خسته ام ای زندگی !
چرخ هایت را کمی تندتر بچرخان !
لحظه های من در بیهودگی در گذرند تا بگذرد روزگار !
به راستی من برای چه زنده ام ؟؟؟
مسلمانی که فقط یه لفظ نیست !!!
ای کاش درون وجدان من نیز زلزله ای با تکان های شدید رخ دهد تا شاید وجدان خوابیده ی من نیز از زیر هزاران هزار خروار خاک بیدار شود و دستهای تهی مرا یاری دهد تا بتوانم خود را از این باتلاق بیهودگی بیرون بکشم ....
فقط دستهایم بیرون باتلاق مانده و هنوز هم منتظر امدادی غیبی هستم تا از راه برسد و با همت و تلاش خودم مرا بیرون بکشد ..........
« نجمه شفیعی »