نجمه شفیعی :: Global Village😊💕

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

👈 هنگامی که در این وبلاگ حضور داری با خود صادق باش ، گوش ها ، چشم ها و لب های خود را لحظه ای از قید شیطان درون خود آزاد ساز !😉

خداوند حقیقت را می بیند اما صبر می کند ..... من عاشق خدایم هستم دعا کنید هر چه زودتر به عشقم برسم😘

گاهی انسان مطالب ساده و ابتدایی و تکراری را نیز به سادگی فراموش میکند ، پس لطفا فقط ببین !😉

در این وبلاگ پذیرفتن هیچ چیز اجباری نیست..... روزی یک نفر هم چشمهایش به دیدن یک کلمه قرآن روشن شود ، برای این بنده ی حقیر کافی ست... دیگر چیزی نمی خواهم😊


*بعد از نماز یادتون نره !سى و چهار مرتبه اَللّهُ اَکْبَرُ و سى و سه مرتبه اَلْحَمْدُلِلّهِ و سى و سه مرتبه سُبْحانَ اللّهِ بگوید و در بعضى روایات سُبْحانَ اللّهِ پیش از اَلْحَمْدُلِلّهِ وارد شده .*

تبلیغات
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۰، ۱۶:۰۲ - زیاده متابعین
    good luck
نویسندگان
پیوندها

۱۲۹۷ مطلب توسط «نجمه شفیعی» ثبت شده است

زیارت به هر قیمتی ؟؟؟؟؟

چرا میگن غریبی ؟

یا امام رضا علیه السلام

یا فاطمه زهرا علیه السلام

ناسزا

158- باب تحریم ناسزا گفتن به مؤمن و محترم داشتن ناموس، مال و خون او

1-[1] عبد الرحمن بن حجّاج گوید: موسى بن جعفر (ع) در باره دو نفر که به هم دشنام دهند فرمود: آن که به دشنام آغاز کرده است ظالمتر است، و گناه خود و گناه‏ رفیقش به گردن اوست تا زمانى که از مظلوم عذرخواهى نکرده است.

2-[2] امام باقر (ع) فرمود: مردى از قبیله بنى تمیم خدمت پیغمبر (ص) آمد و عرض کرد: به من نصیحتى بفرما. از جمله نصایح آن حضرت این بود، که به مردم ناسزا نگویید زیرا دشنام باعث دشمنى آنان نسبت به شما مى‏شود.

3-[3] امام باقر (ع) فرمود: که پیغمبر (ص) فرموده است: ناسزا گفتن به مؤمن گناه است، جنگ با او کفر و خوردن گوشتش بوسیله غیبت کردن معصیت مى‏باشد و مال او مانند خونش محترم است.

4-[4] امام صادق (ع) فرمود: که پیغمبر (ص) فرموده است: کسى که به مؤمن ناسزا بگوید همچون کسى است که در پرتگاه هلاکت باشد.

5-[5] امام باقر (ع) فرمود: هر که از ریختن آبروى مردم خوددارى کند، خداوند در روز قیامت او را عفو فرماید، و هر که خشم خود را از مردم منع کند و جلو خشم خود را بگیرد خداوند عذاب روز رستاخیز را از او باز دارد.

159- باب تحریم بد نام کردن مؤمن و سوء نیت داشتن به او

1-[6] امام باقر (ع) فرمود: مرد هرگز به کفر مرد دیگر گواهى نمى‏دهد، (بگوید تو کافرى یا اى کافر) جز این که به یکى از آن دو برگردد، اگر بر کفر کافرى گواهى دهد راست گفته است، و اگر کفر را به مؤمنى نسبت دهد به خود وى بازمى‏گردد بنا بر این از طعنه زدن به مؤمنان بپرهیزید.

2-[7] ابو حمزه گوید: از امام صادق (ع) شنیدم که مى‏فرمود: هر گاه مردى به برادر مؤمنش بگوید اف (واى بر تو) از پیوند (دینى) با او خارج مى‏شود، و چون به او بگوید تو دشمن منى یکى از آنها کافر شوند، و خداوند از مؤمنى که نسبت به برادر مؤمنش نیّت بد در دل دارد هیچ عملى را نمى‏پذیرد.

3-[8] امام باقر (ع) فرمود: هر کس رو در روى مؤمن به او طعن زند (او را بد نام کند) با بدترین مرگها خواهد مرد و سزاوار است که به خیر و سعادت بازنگردد.

4-[9] امام صادق (ع) فرمود: خداوند مؤمنان را از پرتو عظمت و شکوه و بزرگوارى خویش آفریده، و هر که آنان را طعنه زند و یا عقیده‏شان را مردود شمرد بى‏شکّ خدا را ردّ کرده و چنین شخص از فضل الهى بى‏بهره مى‏باشد و این کار یکى از دامهاى شیطان است.

5-[10] امام صادق (ع) فرمود: که پیغمبر (ص) فرموده است: خداى عزّ و جل مؤمن را از عظمت جلال و قدرت خویش آفریده، بنا بر این هر که مؤمنى را طعن زند و یا سخن او را مردود شمرد، بى‏شک خدا را ردّ کرده است.

 

نام کتاب: آداب معاشرت از دیدگاه معصومان علیهم السلام( ترجمه وسائل الشیعة)

نویسنده: شیخ حر عاملى، محمد بن حسن‏

تاریخ وفات مؤلف: 1104 ق‏

مترجم: فارابى، محمد على و عباسى على کمر، یعسوب‏

محقق / مصحح: ندارد

موضوع: اخلاق‏

زبان: فارسى‏

تعداد جلد: 1

ناشر: آستان قدس رضوى. بنیاد پژوهشهاى اسلامى‏

مکان چاپ: مشهد

سال چاپ: 1380 ش‏

نوبت چاپ: پنجم

 

[1] ( 1)( باب 158:) اصول کافى، ص 473.

[2] ( 2) اصول کافى، ص 473؛ محاسن برقى، ص 102، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 360.

[3] ( 3) اصول کافى، ص 473؛ محاسن برقى، ص 102، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 360.

[4] ( 4) اصول کافى، ص 473.

[5] ( 5) الزهد، ص 6 ح 9.

[6] ( 1)( باب 159:) اصول کافى، ص 473( باب سب مؤمن)، عقاب الاعمال، ص 40.

[7] ( 2) اصول کافى، ص 474، محاسن برقى، ص 99.

[8] ( 3) اصول کافى، ص 474، عقاب الاعمال، ص 23.

[9] ( 4) عقاب الاعمال، ص 23؛ محاسن برقى، ص 100.

[10] ( 5) مجالس پسر شیخ طوسى، ص 192.

مرگ ابلیس

بر اساس آیه‏ «وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّموَ تِ وَ مَن فِى الْأَرْضِ» (زمر/ 39، 68) در پى نفخ صور همگان خواهند مرد، بر پایه برخى روایات، ابلیس در میان نفخه نخستین و دوم خواهد مرد.[1]

المیزان نهایت کار او را بر پایى حکومت مهدى علیه السلام دانسته‏[2] که بر اساس برخى روایات، ابلیس به دست مبارک آن حضرت یا برابر روایات رجعت، پس از جنگ با لشکر امیر مؤمنان، على علیه السلام در حوالى کوفه مى‏گریزد و به دست پیامبر صلى الله علیه و آله بر صخره بیت المقدس‏[3] کشته مى‏شود.[4] برخى پایان حیات او را مقارن پایان حیات آدمیان بر روى کره خاکى دانسته‏اند.[5]

 

نام کتاب: ابلیس دشمن قسم خورده‏

نویسنده: على محمد آشنائى‏

موضوع: ابلیس و انسان‏

زبان: فارسى‏

تعداد جلد: 1

ناشر: بوستان کتاب‏

مکان چاپ: قم‏

سال چاپ: 1386

نوبت چاپ: سوم‏

 

[1] ( 2). همان، ج 54، ص 367؛ ج 11، ص 108

[2] ( 3). المیزان، ج 12، ص 160- 161

[3] ( 4). بحارالانوار، ج 53، ص 42

[4] ( 5). همان، ج 60، ص 254

[5] ( 6). المیزان، ج 8، ص 27- 28

بلعم باعورا

على اسدى، امیر مسعود صفرى‏

 

بَلعم باعورا: عالمى معاصر موسى علیه السلام و برخوردار از آیتِ الهى که بر اثر پیروى از شیطان و هواى نفس به گمراهى و انحطاط گرایید

بلعم باعورا، همان بِلْعام بن بِعُوْر یاد شده در تورات است.[1] بِلْعام را نامى عبرى و به معناى خداوند مردم دانسته‏اند.[2] براساس گزارش تورات وى عالمى موحِّد[3]، مستجاب الدعوه‏[4]، برخوردار از علم و رؤیاى الهى‏[5] و ساکن قریه فُتور در کنار رود فرات بوده‏[6] و از حوادث آینده خبر مى‏داده است.[7] وى که معاصر حضرت موسى علیه السلام و گویا پیرو آیین ابراهیم بوده‏[8] در عصر خویش و به سبب ویژگیهاى یاد شده، آوازه و جایگاه بلندى داشته است. مردم از اطراف و اکناف به نزد وى مى‏آمده‏اند تا درباره آنان پیشگویى کرده یا براى برکت یافتنِ دارایى و زندگى آنها دعا کند.[9] زمانى که بنى‏اسرائیل، همراه موسى علیه السلام و در ادامه جنگ با قبایل بت پرست، در دشت موآب، در شرق رود اردن و رو به روى اریحا اردو زدند، مردم موآب و مِدیان از شمار انبوه آنان به هراس افتادند. پادشاه موآب به نام «بالاق» سفیرانى را به همراه پول به نزد بِلْعام روانه کرد تا وى با نفرین بر بنى‏اسرائیل، زمینه شکست آنان را فراهم آورد. بِلعام با این سخن که خداوند مرا از نفرین بر بنى* اسرائیل باز مى‏دارد درخواست آنان را رد مى‏کند. بار دوم گروهى بزرگ‏تر و مهم‏تر و با این وعده که هرچه او بخواهد، بالاق به وى مى‏دهد، نزد بلعام مى‏آیند. این بار وى اجازه مى‏یابد که به همراه سفیران بالاق برود، به شرط آنکه جز خواست خدا را بر زبان جارى نکند. به سبب خشم خدا از این کار، فرشته‏اى با شمشیرى برآمده از نیام، سه بار راه را بر الاغ بلعام مى‏بندد: بار نخست الاغ رم کرده، بار دوم بین دو دیوار، پاى بلعام را به دیوار فشرده، بار سوم مى‏خوابد. حیوان که هر بار از دست بلعام کتک مى‏خورده به قدرت خدا لب به سخن و اعتراض مى‏گشاید. بلعام پس از رسیدن به موآب، سه بار و هر بار در جایى متفاوت از دیگرى درصدد نفرین بر بنى‏اسرائیل برمى‏آید؛ اما هر بار خواست خداوند مبنى بر تعریف و تمجید بنى‏اسرائیل و دعا براى آنان بر زبان وى جارى مى‏شود. بالاق ناخشنود از این رویداد، او را روانه شهرش مى‏کند.[10]

این گزارش خالى از تناقض (قس: اعداد 22: 20، 32- 34) و حذف و تحریف احتمالى به سود بنى‏اسرائیل نیست، زیرا بر اساس برخى گزارشهاى دیگر تورات، مردم موآب و مدیان پس از ناکامى بلعام در نفرین بنى‏اسرائیل و با پیشنهاد وى، زنان و دختران خود را با هدف به انحراف کشاندن قوم موسى علیه السلام به اردوگاه آنان روانه کردند.[11] پس از شیوع فحشا، 000/ 24 نفر به کیفر گناه و بر اثر بیمارى مى‏میرند[12]؛ همچنین شمار فراوانى نیز که به درخواست زنان، در مراسم قربانى بتهاى آنان شرکت کرده و ضمن خوردن از گوشت قربانیها، بر بتها سجده کرده بودند به سبب ارتداد و به فرمان خدا و به دست موسى و یارانش کشته مى‏شوند.[13] بنابر گزارش تورات، بلعام سرانجام همراه حاکمان مِدْیان و به دست بنى‏اسرائیل کشته مى‏شود.[14] ناکامى بلعام در نفرین بر بنى‏اسرائیل، تکلم الاغ او و به انحراف و ارتداد کشاندن بنى‏اسرائیل در عهد جدید نیز بازتاب یافته و از بلعام به عنوان نماد عالمى کذّاب، رشوه خوار و مفسد یاد شده است که موجب انحراف و گمراهى دینى‏ مردم مى‏شود[15]؛ همچنین در منابع اهل کتاب از پیدایش برخى فرقه‏هاى مذهبى یاد شده است که به پیروى از آموزه‏هاى بِلعام، زنا کرده و از گوشت قربانیان بتها مى‏خورده‏اند.[16]

نام بَلعم باعورا در قرآن نیامده؛ اما از اعلام غیر مصرّح آن است و همه مفسران شیعه‏[17] و سنّى‏[18] هرچند با دیدگاهى متفاوت، در ذیل آیات 175- 176 اعراف/ 7 به گزارشى از سرگذشت وى پرداخته‏اند: «واتلُ عَلَیهِم نَبَا الَّذى ءاتَینهُ ءایتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاتبَعَهُ الشَّیطنُ فَکانَ مِنَ الغاوین* ولَو شِئنا لَرَفَعنهُ بِها ولکِنَّهُ اخلَدَ الَى‏الارضِ واتَّبَعَ هَوهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلبِ ان تَحمِل عَلَیهِ یَلهَث او تَترُکهُ یَلهَث ذلِکَ مَثَلُ القَومِ الَّذینَ کَذَّبوا بِایتِنا فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرون». در این آیات، سخن از حکایت مردى است که به سبب دست یافتن به مراتب نسبتاً بالایى از علم و معنویت، از برخى مواهب خاص الهى برخوردار بوده و مى‏توانسته بر اساس آن به مراتب برترى نیز دست یابد؛ اما پیروى از شیطان و خواهش نفسانى، وى را به تکذیب آیات الهى واداشت و در نتیجه او مواهب یاد شده را از دست داد و در جرگه گمراهان درآمد.

او در این آیه به سگ تشبیه شده است که در هر حال له له مى‏زند؛ چه او را طرد کرده و برانند یا به حال خود رهایش سازند. به گفته مفسران، وى به پست‏ترین موجود در پست‏ترین حال آن تشبیه شده است‏[19]؛ اما در وجه شبه به اختلاف گراییده‏اند؛ برخى با این توضیح که له له زدن سگ برخلاف بعضى دیگر از حیوانات، ویژگى ذاتى آن است و به زمان تشنگى، خستگى و بیمارى آن اختصاص ندارد، تشبیه را کنایه از این دانسته‏اند که موعظه و دعوت به حق و عدم آن براى بلعم و منکرانى چون او یکسان است و آنان در هر صورت به گمراهى مى‏روند. پستى و زبونى و نیز آزار و اذیت مؤمنان پس از گمراهى از سوى بلعم نیز به عنوان وجه شبه یاد شده است‏[20]؛ ولى تأمل در آیه نشان مى‏دهد که تشبیه‏ یاد شده به این پرسش محتمل مى‏پردازد که چگونه بلعم به رغم برخوردارى از آیات الهى گمراه شد؟ در پاسخ باید گفت کسى که برده هوا و هوس خویش است فرجامى جز گمراهى ندارد؛ چه مانند بلعم از آیات الهى برخوردار یا از آن بى‏بهره باشد، زیرا وابستگى شدید به دنیا و خواهشهاى نفسانى، رویگردان شدن از راه خدا را به یک ویژگى رفتارى ثابت براى او تبدیل مى‏کند.[21]

خداوند، هدف از یادکرد این حکایت را عبرت گرفتن کسانى مى‏خواند که به تکذیب آیات الهى مى‏پردازند، باشد که آنان را به اندیشه و تأمل در فرجام کار خویش وادارد.

اینکه آیات یاد شده یک رخداد تاریخى و سرگذشت شخصى معین را گزارش مى‏کند یا فقط به بیان مَثَلى براى تکذیب‏کنندگان آیات الهى مى‏پردازد مورد اختلاف است، چنان‏که صاحبان دیدگاه نخست نیز در مورد اینکه شخص یاد شده، بلعم است یا فردى دیگر، به اختلاف گراییده‏اند. بر اساس دیدگاه مشهور مفسّران شیعه‏[22] و سنى‏[23]، مورخان مسلمان‏[24] و نیز برخى احادیث اسلامى‏[25]، آیات یادشده، حکایت سرگذشت بلعم‏باعوراست. البته این گروه درباره نسب، زیستگاه‏[26] و سبب گمراهى بلعم و تفسیر «ءایتنا» در تعبیر «ءاتینه ءایتنا» (اعراف/ 7، 175) اختلاف دارند؛ برخى او را از بنى‏اسرائیل‏[27]، برخى دیگر از نوادگان لوط[28] و نیز داماد وى‏[29] مى‏دانند، چنان‏که بعضى هم ظاهراً به سبب اشتراک در نام پدر، او را با لقمان حکیم یکى پنداشته‏اند که عرب جاهلى، با حکایتهاى او آشنا بوده است، در حالى که نسب لقمان و تصویر قرآنى او (لقمان/ 31، 12- 13، 16- 19) با نسب و شخصیت بلعم و نیز آیات مورد بحث، کاملًا تفاوت دارد.[30]

اینکه مراد از «ءایتنا» چیست؟ برخى آن را «نبوت» پنداشته‏اند که به سبب ناسازگارى با عصمت انبیا، از سوى دانشمندان شیعه‏[31] و شمارى از مفسران اهل سنت‏[32]، دچار چالش جدّى شده است. تفسیر آن به «اسم اعظم»[33] را نیز شیخ طوسى برنمى‏تابد.[34] استجابت دعا، برخوردارى از معارف تورات، علم و حجج‏[35] از موارد دیگرى است که در تفسیر آن گفته شده است. سیاق آیات و تعابیر «فَانسَلَخَ مِنها» و «لَرَفَعنهُ بِها» نشان مى‏دهد که آیات یاد شده، از نوع «آیات نفسانى» و «کرامتهاى خاص باطنى» بوده است و به گونه‏اى راه شناخت خداوند را واضح و روشن به وى مى‏نمایانده که هیچ شک و تردیدى در شناخت حق برایش نمى‏مانده است.[36]

در مقابل، برخى چون عبداللّه بن عمر، نزول آیه را درباره امیّة بن ابى‏صَلْت مى‏دانند که برخوردار از توان شعر و شاعرى و آشنا با کتب آسمانى، انتظار داشته است که وى پیامبر موعود باشد، براى همین و از سر حسادت، به تکذیب پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله پرداخت.[37] این دیدگاه به احتمال زیاد برداشت ناصوابى از روایت منسوب به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله است که در برخى منابع روایى اهل سنت نیز آمده است. بر اساس این روایت مرسل، بلعم بن باعورا در میان بنى‏اسرائیل همانند امیة بن ابى صلت در میان مسلمانان خوانده شده است.[38]

دیدگاه سومى نیز آن را درباره ابوعامر بن نعمان بن نصرانى، بنیانگذار مسجد ضرار مى‏داند[39]؛ اما معاصر بودن دو شخص یاد شده با پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و دست کم آشنایى‏ مردمان مکه و مدینه با سرگذشت آن دو، با تعبیر «واتل علیهم نبأ الذى ...» سازگار نیست، زیرا دیگر کاربردهاى قرآنى این تعبیر نیز در ارتباط با حکایت قضایاى تاریخى و مربوط به گذشته مانند داستان هابیل و قابیل (مائده/ 5، 27)، نوح (یونس/ 10، 71) و ابراهیم (شعراء/ 26، 69) است و سرانجام، برخى در دیدگاهى کاملًا متفاوت و با نفى هر گونه شأن نزولى خاص، آیه را در مقام تمثیل حال تکذیب کنندگان آیات الهى مى‏دانند[40]؛ رشید رضا با تأکید بر این نظر، اساساً روایات وارد شده در این باره را از اسرائیلیات شمرده، مردود مى‏داند.[41] این دیدگاه با ظاهر آیات که در مقام گزارش رخدادى خارجى است سازگار نیست.[42]

چرایى و چگونگى انحراف بلعم موضوع دیگرى است که روایات تاریخى و تفسیرى در جزئیات آن به داستانپردازى و اختلاف گراییده‏اند.[43] روایت مشهور همان داستان نفرین بر بنى‏اسرائیل و به فساد و ارتداد کشاندن آنها به وسیله زنان مدیان است.[44] بر اساس روایت دوم، دنیاطلبى و حسادت بلعم به موسى علیه السلام زمینه‏ساز گرایش وى به فرعون شد و فرعون از او خواست براى دستگیرى موسى علیه السلام و بنى‏اسرائیل دعا کند.[45] برخى گزارشها حاکى است که وى از علماى مشهور و مبلغان توانمند بنى‏اسرائیل بود که در پى وعده‏هاى فرعون به او پیوست.[46] گرایش به آیین پادشاه مدیان در پى تقدیم هدایا از سوى او به بلعم که از جانب موسى علیه السلام براى دعوت پادشاه به آیین توحیدى رفته بود و نیز دست کشیدن از فراخوان مردم به توحید در پى رشوه دادن آنان، از روایتهاى وارد شده دیگر در این زمینه است.[47]

موقعیت ممتاز علمى، دینى و صاحب کرامت بودن بلعم، گمراهى و انحطاط وى به سبب پیروى از هواى نفس و دنیاگرایى، ارتباط وى با بنى‏اسرائیل، داستان خوددارى الاغ وى از حرکت، از موارد مشترکى است که در گزارش تورات و منابع تفسیرى، تاریخى، روایى و داستانى مسلمانان با جزئیاتى متفاوت به چشم مى‏خورد. در برخى احادیث، الاغ بلعم درکنار ناقه صالح و سگ اصحاب کهف یاد شده است که استثنائاً وارد بهشت مى‏شوند.[48]

 

نام کتاب: اعلام القرآن‏

نویسنده: فرهنگ و معارف قرآن‏

موضوع: توضیح اعلام مصرح و غیر مصرح قرآن‏

زبان: فارسى‏

تعداد جلد: 3

ناشر: مؤسسة بوستان کتاب‏

مکان چاپ: قم‏

سال چاپ: 1385

نوبت چاپ: اول

 

[1] ( 1). کتاب مقدس، اعداد 22: 5

[2] ( 2). قاموس کتاب مقدس، ص 187

[3] ( 3). همان، ص 188

[4] ( 4). کتاب مقدس، اعداد 22: 6

[5] ( 5). همان 24: 16

[6] ( 6). همان 22: 5؛ قاموس کتاب مقدس، ص 645

[7] ( 7). کتاب مقدس، اعداد 24: 17، 25

[8] ( 8). المعارف، ص 41؛ قاموس الکتاب المقدس، ص 189

[9] ( 9). قاموس کتاب مقدس، ص 187- 188

[10] ( 1). کتاب مقدس، اعداد 22: 1، 41؛ 23: 1، 30؛ 24: 1، 25

[11] ( 2). همان 25: 1، 6، 8، 16- 17؛ 31: 15، 17

[12] ( 3). همان: 9؛ تفسیر بغوى، ج 2، ص 179

[13] ( 4). همان: 2، 5

[14] ( 5). همان 31: 8

[15] ( 1). کتاب مقدس، نامه دوم پِطْرُس، 2: 14، 16؛ مکاشفات یُوحَنّا 2: 3؛ نامه یِهُوداه، 11

[16] ( 2). همان؛ مکاشفات یوحنّا 2: 14؛ قاموس الکتاب المقدس، ص 509

[17] ( 3). تفسیر قمى، ج 1، ص 275؛ مجمع‏البیان، ج 4، ص 768؛ المیزان، ج 8، ص 337- 338

[18] ( 4). جامع‏البیان، مج 6، ج 9، ص 160- 174؛ التفسیر الکبیر، ج 15، ص 52، 57؛ الدرالمنثور، ج 3، ص 608، 612

[19] ( 5). جامع البیان، مج 6، ج 9، ص 173؛ الکشاف، ج 2، ص 178؛ مجمع البیان، ج 4، ص 770

[20] ( 6). جامع البیان، مج 6، ج 9، ص 173؛ التبیان، ج 5، ص 34؛ مجمع البیان، ج 4، ص 770

[21] ( 1). ر. ک: المیزان، ج 8، ص 333

[22] ( 2). تفسیر عیاشى، ج 2، ص 42؛ التبیان، ج 5، ص 32؛ المیزان، ج 8، ص 337- 338

[23] ( 3). جامع البیان، مج 6، ج 9، ص 166، 173؛ تفسیر قرطبى، ج 7، ص 203- 204؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 275، 278

[24] ( 4). تاریخ طبرى، ج 1، ص 437؛ تاریخ حبیب السیر، ج 1، ص 104؛ تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 40

[25] ( 5). تحف العقول، ص 311؛ بحارالانوار، ج 75، ص 290

[26] ( 6). تاریخ طبرى، ج 1، ص 258؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 87؛ قصص الانبیاء، ص 209

[27] ( 7). تاریخ طبرى، ج 1، ص 259؛ کشف الاسرار، ج 3، ص 787؛ تفسیر بغوى، ج 2، ص 179

[28] ( 8). قصص‏الانبیاء، ص 209؛ مجمع‏البیان، ج 4، ص 768

[29] ( 9). المعارف، ص 41؛ دائرةالمعارف الاسلامیه، ج 4، ص 86،« بلعم»

[30] ( 10). قصص الانبیا، ص 209، 312؛ فرهنگ اساطیر، ص 128

[31] ( 1). التبیان، ج 5، ص 32؛ مجمع البیان، ج 4، ص 769

[32] ( 2). التفسیر الکبیر، ج 15، ص 54؛ تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 276؛ تفسیر قرطبى، ج 7، ص 203

[33] ( 3). جامع‏البیان، مج 6، ج 9، ص 164؛ تفسیر قمى، ج 1، ص 275

[34] ( 4). التبیان، ج 5، ص 32

[35] ( 5). جامع‏البیان، مج 6، ج 9، ص 165-/ 166؛ التبیان، ج 5، ص 31- 32

[36] ( 6). المیزان، ج 8، ص 332- 333

[37] ( 7). جامع البیان، مج 6، ج 9، ص 164؛ التبیان، ج 5، ص 31؛ مجمع البیان، ج 4، ص 768

[38] ( 8). الجامع الصغیر، ج 2، ص 535؛ فیض القدیر، ج 5، ص 660؛ کنزالعمال، ج 3، ص 577

[39] ( 9). تفسیر قرطبى، ج 7، ص 203؛ کشف الاسرار، ج 3، ص 790؛ التفسیر الکبیر، ج 15، ص 54

[40] ( 1). جامع‏البیان، مج 6، ج 9، ص 173؛ تفسیر قرطبى، ج 7، ص 205؛ تفسیر بغوى، ج 2، ص 180

[41] ( 2). تفسیر المنار، ج 9، ص 405، 416

[42] ( 3). المیزان، ج 8، ص 332

[43] ( 4). ر. ک: الکامل، ج 1، ص 200- 201؛ جامع‏البیان، مج 6، ج 9، ص 164، 172؛ تاریخ دمشق، ج 10، ص 396، 405

[44] ( 5). جامع البیان، مج 6، ج 9، ص 166، 169؛ تاریخ دمشق، ج 10، ص 396، 406؛ تفسیر قرطبى، ج 7، ص 203- 204

[45] ( 6). الکامل، ج 1، ص 200- 201؛ تاریخ طبرى، ج 1، ص 258

[46] ( 7). تفسیر قرطبى، ج 7، ص 203؛ نمونه، ج 7، ص 14

[47] ( 8). تفسیر ابن کثیر، ج 2، ص 275؛ تفسیر قرطبى، ج 7، ص 203

[48] ( 1). تفسیر قمى، ج 1، ص 275؛ بحارالانوار، ج 8، ص 195؛ ج 14، ص 423؛ سفینةالبحار، ج 1، ص 259

طب الرضا

علل برخى از بیماریها

خوردن کلیه گوسفند و تودلیهاى آن مثانه را تغییر میدهد.

داخل شدن بحمام با شکم پر مورث قولنج میگردد.

غسل کردن با آب سرد بعد از خوردن ماهى باعث فلج مى‏شود.

خوردن ترنج در شب چشم را چپ و احول میکند.

جماع با زن حائض طفل را بخطر جذام مى‏اندازد.

جماع بعد از جماع بدون اینکه غسلى در میان فاصله شود طفل را بجنون نزدیک میکند.

زیاد تخم مرغ خوردن موجب بزرگى سپرز و باد سر معده مى‏شود.

پرخوردن تخم‏مرغ کبابى باعث ضیق نفس و تنگى سینه میگردد.

خوردن گوشت خام مولد کرم معده در شکم است.

خوردن انجیر تولید شپش میکند در صورتى که گندیده و سیاه شده باشد.

خوردن آب سرد بعد از طعام گرم دندان را فاسد و خراب میکند.

زیاد خوردن گوشت گاو و حیوانات وحشى موجب کندى ذهن و بلادت عقل و تحیر فهم و کثرت فراموشى مى‏شود.

هنگامى که خواستى بحمام بروى و دچار سردرد و زکام نشوى قبل از فرو رفتن در آب پنج جرعه از آب گرم تمیز بنوش که باذن خداوند متعال از درد سر و درد شقیقه سالم میمانى و گفته شده که پنج کف آب گرم نیز بر روى سر ریخته شود.

 

پاداش و کیفر

فاما عذابه فالحزن و اما ثوابه فالفرح و اصل الحزن فی الطحال و اصل الفرح فی الثرب و الکلیتین و منهما عرقان موصلان الى الوجه فمن هناک یظهر الفرح و الحزن فترى علامتهما فی الوجه.

بگفته قدماى از اطبا، طحال مفرغ سوداء بارد و یابس و غلیظ است و چنین سودائى ضد صفا و روشنى روح است، فرح و انبساط روح از صفا و پاکى خون است وقتى خون ممزوج بسودا شد کثیف و غلیظ مى‏شود و نشاط روح را نابود میسازد.

لذا اشخاص سوداوى مزاج غالبا در غم و اندوه و خیالات باطل بسر میبرند. معالجه قطعى این اشخاص این است که خونشان را از سوداء تصفیه کنند براى تصفیه خون دانشمندان طب قدیم راههاى مختلفى میسپردند که اغلب سودمند و سریع التأثیر بود یکى از آنها تصفیه خون بوسیله خوردن بسیارى از میوه‏هاست.

طب امروز اندوه زیاد را نتیجه کمبود بعضى از ویتامین‏ها خصوص ویتامین ث میداند. کمبود این ویتامین موجب غلظت خون و چسبندگى آن و تصلب شرائین، ورم جدار ورید، تنگ شدن عروق، سیاه شدن شریان و غیره است که هر کدام علاوه بر تولید بیماریهاى زیاد مانند فشار خون، سکته، فلج ناقص و آنژین مولد غم و غصه فراوانست.

در میان میوه‏ها لیموترش و شیرین کمبود این ویتامین را ببهترین‏

وجه جبران میکند خوردن لیموترش عمل طحال را تقویت میکند در نتیجه، مواد بیگانه‏اى که در خون رسوب کرده و موجب غلظت آن شده از بین میبرد.

ثرب گوشت نازک و پوستهائى است که روى معده و روده‏ها و عروق و شرائین را مى‏پوشاند ابتدایش دهان معده و انتهایش معاء (روده) پنجم است که قولون نامیده مى‏شود و جهت اینکه فرح و خوشى از اینجا پیدا مى‏شود آنست که بواسطه کثرت عروق و شرائین خون و رطوبت بدن بسوى کلیه جذب مى‏شود و سبب صفا و روشنى خون میگردد، خون را رقیق و لطیف ساخته روح را شاد و منبسط میسازد.

براى بکار انداختن کلیه نیز داروهاى زیادى بدست آورده‏اند ولى علم غذاشناسى امروز بهترین معالجه را بوسیله خوردن اقسام میوه‏ها خصوص انگور شناخته است.

در میان طبقه از مردم براى مبارزه با اندوه خوردن شراب متداول شده ولى چنان که علم آن را ثابت کرده و در این کتاب هم خواهید خواند این نحوه معالجه جز ایجاد یکنوع مسمومیت چیزى نیست و بهمین جهت هم دیده شده که خوردن شراب شخص را بغم و اندوه فراوان مبتلا و بگریه در آورده است. آرى شراب سمى است که غم را نابود نمیکند بلکه عقل را از بین میبرد تا شخص نتواند در باره مشکلات زندگیش فکر کند و اندوهناک شود.

خوردن زعفران و لوبیا سبز و تره در نشاط روح و خوشى بسیار مؤثر است.

 

نام کتاب: طبّ الرضا علیه السلام / ترجمه امیر صادقى‏

نویسنده: على بن موسى، امام هشتم علیه السلام‏

تاریخ وفات مؤلف: 203 ق‏

مترجم: امیر صادقى، نصیر الدین‏

محقق / مصحح: ندارد

موضوع: طبّ‏

زبان: عربى- فارسى‏

تعداد جلد: 1

ناشر: معراجى‏

مکان چاپ: تهران‏

سال چاپ: 1381 ش‏

نوبت چاپ: ششم‏

جزیره خضراء

خلاصه داستان جزیره خضراء

 

مرحوم علامه مجلسی قدس سره در بحارالانوار (ج 52، ص 159) می نویسند:

رساله ای یافتم مشهور به داستان جزیره ی خضراء... و چون آن را در کتاب های روایی ندیدم، عین آن را در فصل جداگانه ای آوردم.

یابنده ی آن متن می گوید: در آن متن چنین آمده است:

من (فضل بن یحیی کوفی) در سال 699 ه. ق. در کربلا از دو نفر، داستانی شنیدم. آن ها داستان را، از زین الدین علی بن فاضل مازندرانی، نقل می کردند. داستان مربوط به جزیره ی خضرا در دریای سفید بود. مشتاق شدم داستان را از خود علی بن فاضل بشنوم. به همین دلیل به حلّه رفتم و در خانه ی سید فخرالدین، با علی بن فاضل ملاقات کردم و اصل داستان را جویا شدم.

او، داستان را در حضور عده ای از دانشمندان حله و نواحی آن چنین بازگو کرد: سال ها در دمشق نزد شیخ عبدالرحیم حنفی و شیخ زین الدین علی مغربی اندلسی تحصیل می کردم. روزی شیخ مغربی عزم سفر به مصر کرد. من و عده ای از شاگردان با او همراه شدیم. به قاهره رسیدیم. استاد مدتی در الازهر به تدریس پرداخت، تا این که نامه ای از اندلس آمد که خبر از بیماری پدر استاد می داد. استاد عزم اندلس کرد. من و برخی از شاگردان با او همراه شدیم. به اولین قریه اندلس که رسیدیم، من بیمار شدم. به ناچار، استاد مرا به خطیب آن قریه سپرد و خود به سفر ادامه داد.

سه روز بیمار بودم، پس از آن، روزی در اطراف ده قدم می زدم که کاروانی از طرف کوه های ساحل دریای غربی وارد شدند و با خود پشم و روغن و کالاهای دیگر داشتند. پرسیدم: از کجا می آیند؟ گفتند: از دهی از سرزمین بربرها می آیند که نزدیک جزایر رافضیان است.

هنگامی که نام رافضیان را شنیدم، مشتاق زیارت آنان شدم. تا محل آنان، 25 روز راه بود که دو روز بی آب و آبادی و بقیه آباد بودند، حرکت کردم و به سرزمین آباد رسیدم. به جزیره ای رسیدم با دیوارهای بلند و برج های مستحکم که بر ساحل دریا قرار داشت. مردم آن جزیره، شیعه بودند و اذان و نماز آن ها بر هیأت شیعیان بود.

آنان از من پذیرایی کردند. پرسیدم: غذای شما از کجا تأمین می شود؟ گفتند: از جزیره ی خضراء در دریای سفید که جزایر فرزندان امام زمان(عج) است که سالی دو مرتبه، برای ما غذا می آورند.

منتظر شدم تا کاروان کشتی ها از جزیره ی خضراء رسید. فرمانده ی آن، پیرمردی بود که مرا می شناخت و اسم من و پدرم را نیز می دانست. او مرا با خود به جزیره ی خضراء برد.

شانزده روز که گذشت، آب سفیدی در اطراف کشتی دیدم و علت آن را پرسیدم. شیخ گفت: این دریای سفید است و آن جزیره ی خضراء. این آب های سفید، اطراف جزیره را گرفته است و هرگاه کشتی دشمنان ما وارد آن شود، غرق می گردد. وارد جزیره شدیم. شهر دارای قلعه ها و برج های زیاد و هفت حصار بود. خانه های آن از سنگ مرمر روشن بود....

در مسجد جزیره با سید شمس الدین محمد که عالم آن جزیره بود، ملاقات کردم. او مرا در مسجد جای داد. آنان نماز جمعه می خواندند (واجب می دانستند). از سید شمس الدین پرسیدم: آیا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولی من نایب خاص او هستم. به او گفتم: امام را دیده ای؟ گفت: نه، ولی پدرم، صدای او را شنیده و جدم، او را دیده است.

سید مرا به اطراف برد. در آن جا کوهی مرتفع بود که قُبّه ای در آن وجود داشت و دو خادم در آن جا بودند. سید گفت: من هر صبح جمعه آن جا می روم و امام زمان را زیارت می کنم و در آن جا ورقه ای می یابم که مسایل مورد نیاز درآن نوشته شده است.

من نیز به آن کوه رفتم و خادمان قبه از من پذیرایی کردند... در مورد دیدن امام زمان(عج) از آنان پرسیدم، گفتند: غیر ممکن است.

درباره ی سید شمس الدین از شیخ محمد (که با او به خضراء آمدم) پرسیدم. گفت: او از فرزندانِ فرزندان امام است و بین او و امام، پنج واسطه است.

با سید شمس الدین، گفت وگوی بسیار کردم و قرآن را نزد او خواندم. از او درباره ی ارتباط آیات و این که برخی آیات، با قبل بی ارتباط هستند، پرسیدم. پاسخ داد:.... مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمع آوری کردند. از همین رو، آیاتی که در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط کردند. از همین جهت، آیات را نامربوط می بینی، ولی قرآن علی علیه السلام که نزد صاحب الامر(عج) است، از هر نقصی مبرّاست و همه چیز در آن آمده است.

در جمعه ی دومی که در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صدای بسیار زیادی از بیرون مسجد شنیده شد. پرسیدم: این صداها چیست؟ سید پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعه ی میانی ماه سوار می شوند و منتظر فرج هستند. پس از این که آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش کردی؟ گفتم: نه. گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر باقی مانده اند.

از سید پرسیدم: علمای ما احادیثی نقل می کنند که هر کس پس از غیبت ادعا کند مرا دیده است، دروغ می گوید. حال چگونه است که برخی از شما، او را می بینید؟

سید گفت: درست می گویی، ولی این حدیث مربوط به زمانی است که دشمنان آن حضرت و فرعون های بنی العباس فراوان بودند، امّا اکنون که این چنین نیست و سرزمین ما از آنان دور است، دیدار آن حضرت ممکن است.

سید شمس الدین ادعا کرد که: تو نیز امام زمان (عج) را دو مرتبه دیده ای، ولی نشناخته ای. هم چنین گفت که آن حضرت، خمس را بر شیعیان خود مباح کرده است و آن حضرت هر سال حج می گذارد و پدرانش را در مدینه، عراق و طوس زیارت می کند.

این خلاصه ای از داستان بود. البته کسانی که خواهان اطلاع دقیق تری هستند، می توانند داستان را در بحارالانوار یا منابع دیگر مطالعه کنند.

 

بررسی داستان از نظر سند

 

از مهم ترین موضوعات در بررسی سند یک خبر، منابعی است که آن خبر را ذکر کرده اند. بدیهی است هر قدر، منابع یک خبر به عصر صدور و حدوث آن نزدیک تر باشد، آن خبر اعتبار بیشتری خواهد داشت. در مورد داستان جزیره ی خضراء چنان که در اصل داستان آمده، راوی خبر آن را در سال 699 ه.ق. از علی بن فاضل در شهر حلّه شنیده است.

در آن زمان، «حلّه» شهری آباد بین بغداد و کوفه بوده و چون کوفه و نجف در آن زمان، مرکز حوزه ی علمی شیعه بوده، طبیعتاً خبرها، به ویژه خبرهای مهمی که به مسایل عقیدتی و کلامی و فقهی شیعه مربوط می شده است، بااهمیت تلقی می شده و در آثار و نوشته های آنان منعکس می گشته است. ولی علی رغم اشتمال این داستان بر مطالب مهم و مطرح شدن آن در سامرا و حله و طبیعتاً نجف، در هیچ یک از آثار مکتوب آن زمان (یعنی از سال 699 تا 1019 ه. ق.) که به دست ما رسیده است، این خبر انعکاس نیافته است.

اشتهار این داستان از آغاز هزاره ی دوم به ویژه در زمان علامه مجلسی قدس سره و ذکر آن در کتاب بحارالانوار است. قبل از علامه، قاضی نور اللَّه شوشتری (م 1019) این حکایت را در کتاب مجالس المؤمنین آورده است. البته قاضی نوراللَّه در مجالس المؤمنین ادعا کرده که شهید ثانی در برخی از امالی خود، این داستان را ذکر کرده است، ولی ایشان هیچ مدرکی در این باره به دست نمی دهد. علاوه بر این که علامه مجلسی قدس سره همه ی آثار شهید را در اختیار داشته است. (1) در عین حال، در آغاز نقل داستان جزیره ی خضراء می گوید: «این داستان را در کتاب های معتبر ندیدم». بدیهی است اگر علامه مجلسی قدس سره این خبر را در کتب شهید دیده بود، آن را در بخش نوادر کتاب ذکر نمی کرد و به جای انتساب آن به شخص مجهول، آن را به شهید مستند می کرد.

 

پاورقی

  1. بحارالانوار، ج 1، ص 10.

 

دریای سفید و جزیره خضراء

 

دریای سفید، همان دریای مدیترانه است که در زبان عرب آن را «البحر الأبیض المتوسّط» می نامند.

دلیل نام گذاری این دریا به «البحر الأبیض» سفید بودن آب آن به دلیل نوع رسوبات دریا است.

سخن از مصر و قاهره و الازهر و سفر دریایی به اندلس و بازگشت از اندلس به مغرب، در داستان جزیره خضراء، گواه آن است که «دریای سفید» در این داستان، بدون شک همان «دریای مدیترانه» است.

جزیره خضراء قسمتی از انتهای جنوب غربی اسپانیای فعلی (اندلس قدیم) است که به همین نام در گذشته اشتهار داشته است و در حال حاضر نیز با نام «ALGEIRAS» شناخته می شود.

تاریخچه ای از جزیره خضراء

 

در این جا لازم است که تاریخچه ای از جزیره خضراء بیان شود.

در سال های حدود 90 ه ق، شخصی به نام «رودریک» (ردزیق) به جهت آن که مردم اندلس و دولتمردان آن، به فرزندان پادشاه قبلی نظر نداشتند، در آن خطه به پادشاهی رسید.

عادت والیانِ قسمت های مختلف اندلس، این بود که فرزندان دختر و پسر خود را جهت خدمت به پادشاه و تربیت در دربار، به «طلیطله» (تولدو) می فرستادند. این گروه، در آن جا ازدواج می کردند و به زندگی خود ادامه می دادند.

«یولیان»، حاکم «جزیره خضراء» و «سَبْتَة» و...، نیز دختر خویش را به نزد «رودریک» فرستاد. «رودریک» از آن دختر بسیار خوشش آمد و با او خلوت کرد.دختر، داستان خود را برای پدر نوشت. «یولیان» از این ماجرا خشمگین شد و به جهت انتقام از «رودریک»، نامه ای به «موسی بن نُصَیر» که فرماندار «افریقا» از طرف «ولید بن عبدالملک» بود، فرستاد. و او را به «جزیره خضراء» و فتح اندلس دعوت کرد.

«موسی بن نُصیر» به جزیره خضراء آمد و با یولیان معاهده ای بست. یولیان نیز وضعیّت اندلس را برای موسی تشریح کرد. «موسی بن نُصَیر» نامه ای به «ولید بن عبدالملک» نوشت و از او کسب تکلیف کرد. ولید به او نوشت که در آغاز، پیشقراولانی برای کسب اخبار بفرستد و در دریای بی کران، مسلمانان را گرفتار نسازد.

«موسی بن نُصیر» مجدداً به «ولید» نوشت که در این جا، دریای وسیعی نیست بلکه خلیجی است که آن طرفش معلوم است.

منظور او، این بود که فاصله بلاد مغرب تا اندلس، اندک است و تنها خلیجی کم عرض میان آن دو قرار دارد.

موسی، پانصد نفر را با چهار کشتی به طرف اندلس فرستاد. آنان، در جزیره ای پیاده شدند آن جزیره را بعداً به نام فرمانده شان، «طریف» نامیدند.

آنان، به جزیره خضراء حمله کردند و غنائم بسیاری به دست آوردند. در رمضان سال 91 ه ق، از آن جا بازگشتند. همین واقعه، سبب حرکت مسلمانان برای فتح اندلس شد و موسی بن نصیر، «طارق» را به طرف اندلس فرستاد.

«طارق»، جزیره خضراء را فتح کرد. در این فتح، «یولیان» در خدمت او بود (1) موسی بن نصیر، در رمضان 93 ه.ق، پس از فتح اندلس به دست طارق، در مسیر اندلس وارد جزیره خضراء شد.

در سال 123 ه.ق، زمانی که «عبدالملک بن قطن» امیر اندلس بود، امیر منطقه «بربر» در افریقا، به او پناه آورد و هنگام مراجعت از «عبدالملک» کشتی هایی خواست تا خود و نیروهایش از اندلس خارج شوند. عبدالملک به آنان گفت، از کشتی های جزیره خضراء استفاده کنند. (2) .

در سال 143 «رزق بن نعمان» که حاکم جزیره خضراء بود، به «سَذوته» و «اشبیلیه» حمله کرد. (3) .

در سال 245 ه.ق مجوسیانِ سرزمین اندلس به جزیره خضراء حمله کردند و مسجد جامع آن جا را آتش زدند. (4) .

در سال 392 ه ق، «ابوعامر محمدبن ابی عامر» در گذشت. وی که حاجب «هشام بن عبدالرحمان» بود، در زمان صدارت خود، پنجاه و دو نبرد در اندلس انجام داد. او، وزیر با کفایتی بود. اصل او، از جزیره خضراء بود. (5) .

در سال 407 ه.ق، «علی بن حمود بن ابی العیش بن میمون بن أحمد بن علی بن عبدالله بن عمر بن ادریس بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب»، در اندلس، به حکومت رسید و برادرش «قاسم بن حمود» حاکم جزیره خضراء شد. (6) .

در محرّم 407 ه.ق، «مستعین»، دو نفر به نام قاسم و علی (فرزندان حمود بن میمون بن احمد بن علی بن عبیدالله عمر بن ادریس بن ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب) را به امارت سیته و جزیره خضراء منصوب کرد. قاسم، حاکم جزیره خضراء و علی، والی سبته شدند. (7) .

در سال چهارصد و سیزده ه.ق، یحیی بن علی به جزیره خضراء حمله کرد و بر آن مستولی شد. (8) .

در سال 431 ه.ق، قاسم بن محمود، پس از مرگ و یا کشته شدن، در جزیره خضراء دفن گردید. (9) .

در سال 479 ه ق، «یوسف بن تاشفین» پس از پیروزی در نبرد «زلاقة» (10) به جزیره خضراء بازگشت. (11) .

در سال 551 ه.ق، «عبد المؤمن»، پسرش «ابا سعید» را به ولایت «سبته» و «جزیره خضراء» منصوب کرد. (12) .

در سال 580 ه.ق، یوسف بن عبدالمؤمن «از خلفای موحّدین» برای نبرد با نصارای اندلس در جبل الطارق پیاده شدند و سپس به جزیره خضراء وارد شدند و پس از آن به طرف «اشبونه» («لیسبون» فعلی که در کشور پرتغال واقع است) حرکت کرد و در آن نبرد نیز پیروز شد. یوسف، در این نبرد، مجروح گشت و در راه بازگشت به جزیره خضراء از دنیا رفت. (13) .

در سال 621 ه.ق، «غرناطه» از دست دولت موحّدین بیرون رفت و از اندلس، فقط «اشبیلیه» و جزیره خضراء در دست آنان ماند. (14) .

این ها، تنها، گوشه ای از یادکردِ «جزیره خضراء» در کتاب های تاریخی است. این حوادث تا سال 897 ه.ق - که اندلس به طور کلی از دست مسلمانان خارج شد - ادامه داشته است. در این سال ها، حاکمان مختلفی از جمله، حمودهای بنی هود، بنی عامر، مرابطین، حاکمان مغرب،... بر آن حکومت کردند و گاه نیز با هجوم مسیحیان، «جزیره خضراء» برای مدّتی از حاکمیّت مسلمانان خارج بوده است.

شهر «قرطبه» که از مهم ترین شهرهای اندلس در زمان حکومت مسلمانان بوده است، دارای هفت دروازه بود:

باب القنطرة که باب الوادی و باب جزیرةُ الخضراء نیز گفته می شد؛

باب الحدید (سرقسطة)؛

باب ابن عبدالجبار (طلیطلة)؛

باب طلبیره (لیون)؛

باب عامر؛

باب بطلیوس؛

باب النطارین (اشبیلیة).

این نامگذاری، نشان می دهد که جزیره خضراء، مکان مشهوری در اندلس بوده است. به گونه ای که در شهر معروف و بزرگ قرطبه دروازه ای به این نام وجود داشته است.

 

پاورقی

(1) الکامل، ج 4، ص 562.

(2) الکامل، ج 5، ص 251.

(3) الکامل ج 5، ص 512.

(4) الکامل، ج 7، ص 90.

(5) الکامل، ج 8، ص 678.

(6) الکامل، ج 9، ص 270.

(7) المعجب فی تلخیص أخبار المغرب، ص 43.

(8) الکامل، ج 9، ص 274.

(9) الکامل، ج 9، ص 276.

(10) نبرد زلاقه، نبردی مشهور است که در آن مسلمانان به پیروزی عظیمی در شمال اندلس نایل شدند.

(11) الکامل، ج 10، ص 154.

(12) الکامل، ج 11، ص 211.

(13) تاریخ الاسلام، حسن ابراهیم حسن، ج 3، ص.

(14) اندلس یا تاریخ حکومت مسلمین در اروپا، دکتر آیتی، ص 184

 

کتابخانه مهدویت . نرم افزار آخرین امید

قاب

این هم واسه شما و عشقتون با فتوشاپ عکساتون رو  توش قرار بدین و زیبا کنید البته به زیبایی خودتون نمیشهblush