نوشته ها و سروده های من :: Global Village😊💕

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

👈 هنگامی که در این وبلاگ حضور داری با خود صادق باش ، گوش ها ، چشم ها و لب های خود را لحظه ای از قید شیطان درون خود آزاد ساز !😉

خداوند حقیقت را می بیند اما صبر می کند ..... من عاشق خدایم هستم دعا کنید هر چه زودتر به عشقم برسم😘

گاهی انسان مطالب ساده و ابتدایی و تکراری را نیز به سادگی فراموش میکند ، پس لطفا فقط ببین !😉

در این وبلاگ پذیرفتن هیچ چیز اجباری نیست..... روزی یک نفر هم چشمهایش به دیدن یک کلمه قرآن روشن شود ، برای این بنده ی حقیر کافی ست... دیگر چیزی نمی خواهم😊


*بعد از نماز یادتون نره !سى و چهار مرتبه اَللّهُ اَکْبَرُ و سى و سه مرتبه اَلْحَمْدُلِلّهِ و سى و سه مرتبه سُبْحانَ اللّهِ بگوید و در بعضى روایات سُبْحانَ اللّهِ پیش از اَلْحَمْدُلِلّهِ وارد شده .*

تبلیغات
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۰، ۱۶:۰۲ - زیاده متابعین
    good luck
نویسندگان
پیوندها

۸۴ مطلب با موضوع «نوشته ها و سروده های من» ثبت شده است

تو می توانی !

 

اگر در روز نمی توانی

شبانه گام بردار

اگر بال نداری

با دست هایت پرواز کن

پرواز کن به سوی اعماقِ دلِ سیاهش

بوته محبت را در خاک سیاهش بنشان

مرواریدهای درخشانت را آب گلدانش ساز

تا گل بدهد ، گل امید ، گل جوانه

بگذار او نیز شاد باشد ...

فریادت را رها کن ...

رها کن تا همه بفهمند ...

همه بفهمند که عاشق بی دل کیست ؟

تو می توانی !!!

آری ، تو

تو می توانی !!!

 

« نجمه شفیعی »

نامه ای به یک مارمولک

 

جناب مارمولک

اینجانب  به اطلاع می رساند که :

سلام ای مارمولکی که هر روز صبح در روشویی به انتظار مادرم می ایستی تا با فریاد او لرزه بر تن نحیف ما بیندازی تا صبح را اول با نام خدا و بعد با یاد تو آغاز کنیم !

ای زیبا ، هنگامی که از دیوارهای خوابگاه و کلاس بالا می روی ، با چسبیدن به سقف چه بالامقام جلوه می نمایی و همگان را به نظاره می افکنی !

و چه لحظه شیرینی را به یادگار می گذاری هنگامی که فریاد دوستان در استقبال از تو بلند می شود :

وای ی ی ! م م مارمولک !

آن ها با دیدن تو چنان به هیجان می آیند و قلبشان در سینه به طپش در می آید که دقیقه ها به بالا و پایین می جهند و گاهی از شوق دیدار تو بی هوش می شوند .

و چه شیرین است لحظه ای که با وحشت و تقدیم یک دمپایی هر چند کهنه به من ، که برایم بسیار باارزش است مرا بسیار خوشحال می کنند و از من یاری می طلبند .....

و من نیز با هیجانی وصف ناشدنی و حمله ای غافلگیرانه تو را از پای در می آورم ......

از خودم خجالت می کشم ....

لطفا مرا ببخش ، ولی دوستانم پاره های جگر من هستند و من جانم را برایشان فدا خواهم کرد ، من در آن لحظه دردناک پا روی احساساتم خواهم گذاشت و به ناچار بلیط آخرت را برای تو صادر خواهم کرد ....

و چه دردناک است آن لحظه ! ای کاش می توانستم تو را همراهی کنم در این سفر !

لطفا مرا ببخش ای باوفا ......

پایان

 

 

 

 

زجر نده عشق مرا

هان ای تو که زجر می دهی عشق مرا

هیچ نمی گویم ،می سپارمت فقط دست خدا

هان ای تو ، فکر نکن من ساده ام

من درون ذهن خود آشفته ام

کار من هست در آن لحظه دعا

غصه خوردن ، زیر لب خدا خدا

گر دهانم بسته هست از ترس نیست

عشق من ، آخر دلش دور از تو نیست

گر منم گویم یه حرف نا به جا

جنگ خواهد شد ، یه لحظه ، جابه جا

پس کمی صبور باش ای بی حیا

زندگی کن در سایه ی صلح وصفا

 

« نجمه شفیعی »

 

خانومم ! شوهرم

 

خانومم ! بسه دیگه کار نکن جون بابات

شوهرم ! چاپلوس نباش من نمیام خونه بابات

خانومم ! بیا ببین برات طلا من خریدم

شوهرم ! از دست تو سرمو به دیوار کوبیدم

خانومم ! این با جناق ، اعصاب نذاشته واسه من

شوهرم ! هم عروسها نقشه کشیدن واسه من

خانومم ! مغازه ها باز نبودن واسه خرید

شوهرم ! نگاه بکن رنگ از رخ بچه پرید

خانومم ! یکمی راه بیا این برج من قسط دارم

شوهرم ! زندگی خرج داره ، منم باردارم

 

« نجمه شفیعی »

کاش آخرت هم کد تقلب داشت

 

آخه چرا دنیا رو اینقدر تاریک کردی ؟

آخه چرا زندگی رو اینقدر سخت کردی ؟

زندگی ارزش این همه غصه رو نداره

هر کی از دنیا بره هیچی با خودش نداره !

کاش آخرت هم کد تقلب داشت

کاش می شد زندگی را ، مثل درختی کاشت

ولی این درخت هم روزی خشک می شد

مثل ما عاقبت ، راهی آخرت می شد

پس چاره ای نیست جز اینکه قبول کرد

شب را به امید صبح بندگی کرد

 

« نجمه شفیعی »

پدرم ! دخترم !

پدرم ! پول بده تا بروم من به کلاس

دخترم ! مامان گرفتش تا بخره کلی لباس

پدرم ! مدرسه ها باز شده کیف میخواهم

دخترم ! پولی ندارم ، من از خدا می خواهم

پدرم ! خسته شدم بیا بریم مسافرت

دخترم ! چه دل خوشی با این خیالِ غافلت

پدرم ! یک باره راحت بگو برو فقط بخواب

دخترم ! دنیا همینه ، برو کشکت رو بِساب

 

« نجمه شفیعی »

قهر شب

 

شب برای همیشه

چادرش را سر کرد ورفت

زمین ماند و عطش ......

زمین ماند و گرما ......

عشق خوب است گرم باشد .....

اما نه همیشه ....

از زمانی که شب قهر کرده

زمین بساط جنگ با خورشید را پهن کرده

زیرا که .....

زیرا گل

که در بستر خاک او

آرام خوابیده بود

اکنون ناله سر داده که مادر !

کجاست نسیم روح نواز شب ؟؟؟؟؟

 

« نجمه شفیعی »

چرا میگن غریبی ؟

ماهی دل

 

 

ماهی دلم در جوی آبی ، همچنان می رفت و می رفت

حسرت دریای آبی ، در دلش چون موج می رفت

مروارید چشمهایش رنگِ ماتم داشت ، ای داد

سر به سوی آسمانها ، همچنان می رفت و می رفت

گاه گاهی در دل او ، شب هوای صبح می کرد

سایه اش در آسمانها ، همچنان می رفت و می رفت

در تب دریا می سوخت ، گونه های سرخ رویش

او امید دریا داشت ، همچنان می رفت و می رفت

 

« نجمه شفیعی »

 

بی شرمی روزگار

 

شرم تو آخر کجا رفت ؟ خود بگو ای روزگارم

 

دل خراش است حرف هایت ، در حدیث عشق هایم

 

خود بگویم یا تو گویی « در دلم آشوب برپاست »

 

جای تو خالی ست انگار ، در پناه دردهایم

 

سرپناه من کجا هست ، در حیات زندگانی ؟

 

صدهزار قایق است افسوس ، در سراب اشکهایم

 

« نجمه شفیعی »