تقدیم به مسئولین دانشکده
- جمعه شهریور ۲۷ ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ق.ظ
- ۲ نظر
ای عزیزان به دانشکده خوش آمدید
به سرای عاشقان ، کلبه دلدادگان خوش آمدید
عشق ما ، عشق خدا و رهبر است
دانشجویِ این مکان اهل دل است
مردمانش همه پاک و ساده اند
پر محبت ، اهل کار و خاکی اند
وقتی که ما آمدیم چیزی نداشت
مثل حالا ، سلف و کتابخانه نداشت
آن چنان زحمت کشیدند آن زمان
ساختند از کاه ، کوه در این زمان
مسئولین دانشکده ، سپاسگذاریم از شما
اجرِ و پاداشِ شما باشد فقط نزدِ خدا
« نجمه شفیعی »
تقدیم به شما عزیزان
دلی که شکست دیگر شکسته است ، آرامش نکن .....
دیگر فایده ای ندارد ، درمانش نکن ..........
ای تنهاترین نقطه نورانی زندگی ام
ای کاش برای فهماندن حرفهایت به دیگران ، عزیزانت را به قربانگاه نمی بردی !!!
باور کن دیگر آتشفشان دلم فوران کرده است .....
ولی با این وجود هنوز هم خیلی خیلی دوستت دارم....
) :
اشتباه نشه ! این شعر به سفارش دوست زمان کودکی ام ، لیلا واسه عشقش داوود گفتم .اصرار کرد که لطفا تو وبلاگت منتشر کن که دادوود خان بخونن . خب چیکار کنیم ما هم که یه رفیق فابریک بیشتر نداریم که !مجبوریم که !:
عشق منی ، می فهمَمِت
دنیای من ، می فهمَمِت
نمی خواد گریه بکنی
هیچی نگو می فهمَمِت
نگاه بکن پرنده ها
می خونن با هم ، یک صدا
برو برو دست خدا
می فهمَمِت ای باوفا
منم میام پشت سرت
می چرخم هی دور و برِت
دنیام دیگه تموم شده
جون ندارم خِیرِ سرِت
تنهام بذار ای عشق من
می خوام بدوزم من کفن
یادت نره سر بزنی
منتظرم ای عشق من
« نجمه شفیعی »
خدایا .........
دلم گرفته ...........
بد جورم گرفته ...........
خدایا . خدایا . خدایا ...........
التماست می کنم . تو را به خودت قسمت می دم..........
به دل منم یه سری بزن ...........
دلم بزرگ نیست ولی عجیب مهمون نوازه ...........
خدایا کلیدِ قفلِ دلِ منو فقط تو داری..........
خدایا فقط تو میتونی به دل من سر بزنی .......
چون دل من فقط تو رو می خواد .............
خدایا به دل منم یه سری بزن ...............
وای صاحب خانه پیدایش شده ، دخترم بپر توی کمد بابا !
پسرم قایم بشو زیر این تخت ، صدات هم درنیاد جون بابا
تق و تق در میزنن خانم برو ، باز کن در را به روی این آقا
تا منم ال سی دی را پنهان کنم ، تا نفهمد پول داریم ، ای خدا !
" با سلام ای مستاجر واحدِ یک ، پسرم عاشق شده جونِ شما
وقتشه دیگه براش زن بگیریم ، تخلیه کنید این خانه را همین حالا "
آمدم گفتم : ببین انصاف نیست ، تو که داری ! بی خیال شو خانه را
آنچنان فریاد کرد رنگم پرید ، تخلیه کردیم همان وقت خانه را
ما الآن در پارک منزل کرده ایم ، نوش جان میکنیم نان تازه را
صبر ما بالاست اما ای عجب ، آسمان بغضش گرفته بی وفا !
« نجمه شفیعی »
عزیزم گریه نکن فدای تو
همه چی درست میشه فدای تو
بابا از راه میرسه با تکه نان
جشن میشه ، شادی میشه توی جهان
عزیزم نگاه بکن گنجشکهارو
می خونن شعر تولد واسه تو
من فدای گریه هات
اشک نریز جونم فدات
عزیزم مامان میمیره واسه تو
بابا دنیا رو میسازه واسه تو
عزیزم بشنو صدای ساعت رو
داره آهنگ می زنه برای تو
ببین ، مورچه ها میارن کیکِت رو
ستاره ها نور می زنن برای تو
من فدای گریه هات
اشک نریز جونم فدات
عزیزم خدا کریمه بغض نکن
زندگی رو واسه من حروم نکن
کادوی تولدت ، عشقِ مامان
تو هستی فقط توی قلب مامان
عزیزم گریه نکن خدا اینجاست
مهمونِ جشنِ تولدِ شماست
من فدای گریه هات
اشک نریز جونم فدات
« نجمه شفیعی »
سوختی ای دل ، من راحت شدم
تا تو باشی دیگر عاشق نشوی
درِ این دل را به روی عابران
هیچ گاه باز نکنی عاقل شوی
با دو تا بستنی و دوسِت دارم
واردِ بازیِ دنیا نشوی
تویِ کوچه ، توی بازار و محل
مثل یک دیوانه رسوا نشوی
جای تو در ناکجا آباد هست
جمع کن دل را که رسوا نشوی
« نجمه شفیعی »
دل من قصد سفر کرده ولی
دست و پایم در غل و زنجیر است
هر چه می گویم نمی خواهد خدا
ولی انگار رفتنش قطعی است
من که عشقم مردن است ، باور کنید
او نمی خواهد مرا ناراضی است
من که دنیا را نمی خواهم ولی
دنیا ، انگار که چسب راضی است
کاش زودتر حاجتم رَوا شود
چون دلم بی تاب و خیلی شاکی است
من که مُردم ، جای من مال شما
غصه ی دنیا برایم کافی است
« نجمه شفیعی »
کودکی دارد خجالت می کشد
چون مدادش قدِّ میخِ کمد است
کودکی دارد خجالت می کشد
برگه های دفترش از آجر است
کف دستش محرم مشق شب است
اشک چشمش فارغ از کار دل است
چشمهایش منتظر روی در است
چون امیدش به خدا و پدر است
ما هر روزمان جشن عاطفه هاست...
کمک به نیازمندان را محدود به مراسم ها نکنیم ...
یادمان باشد ، قضاوت بی خود نکنیم ...
محتاج به نان شب هنوز هم هست ولی این قصه ی دیروز است ...
در این زمانه احتیاج فرق کرده است ، محتاجِ این زمانه ، محتاج به آبروست ...
به همین دلیل بین محتاج واقعی و محتاج کاذب ، فاصله زیاد است و تقریبا تشخیص آن ها سخت شده است .
به همین دلیل ثروت ها روی ثروت ها و فقرها روی فقرها انباشته شده است ...
یک محتاج واقعی خود درخواست کمک نمی دهد و تا می تواند با نعمت هایی که خداوند به او عطا کرده ، هر چند کم ،سر می کند و آبروداری می کند .
این وظیفه ما هست که آنها را پیدا کنیم و وسیله ای باشیم تا آن ها نیز از نعمت های خداوند بهره مند شوند ، البته با حفظ آبرو و محرم راز بودن و انتظار تشویق و تحسین نداشتن .
« نجمه شفیعی »