حرفهای خودمانی :: Global Village😊💕

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

👈 هنگامی که در این وبلاگ حضور داری با خود صادق باش ، گوش ها ، چشم ها و لب های خود را لحظه ای از قید شیطان درون خود آزاد ساز !😉

خداوند حقیقت را می بیند اما صبر می کند ..... من عاشق خدایم هستم دعا کنید هر چه زودتر به عشقم برسم😘

گاهی انسان مطالب ساده و ابتدایی و تکراری را نیز به سادگی فراموش میکند ، پس لطفا فقط ببین !😉

در این وبلاگ پذیرفتن هیچ چیز اجباری نیست..... روزی یک نفر هم چشمهایش به دیدن یک کلمه قرآن روشن شود ، برای این بنده ی حقیر کافی ست... دیگر چیزی نمی خواهم😊


*بعد از نماز یادتون نره !سى و چهار مرتبه اَللّهُ اَکْبَرُ و سى و سه مرتبه اَلْحَمْدُلِلّهِ و سى و سه مرتبه سُبْحانَ اللّهِ بگوید و در بعضى روایات سُبْحانَ اللّهِ پیش از اَلْحَمْدُلِلّهِ وارد شده .*

تبلیغات
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۰، ۱۶:۰۲ - زیاده متابعین
    good luck
نویسندگان
پیوندها

۷۲ مطلب با موضوع «حرفهای خودمانی» ثبت شده است

تنها راه قانونی که زودتر به مرگ می رسی

رفتم و خیلی محکم ایستادم و به استاد گفتم : استاد نصیحت و دردت چیه و همدردی و هم صحبت و ..... نمی خوام. مرد و مردونه بگین آیا راهی به جز خودکشی واسه مردن هست ؟

تا حالا از هر کی پرسیدم فقط جواب شنیدم : به مرگ فکر نکن!!!!!!!!

استاد هم تو چشمهام نگاه کردن و خیلی محکم تر از من گفتن: آره .

واقعا قلبم ایستاد . گفتم هر چی باشه قبول می کنم چون من فقط می خوام به خدا برسم تنها عشق و وجود من خدا هست من تونستم از این دنیا و زیبایی های فریبنده اش دل بکنم و آماده بشم واسه سفر .

بگین لطفا بگین زودتر دیگه طاقت ندارمممممممممممممممم

استاد گفتن : شهادت !

با تعجب نگاهشون کردم و گفتم : شهادت ؟! آره آره خودشه . ولی چه جوری ؟

دوباره نگاهم کردن و با لبخندی کمرنگ گفتن : صبر کن جنگ بشه .

گفتم : استاد جنگ ؟ حالا کو تا جنگ ؟ استاد تورو خدا .

گفتن : اگه واقعا هدفت رسیدن به خدا هست ، لازم به سفر نیست که چون خدا خیلی خیلی نزدیکتر از اونی هست که تو تصور می کنی . در واقع ما انسانها جزیی از وجود خدا هستیم . روح خدا در ما انسانها دمیده شده . پس تو همین الآن هم به خدا رسیدی .

 

از اون روز تا حالا دیگه به مرگ فکر نکردم نه اینکه پشیمون شده باشم و نظرم تغییر کرده باشه ، نه ، هنوزم عاشق مرگ هستم و هیچ چیز این دنیا نمی تونه منو جذب کنه ، هیچ چی .

ولی خب در واقع اون موقع تنها درگیری ذهنم رسیدن به جواب بود .

الآن دیگه می دونم که راهی هست و وقتی خیلی خیلی خسته می شم امید به شهادت یه نیروی تازه به من میده ...

یه جورایی امید تو دلم زنده شده و باعث شده بتونم تحمل کنم .

الآن دیگه هر چی داداشم گفت رو قبول کردم " به مرگ فکر نکن و فقط بچسب به درس و بحثت " البته فقط قسمت دومش ولی خب چون خیلی دوستش دارم و نمی خوام ناراحت بشه جلوش دیگه حرفی از مرگ نمی زنم ....

 

اطلاعیه

با سلام

این مدتی که نبودم واقعا روزهای سختی رو گذروندم  خیلی خیلی سخت برای همین نتونستم به قولم عمل کنم  ولی ان شاء الله که بتونم از حالا به بعد ادامه بدم  ان شاء الله از فردا شروع میکنم .....

لطفا هر کی میتونه جواب منو بده !

معنی واقعی شهید چیه ؟

مثلا آیا کسی که فقط قصد مردن داره و با این هدف به جنگ یا هر کار خدایی دیگه میره ، هدفش خدایی نیست ، اگه بمیره شهید حساب میشه ؟

آیا این کار خودکشی حساب میشه یا شهادت ؟؟؟؟؟

باور کنید قصد ایجاد شبهه ندارم ، سوال برام پیش اومده !

دنبال بهونه نگردین لطفا !

 

خواستن ، توانستن است !

در کنار مطالعه و تحقیق راجع به موضوعات مهم و سرنوشت ساز ، یه اصل مهم وجود داره به نام قدرت انتخاب و اراده و تصمیم گیری درست .

واینکه آیا ما واقعا تمایل به انجام اون کار داریم یا نه ؟

قرار گرفتن در جو و شرایط خیلی تاثیر داره ولی قدرت تصمیم گیری درست از اون هم مهمتره !

ولی این کار هر کسی نیست ، واقعا چه جوری میشه که در حالی که خیلی خیلی گرسنه ای یه جورایی در حد مرگ یا به قول خودم در حد المپیک گرسنه ای ، و غذای مورد علاقت هم جلو چشمات گذاشته شده ، از خوردن اون غذا صرف نظر کنی و به یه تکه نان که کمی اون طرف تر گذاشته شده قناعت کنی ؟؟؟؟

لطفا حرفهای درشت درشت تحویل نده و منم منم نکن ، امتحان کن ببین واقعا اگه تو شرایط قرار بگیری میتونی به اون چیزی که ادعا میکنی عمل کنی ؟ حرف زدن خیلی آسونه مرد عمل باش !

سعی کن قدرت تصمیم گیری خودت رو ببری بالا و بدونی که از خودت و دنیای خودت چه انتظاری داری . یک هدف محکم و درست و منطقی و آینده دار واسه خودت انتخاب کن .....

البته ببخشید اینهارو به خودم میگم بهتون یه وقت برنخوره !!!!!

قلقلک مغز 2

 

"هی .... نمی دونم یادش بخیر یا نه به خیر ....

بله .... تا پنج شش سالگی بابام هر وقت می خواست بره فوتبال منو هم با خودش می برد ....

اگه تیم مورد علاقش می برد که بهترین لحظه های من بود همه چی برام می خرید و همه جا می بردم، ولی امان از وقتی که تیمش می باخت ... آخ آخ آخ هیچی که برام نمی خرید تا خود خونه بیخودی منو کتک می زد . آره همون موقع بود که من آموزش کامل چگونگی راز و نیاز با خدا را دیدم ... یعنی خدا خدا می کردم که تیم بابام ( فجر سپاسی شیراز ) ببره ، آخ آخ آخ"

 

 

" یه روز خونه خالم اینا دعوت بودیم .مریم، دختر خالم تازه رفته بود کلاس اول . خیلی اذیت می کرد ، طبق معمول از ما خواستن که سرگرمش کنم ( همیشه من مامور مخصوص حاکم بزرگ وی تی کمان ... احترام بذارید بودم و وظیفم سرگرم کردن بچه ها بود ) بله منم اون روز حوصله نداشتم یه کمی فکر کردم و گفتم : مریم جون تعریف کن از مدرسه چه خبر ؟ اونم چهره جدی به خودش گرفت و گفت : هیچی ، می خواستن شیر بدن ، یه دفعه ندادن !!!!

 

 

من یه نگاهی به خالم کردم و ایشون هم گفتن : مثل اینکه قرار بوده تو مدرسه طرح شیر رایگان اجرا کنن ، به یه عده از بچه ها دادن و طرح تموم شده !!!!

چی بگم ؟ الله اعلم ...."

 

 

" آره . جونم براتون بگه : همه  برق نگاهشون دیگران رو میگیره و جذب میکنه ، ما بدبخت برق دستامون دیگران رو فراری میده .... باور کنید نمیدونم چرا دست به هر چی میزنم جرقه میزنه ؟؟؟!!! بابا برقی رو که یادتون هست ؟ فکر کنم من مامان برقیش هستم .اونوقت ، وقتی میگم من دست به برق هم بزنم چیزیم نمیشه بعضی ها عصبانی میشن !!! "

ازدواج

 

بله ....

بعضی ها از پسرها رو دیدید فقط به خاطر بخور بخورِ خاستگاری پا جلو میذارن !!!!

بعضی از دخترها رو دیدی وقتی میری خاستگاریشون ، هرچی میگی یهویی مثل بنده خداد میومیو بود که یهویی عوض میشد ، همونجوری چند ثانیه ای عوض میشن!!!

بعضی از بزرگترهارو دیدی چه شرط هایی میذارن جلو پای جوونها ، یه شرط هایی که اگه قورباقه بفهمه ، ابوالعطا میخونه برات!!!

 

بله ! کجاست اون عشق های فولادی ؟؟؟؟

 

چرا بعضی از عشق های امروزی دَوومشون مثل تار عنکبوت میمونه ؟؟؟

 

 

با اسناد نقل شده امام رضا (ع) فرمود که پدرم على بن أبى طالب (ع) طالب (ع) فرمود:

زن داراى ده پرده حیا مى‏باشد. هنگامى که ازدواج‏ کند یکى از آنها پوشیده مى‏شود، و چون بمیرد همه آنها پوشیده مى‏شود.

 

صحیفة الإمام الرضا علیه السلام / ترجمه حجازى

 

با اسناد نقل شده امام رضا (ع) فرمود که فرستاده خدا (ص) فرمود:

فرشته‏اى بر من فرود آمد و گفت: اى محمد، خداى عزّ و جلّ تو را درود مى‏فرستد و مى‏فرماید:

من فاطمه را به ازدواج‏ على (ع) در آوردم، تو نیز او را به ازدواج على درآور. و به درخت طوبى فرمان دادم تا به درّ و مرجان و یاقوت‏ها آراسته شود. همانا اهل آسمانها به این خبر شادمان شدند. و به زودى از این دو تن (فاطمه و على) دو پسر متولد مى‏شود، که سرور بهشتیان مى‏باشند، و این دو زینت اهل بهشت خواهند بود. پس بشارت باد تو را اى محمد، چرا که تو بهترین آفریدگان از آغاز تا پایان خلقتى.

 

صحیفة الإمام الرضا علیه السلام / ترجمه حجازى‏

پروردگارا...

پروردگارا !

در این لحظه های بی کسی ، فقط تویی تنها دادرسم...

پروردگارا هر چه با آفریده هایت درد دل می کنم ، این دلم آرام نمی گیرد...

عزیزانم ، عشقهایم، نفسهایم را تنها به تو می سپارم ، چون تنها تویی که هیچ گاه غفلت نمی کنی ...

هیچ گاه فراموش نمی کنی ...

به خاطر آن منّت سر کسی نمی گذاری...

شرط و شروط نمی گذاری...

نا امید نمی کنی ...

و اگر خدای ناکرده ...... می دانم که از حکمت تو حکیم و آگاه بوده است...

و اگر می دهی از رحمت و کرم تو بزرگوار بوده است ...

پروردگارا چگونه است که هنگام انجام کاری برای آفریده هایت یا سپاسگذاری از آن ها، در صورت اشتباه یا کم کاری ، حتی اگر پنهانی باشد عرق شرم می ریزم و هر طور شده آن را انجام می دهم ...

اما..اما برای تو و در حضور تو هیچ شرمی ندارم و بارها اشتباه و ناسپاسی می کنم ...

خود دلیلش را می دانم چون بنده ات نمی بخشد ولی تو همیشه بخشنده ای ...

وچه آسان بارها فرصت جبرات و توبه می دهی و من ناسپاس چه آسان بارها و بارها آن را از دست می دهم ...

مرا ببخش... شرمسارم...

 

تُپُل می ریم !!!

 

" بله داشتم از باشگاه برمی گشتم ، تصمیم گرفتم امروز رو ای یه تیکه راه رو با ماشین برم . خلاصه سوار ماشین شدم یه خانمه که اندازش تو مایه های کاغذ A3 بود و از من که تو مایه های کاغذ A4 هستم یکم پهن تر بود ، تو راه ایستاده بود ، راننده براش بوق زد و ایستاد ، اونم گفت تاچارا . راننده گفت : تُپُل میرم ! یه دفعه خانمه جیغش رفت هوا مگه تو خواهر مادر نداری ؟ خوبه راننده تاکسی هستی ! الآن زنگ می زنم پلیس حسابتو برسه ....( البته ببخشید که این حرفها رو می زنما !!!)

مردم هم از خدا خواسته ریختن دور ماشین و یکی از آقایون هم پرید که یقه راننده رو بگیره !!!!

خانمه ماجرا رو واسه مردم تعریف کرد و منم که دیدم اوضاع خطریه ، صلاح دونستم یه کوچولو فضولی کنم .

بله .... برگشتم به خانمه گفتم : خانم محترم مزاحمت چیه ؟ ناموس کیه ؟

خانوم محترم ما شیرازیها به جای آ میگیم اُ ، مثلا به جای تا پل می روم ( که پل نام یک مکان است ) میگیم : تُپُل میرم !!!

یا مثلا به جا ، میگیم جُ . همین ، بنده خدا ... "

 

 بد نیست وقتی وارد شهری میشیم حداقل یک ذره با لهجشون آشنا بشیم ...

 

ها عامو یِه خُردِیْ بَد نیس ای زَبونمونُ یاد بیگیرین ...بد نیس !!!

دختر همسایه ی ما

 

دختر همسایه ی ما عاشق است . اشتباه نکنید او عاشق یک دختر است . دلش با دل او پیوند خورده ، محکم است . قصد آن دختر کمک بود به او ، چون پایه است . ولی حالا ، قضیه طور دیگر است . آن دختر نمی خواهد دیگر به او کمک کند چون شاغل است . کار دارد و وقتش حسابی پر است .در حال حاضر دختر همسایه ی ما مریض شده چون عاشق است. بدون او زندگی برایش مشکل است . کاش آن دختر کمی سرش خلوت شود ، چون واجب است . زندگی یک نفر دارد به پایان می رسد ، عزراییل در خانه شان منتظر است ....

 

ذهن شما فراموش می کند ، چون درِ ذهن خود را به روی او باز کرده اید . ولی او هرگز فراموش نخواهد کرد چون درِ دل خود را به روی شما باز کرده است .....

 

در این متن از یکی از آرایه های ادبی به نام سجع استفاده شده است سجع به معنی اوردن کلمات هم وزن و قافیه در یک عبارت یا نوشته یا انشاء است .

انتحار یا سرقت ادبی

 

1- وقتی نوشته و فکر دیگران رو برداری و به نام خودت منتشر کنی .

2- نوشته ها و فکر خودت رو به نام یه شخصیت مشهور منتشر کنی برای جذب مخاطبین بیشتر .

3- نوشته یا متن و فکر یه نفر رو بدون اجازه اون بنده خدا و بدون ذکر منبع منتشر کنی چون خودت حوصله نداری .

 

این ها همگی یعنی انتحار یا همون سرقت ادبی ، ان شاء الله که من هیچوقت جزء این مدل آدمها نباشم ....

ان شاء الله شما هم نباشین....

باور کنید دیگران با وجود گرفتاری هاشون ، وقت واسش گذاشتن ، بعضی وقتها انصاف هم چیز خوبی هست ....sad