نوشته ها و سروده های من :: Global Village😊💕

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

👈 هنگامی که در این وبلاگ حضور داری با خود صادق باش ، گوش ها ، چشم ها و لب های خود را لحظه ای از قید شیطان درون خود آزاد ساز !😉

خداوند حقیقت را می بیند اما صبر می کند ..... من عاشق خدایم هستم دعا کنید هر چه زودتر به عشقم برسم😘

گاهی انسان مطالب ساده و ابتدایی و تکراری را نیز به سادگی فراموش میکند ، پس لطفا فقط ببین !😉

در این وبلاگ پذیرفتن هیچ چیز اجباری نیست..... روزی یک نفر هم چشمهایش به دیدن یک کلمه قرآن روشن شود ، برای این بنده ی حقیر کافی ست... دیگر چیزی نمی خواهم😊


*بعد از نماز یادتون نره !سى و چهار مرتبه اَللّهُ اَکْبَرُ و سى و سه مرتبه اَلْحَمْدُلِلّهِ و سى و سه مرتبه سُبْحانَ اللّهِ بگوید و در بعضى روایات سُبْحانَ اللّهِ پیش از اَلْحَمْدُلِلّهِ وارد شده .*

تبلیغات
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۰، ۱۶:۰۲ - زیاده متابعین
    good luck
نویسندگان
پیوندها

۸۴ مطلب با موضوع «نوشته ها و سروده های من» ثبت شده است

چند کلمه

 

خسته ام ای زندگی !  

 

 

 

چرخ هایت را کمی تندتر بچرخان !  

 

 

 

لحظه های من در بیهودگی در گذرند تا بگذرد روزگار ! 

 

 

 

به راستی من برای چه زنده ام ؟؟؟  

 

 

 

مسلمانی که فقط یه لفظ نیست !!!  

 

 

 

ای کاش درون وجدان من نیز زلزله ای با تکان های شدید رخ دهد تا شاید وجدان خوابیده ی من نیز از زیر هزاران هزار خروار خاک بیدار شود و دستهای تهی مرا یاری دهد تا بتوانم خود را از این باتلاق بیهودگی بیرون بکشم ....  

 

 

 

فقط دستهایم بیرون باتلاق مانده و هنوز هم منتظر امدادی غیبی هستم تا از راه برسد و با همت و تلاش خودم مرا بیرون بکشد .......... 

 

« نجمه شفیعی »

 

 

 

 

 

 

سمت خدا

خیره بود این نگاهم بر گل قالیمان

 

ناگهان دیدم که گل ماهی شد و رفت رقص کنان

موج ها شادی کنان بالا و پایین می شدند

ماهی ام پا در آورد و آبها خاکی شدند

ای عجب، ببری بدیدم جای آن ماهی، من

دشت پوشانده بود با دامنی از گل، تن

ناگهان بالهایش را چنان اوباز کرد

قلب من مثل قناری، چهچهه آغاز کرد

چشمهایم باز شد به ناگه ، دلم سوخت، ای خدا

خواب میدیدم ، نرفتم باز هم سمت خدا!

 

« نجمه شفیعی »

 

آب


پدرم کنج حیاط است و بدجور شاکی شده

 

 

داد و فریادش بلند است باز بی آبی شده

 

مادرم پای لباسشویی هست و نگران

 

او نشسته جوراب ها و لباسهای کتان

 

داداشی،دیگر نگو،حمام به لرزه آمده

 

چون حسابی خسته هست و از فوتبال آمده

 

هان، ای همسایه ها،بد نیست کمی یاری کنید

 

آب کم مصرف کنید محض خدا کاری کنید

 

تا که اوضاع این خانه کمی آرام شود

 

روزها مثل عسل بر کام من شیرین شود

 

« نجمه شفیعی »

نصیحتی به خودم

فدای نم نم این اشکهایم

نریز جانم فدای دردهایم

 

صبوری میکنم با قلبی شکسته

 

ببار ای آسمان با ابرهایم

 

بله،من خود دلم به حال خود سوخت

 

بکش بالا مرا با دستهایم

 

برو ای دل به فکر چاره ای باش

 

دلم در تب سوخت با زجرهایم

 

« نجمه شفیعی »