متون مقدّس بسیارى از ادیان و مذاهب پیشین، از ابلیس، ماهیّت، گستره کوشش، کنام، فرجام و راههاى مقابله با وى سخن گفته شده که در بسیارى از موارد، مشابه، بلکه همسان و در برخى موارد متفاوت است.
تاریخ نگاران دین در میان ادیان ابتدایى و اقوام باستان، از اعتقاد بابلىها در باره عامل دیوزدگى که آنرا ارواح شیطان شریر مىدانستند و براى دفع آن به وسیله کاهنان از افسونهاى خاص استفاده مىکردند، سخن گفتهاند.[15]
در میان تیوتنها، الهه لُکىikoL عامل انواع شقاوت و بدبختى، مصائب و بلایا و پروردگار شیطانها شناخته مىشد.[16] اسلاوها از شیطان با واژه بسو/ مکروه و ناپسند، یاد مىکردند.[17]
در هندوئیزم، نخستین وداى آثار از مجموعه وادهاى وابسته به ریگ ودا، لعنت، نفرین و دعاهاى دفع ارواح موذى را در بر دارد.[18]
در میان چینیان نیز اعتقاد به وجود شیاطین رواج داشته و آنان را با نام کُوى () و ساکن در تاریکى مىشناختهاند.[19]
در اوستا از شیطان با نام «انگر مینیو» و در پهلوى «اهرِمَن یا اهریمن یا آهِرْمَن» به معناى «مینوى ستیهنده و دشمن» و در ادبیات پارسى «گنا مینو» به معناى «مینوى از میان برنده و نابود کننده» و با وصف «مایل به از میان بردن و نابود کردن» یاد شده است.[20] وجود انگرمینو چنان مسلّم انگاشته شده که مدار آموزههاى زرتشت به اعتقاد به خداوندى اهوره مزدا و نقشآفرینى دو مینوى همزاد، سپنت مینو (منشأ خیر) و انگره مینو (منشأ شر) در برابر یکدیگر بنا شده است.[21]
ویژگىهاى او در اوستا چنین است: بدسرشت،[22] نابکار،[23] ناپاک،[24] داراى کیش زیان بخش[25] فریفتارترین دیوان،[26] زشت منش،[27] مورد صد هزار نفرین،[28] همه آلودگى و گند،[29] همه تن مرگ،[30] پرگزند[31] تبهکار،[32] مرگ آفرین،[33] بدکُنش،[34] سالار دیوان،[35] نااشونِ (/ بد و ناپسند) هرزه.[36]
در اوستا، منش، آموزش، خرد، پاورد، گفتار، کردار، دین و روان اهریمن، به طور کامل با اهوره مزدا[37] مخالف و ناسازگار، بلکه هماره در کشمکش و ستیز با وى و سپند مینو و آفریدگان آنها است.[38]
در دین زرتشتیان، گستره قدرت و کوشش اهریمن با دیگر ادیان تفاوت عمدهاى دارد؛ زیرا وى آفریدگار دیوان ضرر رساننده،[39] بلکه پروردگار همه آفرینشهاى ناپاک[40] و پتیارگان ستیهنده[41] و عامل ایجاد 999/ 99 بیمارى[42] چون درد، تب، ناخوشى، پوسیدگى، گندیدگى و مارگزیدگى،[43] بلکه مرگ آفرین[44] و قاتل نخستین گاو آفریده شده از سوى اهوره مزدا[45] و خالق اژدها (مارهاى سرخ)[46] و جانوران موذى چون وزغ، سنگ پشت یا موش صحرایى، مورهاى دانه کش[47] و عامل آسیب رساندن به سرزمینهاى آفریده خدا[48] و سبب برانگیختن پریان براى از کار بازداشتن ستارگانِ دربردارنده تخمه آب[49] و موجب داغ زدن بر غَشِیان[50] شناسانده شده است؛ با اینهمه، در مواردى چند ناتوان خوانده شده[51] و هراس وى از تولّد زرتشت[52] و ناتوانى او و دستیارانش در ضرر رساندن یا قتل زرتشت،[53] بلکه گریز وى در برابر او و نیز فرّ ایرانى، عامل شکست او[54] گزارش شده است و گفته شده که تهمورث بر اهریمن و دیوان، چیره شد و اهریمن را به پیکر اسبى درآورد[55] و 30 سال سوار بر او بر دو کرانه زمین همى تاخت[56] و در نهایت، از بشارت شکست منش بد و دروغ، گرسنگى، تشنگى، گریز اهریمن ناتوان بدکنش و شکست نهایى او و آغاز جهان اشه یا ازلى[57] سخن به میان آمده است. کنام و جاىگاه اهریمن، اپاختر/ شمال[58] و دوزخ تیره[59] شناسانده شده است.
در اوستا، عوامل ناکامى و راههاى مقابله با وى، برپا داشتن نماز «ایریمن ایشیه» که او و همه جادوگران و پریان را برمىاندازد[60] و نمازِ «اهون ویریه» و نمازِ «اشم وهو» که موجب سوختن وى و خانهاش مىشود،[61] و نیز نامهاى خداوند که همچون زرهى عامل نگهبانى از افراد در برابر نابکاران و اهریمن است[62] و ستایش پسین و پیشین،[63] بلکه واژگان هر نیایش[64] و طهارت و پاکى[65] دانسته شده است.
در بین یهود و مسیحیت نیز ابلیس موجودى منفى و منفور شناخته مىشود؛ بر اساس نوشته قاموس کتاب مقدس، شیطان در حقیقت موجود و وجودش از بنى نوع بشر مشخّصتر است.[66] در تورات، محکومیّت وى از سوى خداوند، از زبان فرشتهاى بیان شده است.[67] اگرچه در سفر پیدایش، عامل فریب آدم و حوا و هبوط آنان از بهشت، «مار» معرّفى شده،[68]عهد جدید به صراحت، ضمن گزارش ماجراى اخراج وى از آسمانها که به گونهاى متفاوت آمده است، مار را همان ابلیس شناسانده است:
پس در آسمان جنگى روى داد. میکاییل و فرشتگان زیر فرمان او با اژدها و فرشتگان خبیث او جنگیدند. اژدها شکست خورد و همراه فرشتگانش از آسمان رانده شد. بلى، این اژدهاى بزرگ یعنى آن مار قدیم که اسمش ابلیس یا شیطان است و همان کسى است که تمام مردم دنیا را مىفریبد، با تمام دار و دستهاش بر زمین افکنده شد.[69]
در ادامه از قصد اژدها براى آزار و قدرت بخشى و تحریک موجودات شگفت به وسیله وى براى اشاعه کفر و سلطه بر همه مردم و گرویدن عدّهاى به پرستش آن شیاطین، سخن رفته است.[70]
در کتاب مقدس ابلیس، مترادف شیطان،[71] و «فرشته چاه بىانتها» دانسته شده که به زبان عبرى او را «ابدون» و به یونانى «اپولیون» به معناى نابود کننده[72] مىخوانند. از ویژگىهاى او با تعابیر «رئیس دیوها»[73] «رئیس ارواح ناپاک»[74] «رئیس نیروهاى پلید»[75] «از همان اوّل قاتل بود و از حقیقت نفرت داشت و در وجود او ذرهاى حقیقت پیدا نمىشود. در ذات دروغگو، پدر تمام دروغگوها»[76] «پدر واقعى کفر پیشگان»[77] و «دشمن شما که چون شیرى گرسنه، غرّان به هر سو مىگردد تا طعمهاى بیابد و آن را ببلعد»[78] نیز یاد شده و بارها درباره وسوسهها و فریبهاى وى هشدار داده شده است.
در کتاب مقدس، ابلیس از فرشتگان دانسته شده[79] و گستره و قدرت کوشش وى چنان گسترده است که از او با عنوان: فرمانرواى این دنیا،[80] حاکم این دنیاىِ پر از گناه[81] و موجب جنون[82] و صرع[83] یاد، و به توانایى او از این که به شکلى حتّى به هیأتِ فرشتگانِ نور درآید تا مردمان را بفریبد، اشاره شده است.[84]
عهد جدید، قساوت قلب را موجب سلطه شیطان معرّفى[85] و به آدمیان چنین سفارش کرده است: «خود را به تمام سلاحهاى خدا مجهز کنید تا بتوانید در برابر وسوسهها و نیرنگهاى شیطان بایستید[86]». از بخشش به دیگران براى جلوگیرى از بهرهبردارى شیطان،[87] و ازدواج جهت رهایى از وسوسه او[88] و عدم پیوند با بىایمانان،[89] و تکیه بر خداوند، و استوارى[90] به صورت راههاى مقابله با وى سخن به میان آمده و آتش ابدى را سراى شیطان و ارواح شریر و فرجام وى دانسته است.[91]
نام کتاب: ابلیس دشمن قسم خورده
نویسنده: على محمد آشنائى
موضوع: ابلیس و انسان
زبان: فارسى
تعداد جلد: 1
ناشر: بوستان کتاب
مکان چاپ: قم
سال چاپ: 1386
نوبت چاپ: سوم
[1] ( 2). تاریخ بلعمى، ج 1، ص 16؛ روح البیان، ج 8، ص 59؛ البدایة و النهایه، ج 1، ص 69؛ بحارالانوار، ج 60، ص 241
[2] ( 3). دائرةالمعارف الشیعیه، ج 2، ص 199
[3] ( 4). مجمعالبحرین، ج 1، ص 239؛ روح البیان، ج 8، ص 59
[4] ( 5). ابلیس فى القرآن و الحدیث، ص 12؛ اعلام قرآن، ص 78؛ کشفالاسرار، ج 1، ص 145
[5] ( 1). کشف الاسرار، ج 5، ص 703
[6] ( 2). بحارالانوار، ج 60، ص 141
[7] ( 3). بحارالانوار، ج 60، ص 141
[8] ( 4). سفینة البحار، ج 1، ص 372؛ روض الجنان، ج 12، ص 367؛ کشف الاسرار، ج 5، ص 703
[9] ( 1). حقیقةالجن والشیاطین من الکتاب والسنه، ص 27
[10] ( 2). بحارالانوار، ج 14، ص 159؛ ج 60، ص 260
[11] ( 3). همان، ج 37، ص 32
[12] ( 4). همان، ج 43، ص 90
[13] ( 5). همان، ج 21، ص 364
[14] ( 1). نهج البلاغه، خطبه 7
[15] ( 2). تاریخ جامع ادیان، ص 51
[16] ( 1). همان، ص 80
[17] ( 2). همان، ص 82
[18] ( 3). همان، ص 97
[19] ( 4). همان، ص 227
[20] ( 5). اوستا، ص 1934
[21] ( 6). اوستا، پیشگفتار، ص 37
[22] ( 7). همان، یسنا 176
[23] ( 8). همان، بخش یسنه، ص 193؛ یشتها، ص 280
[24] ( 9). همان بخش یسنه، ص 227
[25] ( 1). همان، یسنا، ص 268
[26] ( 2). همان، یشتها، ص 290
[27] ( 3). همان، ص 587
[28] ( 4). همان، ص 587
[29] ( 5). همان، وندیداد، فرگرد 19، ص 871
[30] ( 6). همان، یشتها، ص 376 و 385
[31] ( 7). همان، ص 481
[32] ( 8). همان، ص 290
[33] ( 9). همان، ص 420
[34] ( 10). همان، ص 503
[35] ( 11). همان، وندیداد فرگرد، 19، ص 873
[36] ( 12). همان، وندیداد فرگرد، 22، ص 887
[37] ( 13). همان، یسنا، ص 176
[38] ( 14). همان، پیشگفتار، ص 38، پیوست 935
[39] ( 15). همان، یشتها، ص 303؛ یسنا، ص 138، 238
[40] ( 16). همان، پیوستها، ص 935
[41] ( 17). همان، ص 935
[42] ( 18). همان، وندیداد، فرگرد 22، ص 886
[43] ( 1). همان، فرگرد 20، ص 876-/ 878
[44] ( 2). همان، ص 873، 861، 420
[45] ( 3). همان، فرگرد 21، ص 879
[46] ( 4). همان، فرگرد 1، ص 659، 664
[47] ( 5). اوستا، وندیداد، ص 711، 803، 838
[48] ( 6). همان، ص 655
[49] ( 7). همان، یشتها، ص 338
[50] ( 8). همان، ص 314
[51] ( 9). همان، ص 503
[52] ( 10). همان، وندیداد، ص 861، 873
[53] ( 11). همان، ص 861، 873
[54] ( 12). همان، یشتها، ص 481
[55] ( 13). همان، ص 471-/ 473
[56] ( 14). همان، ص 489
[57] ( 1). همان، ص 382، 458
[58] ( 2). همان، ص 289
[59] ( 3). همان، ص 492، وندیداد، ص 861
[60] ( 4). همان، یشتها، ص 288
[61] ( 5). همان، ص 472
[62] ( 6). همان، ص 276
[63] ( 7). همان، ص 382، ص 458
[64] ( 8). همان، وندیداد فرگرد 9، ص 774
[65] ( 9). همان، فرگرد 19، ص 865
[66] ( 10). قاموس کتاب مقدس، ص 545
[67] ( 11). کتاب مقدس، زکریا، 3: 2
[68] ( 12). همان، سفر پیدایش 3: 2- 3
[69] ( 1). همان، مکاشفه، 12: 7-/ 10
[70] ( 2). همان، 13- 14
[71] ( 3). همان، 12-/ 10
[72] ( 4). همان، مکاشفه، 9: 11
[73] ( 5). همان، متى، 12: 24
[74] ( 6). همان، متى، 9: 34؛ مرقس، 3: 22
[75] ( 7). همان، افسیسان، 2: 2
[76] ( 8). همان، یوحنا، 8: 43-/ 45
[77] ( 1). همان
[78] ( 2). همان، نامه اوّل پطرس، 5: 8
[79] ( 3). قاموس کتاب مقدس، ص 545
[80] ( 4). کتاب مقدس، یوحنا، 12: 31- 32
[81] ( 5). همان، نامه دوم قرنتیان، 4: 3-/ 5
[82] ( 6). مرقس، 5: 1-/ 20
[83] ( 7). همان، 9: 17-/ 27
[84] ( 8). همان، نامه دوم قرنتیان، 1: 14-/ 16؛ قاموس کتاب مقدس، ص 546
[85] ( 9). کتاب مقدس، مرقس، 4: 15
[86] ( 10). همان، افسیسان، 6: 11
[87] ( 11). همان، نامه دوم قرنتیان، 2: 11
[88] ( 12). همان، نامه اول قرنتیان، 7: 5
[89] ( 13). همان، نامه دوم قرنتیان، 6: 12- 15
[90] ( 1). همان، نامه اول پطرس، 5: 8
[91] ( 2). همان، متى، 25: 41؛ نامه دوم قرنتیان، 11: 14