باد و باران
- جمعه مرداد ۲۳ ۱۳۹۴، ۱۰:۱۲ ق.ظ
- ۰ حرفهای شما
یک شب به کنج غمکده ، با خاطری حزین
اندوه ، همزبانم و ، آلام همنشین
شب های سرد آخر پاییز و از برون
باران و باد و غرش توفان سهمگین
باد مهیب ، نعره زد و شیشه ها شکست
باران ز سقف ریخت گل و لای بر زمین
کردم هزار لعنت ، برخشم و قهر آن
گفتم هزار نفرین بر راه و رسم این
ناگاه ، دلربای من ، از ره فرا رسید
گویی رسید در دل اسفند ، فروردین
آشفته موی و جامه گل آلود و خشمناک
از جور باد وباران ، آن ماه نازنین
آمد کنار آتش و تن را برهنه کرد
چون خرمن شکوفه و چون بار یاسمین
از شیشه ی شکسته درین لحظه باد سخت
بر روی شمع لرزان افشاند آستین
کردم هزار بار به باران دعای خیر
گفتم هزار مرتبه بر باد ، آفرین
« فریدون مشیری »
- ۹۴/۰۵/۲۳