* خود را ، تا هنگامی همراه داری که دلداده نشده ای ، دلبسته با خویشتن خویش بیگانه است . حکیم ارد بزرگ *
* به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عدالت ، صداقت و مهربانی می افتند ، شما در نظرشان تداعی شوید . جکسون براون *
* خود را ، تا هنگامی همراه داری که دلداده نشده ای ، دلبسته با خویشتن خویش بیگانه است . حکیم ارد بزرگ *
* به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عدالت ، صداقت و مهربانی می افتند ، شما در نظرشان تداعی شوید . جکسون براون *
دختر همسایه ی ما عاشق است . اشتباه نکنید او عاشق یک دختر است . دلش با دل او پیوند خورده ، محکم است . قصد آن دختر کمک بود به او ، چون پایه است . ولی حالا ، قضیه طور دیگر است . آن دختر نمی خواهد دیگر به او کمک کند چون شاغل است . کار دارد و وقتش حسابی پر است .در حال حاضر دختر همسایه ی ما مریض شده چون عاشق است. بدون او زندگی برایش مشکل است . کاش آن دختر کمی سرش خلوت شود ، چون واجب است . زندگی یک نفر دارد به پایان می رسد ، عزراییل در خانه شان منتظر است ....
ذهن شما فراموش می کند ، چون درِ ذهن خود را به روی او باز کرده اید . ولی او هرگز فراموش نخواهد کرد چون درِ دل خود را به روی شما باز کرده است .....
در این متن از یکی از آرایه های ادبی به نام سجع استفاده شده است سجع به معنی اوردن کلمات هم وزن و قافیه در یک عبارت یا نوشته یا انشاء است .
* هر کس دو رکعت نماز بخواند و بداند چه می گوید ، از نماز فارغ می شود ، در حالی که میان او و میان خدای عزوجل گناهی نیست . امام علی علیه السلام *
* هر کس باید روزانه یک آواز بشنود ، یک شعر خوب بخواند و در صورت امکان چند کلمه حرف منطقی بزند . گوته *
1- وقتی نوشته و فکر دیگران رو برداری و به نام خودت منتشر کنی .
2- نوشته ها و فکر خودت رو به نام یه شخصیت مشهور منتشر کنی برای جذب مخاطبین بیشتر .
3- نوشته یا متن و فکر یه نفر رو بدون اجازه اون بنده خدا و بدون ذکر منبع منتشر کنی چون خودت حوصله نداری .
این ها همگی یعنی انتحار یا همون سرقت ادبی ، ان شاء الله که من هیچوقت جزء این مدل آدمها نباشم ....
ان شاء الله شما هم نباشین....
باور کنید دیگران با وجود گرفتاری هاشون ، وقت واسش گذاشتن ، بعضی وقتها انصاف هم چیز خوبی هست ....
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ قُوَّةً فى عِبادَتِکَ ،
وَ تَبَصُّراً فى کِتابِکَ ،
وَ فَهْماً فى حُکْمِکَ ،
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لا تَجْعَلِ الْقُرآنَ بِنا ما حِلاً وَالصِّراطَ زائِلاً وَ مُحَمَّداً عَنّا مُولِیِاً .
عوامل مؤثر در طول عمر و کوتاهى آن چیست؟
عوامل طبیعى:
برخى از عوامل طبیعى در افزایش عمر که براى بشر تاکنون شناخته شده است عبارتند از: 1. تغذیه صحیح دور از افراط و تفریط؛ 2. کار و حرکت مداوم؛ 3. پرهیز از هر گونه مواد مخدر و اعتیادهاى خطرناک؛ 4. دور بودن از هواى آلوده؛ 5. مصرف نکردن مشروبات الکلى؛ 6. دورى از هیجانهاى مداوم.
عوامل معنوى:
ارتباط ظاهرى عوامل معنوى مؤثر با مسئله طول عمر بر ما چندان روشن نیست، اما در روایات اسلامى روى آن تاکید شده است که به چند نمونه آن اشاره مىکنیم:
1. ایمان قوى و توکل بر خدا که بتواند انسان را در ناملایمات زندگى آرامش و قدرت بخشد؛
2. صدقه؛
3. صله رحم؛ پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله مىفرماید: انَّ الصَّدَقَةَ وَ صِلَةَ الرَّحِمِ تَعْمُرانِ الدِّیارَ، وَ تَزیدانِ فِى الْاعْمارِ[1]؛ انفاق در راه خدا و صلهرحم خانهها را آباد و عمرها را طولانى مىکند.
4. احسان؛ امام باقر علیه السلام مىفرماید: الْبِرُّ وَ صَدَقَةُ السِّرِ یَنْفِیانِ الْفَقْرَ وَ یَزیدانِ فِى الْعُمْرِ وَ یَدْفَعانِ عَنْ سَبعینَ مَیْتَةَ سُوءٍ[2]؛ نیکوکارى و انفاق پنهانى فقر را برطرف ساخته، عمر را افزایش مىدهد و از هفتاد گونه مرگ و میر بد جلوگیرى مىکند.»
5. گناه نکردن؛ خداوند متعال، مىفرماید: «أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِیعُون* یَغْفِرْ لَکُم مّن ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخّرْکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَآءَ لَایُؤَخَّرُ لَوْ کُنتُمْ تَعْلَمُونَ»[3]؛ [اى قوم] خدا را پرستش کنید و از مخالفت او بپرهیزید، و مرا اطاعت نمایید. اگر چنین کنید خدا گناهانتان را مىآمرزد و تا زمان معینى شما را عمر مىدهد، اما هنگامى که اجل الهى فرا رسد تأخیرى نخواهد داشت اگر مىدانستید.[4] و در جاى دیگر مىفرماید: «فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِم»[5]؛ و خداوند آنها را به (کیفر) گناهانشان گرفت.
امام صادق علیه السلام مىفرماید: مَنْ یَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اکْثَرُ مَّنْ یَمُوتُ بِالْاجالِ وَ مَنْ یَعیشُ بِالْاحسانِ اکْثَرُ مِمَّنْ یَعیشُ بِالْاعْمار[6]؛ آنها که بر اثر گناهان مىمیرند بیش از آنهایند که به مرگ الهى از دنیا مىروند و کسانى که بر اثر نیکوکارى عمر طولانى پیدا مىکنند، بیش از کسانى هستند که بر اثر عوامل طبیعى عمرشان زیاد مىشود!
در بعضى روایات به برخى گناهان مانند ظلم و زنا که در کاهش عمر دخالت دارد، اشاره شده است.[7]
چرا مردن براى انسانها ناپسند است؟
هر یک از عوامل ذیل مىتواند علت ناپسندى مرگ براى انسانها باشد:
1. ناآگاهى به حقیقت مرگ؛ کسانى که مرگ را با نیستى، مساوى مىدانند از مرگ مىترسند. نیستى، وحشتناک است؛ چنان که فقر و بیمارى و ضعف و ناتوانى مایه وحشت است، چون به معناى نیستىِ ثروت، سلامت و توان و قدرت است. انسان هستى دارد و با آن آشناست، اما با نیستى هیچ گونه تناسب و سنخیت ندارد و باید از آن بگریزد. اما کسانى که مرگ را آخرین مرحله زندگى پست و سخت دنیوى و سرآغاز زندگى جدید انسان و نردبانى براى صعود به هستى برتر و جاودانه مىدانند و جهان پس از مرگ را از نظر وسعت و نعمت، قابل مقایسه با این جهان نمىدانند، دنیا را زندان و مرگ را آزادى از این زندان و به پرواز درآمدن روح مىدانند. امام هادى علیه السلام به مریضى که از مرگ مىترسید و گریه مىکرد مىفرماید: تَخافُ مِنَ الْمَوْتِ لِانَّکَ لا تَعْرِفُه[8]؛ تو از مرگ مىترسى چون از آن شناخت ندارى.
2. تبهکارى؛ عدهاى دیگر، مرگ را پایان زندگى و فنا و نابودى نمىدانند، بلکه مقدمهاى براى زندگى در سرایى وسیعتر و عالىتر مىبینند، ولى به خاطر زیادى اعمال بد و کم بودن اعمال نیک خود، از مرگ وحشت دارند، زیرا مرگ را آغاز رسیدن به نتایج شوم اعمال خود مىبینند. قرآن کریم در آیه 94 سوره بقره، خطاب به بنىاسرائیل مىفرماید: ... اگر [آنگونه که ادعا مىکنید] سراى آخرت در نزد خدا تنها براى شما مهیا شده است نه سایر مردم، پس آرزوى مرگ کنید اگر راست مىگویید. و در آیه بعد مىفرماید:
ولى آنها، به خاطر اعمال بدى که پیش فرستادهاند، هرگز آرزوى مرگ نخواهند کرد و خداوند از حال ستمگران آگاه است.
همچنان که امام حسن علیه السلام در جواب این سؤال که: چرا از مرگ مىترسیم؟؛ فرمود:
شما تمام کوشش خودتان را صرف آبادى دنیا کردهاید و براى آخرت کار نیکى ندارید؛ به همین جهت از مرگ مىترسید که از جاى آباد به جاى خراب منتقل مىشوید.[9]
3. دلبستگى به دنیا؛ گروهى دیگر به خاطر دلبستگى بیش از حد به دنیا، از مرگ گریزانند، چرا که مرگ میان آنان و محبوبشان جدایى مىافکند و دل کندن از آن همه امکاناتى که براى زندگى مرفه و پر عیش و نوش فراهم ساختهاند برایشان طاقتفرساست.[10]
4. بىایمانى؛ در آیه 19 سوره احزاب علت ترس از مرگ عدم ایمان بیان شده است: ... چون خطر فرا رسد، آنان را مىبینى که مانند کسانى که مرگ او را فرا گرفته، چشمانشان در حدقه مىچرخد [و] بهسوى تو مىنگرند و چون ترس برطرف شود، شما را با زبانهایى تند نیش مىزنند. بر مال حریصند. آنان ایمان نیاوردهاند و خدا اعمالشان را تباه گردانیده و این [کار] همواره بر خدا آسان است. در آیه دیگرى مىفرماید: یا چون [کسانىکه در معرض] رگبارى از آسمان- که در آن تاریکىها و رعد و برقى است- [قرار گرفتهاند]؛ از [نهیب] آذرخش [و] بیم مرگ، سرانگشتان خود را در گوشهایشان نهند، ولى خدا بر کافران احاطه دارد.[11] در این آیه شریف نیز عدم ایمان به خدا و کفر و طغیان در برابر خداوند متعال، علت ترس از مرگ معرفى شده است.[12]
آیاتى درباره امیدوار بودن به زندگى بگویید؛ زیرا ما همیشه به فکر مرگ هستیم و امیدى به آینده نداریم.
از آیات قرآن کریم استفاده مىشود که اولًا: امیدوارى و آرامشِ روح در سایه ایمان و تقوا حاصل مىشود؛ بنابراین براى امیدوار شدن به زندگى باید بکوشیم تا ایمان و پرهیزکارى خود را افزایش دهیم و خود را به درجه اولیاى الهى (دوستان خدا) برسانیم که قرآن شریف مىفرماید: آگاه باشید! [دوستان و] اولیاى خدا، نه ترسى دارند و نه غمگین مىشوند! همانها که ایمان آوردند و [از مخالفت فرمان خدا] پرهیز مىکردند. در زندگى دنیا و در آخرت، شاد [و مسرور] ند؛ وعدههاى الهى تخلف ناپذیر است؛ این است آن رستگارى بزرگ![13]
ثانیاً: حیات و زندگى انسان دو مرحله دارد:
1. مرحله کشت و عمل که همان زندگى موقت دنیاست؛
2. مرحله جزا و ثواب که همان زندگى حقیقى و دایمى آخرت است.
بنابراین، به نظر مىرسد امیدوار کنندهترین آیات در مورد زندگى، همان آیاتى است که در مورد حقیقت مرگ نازل شده که در برخى از آنها از مرگ به «لقاءاللَّه» (عنکبوت، 5 و کهف، 110) تعبیر شده و زندگى پس از مرگ را بهترین و کامیابترین زندگى شمرده است. (آلعمران، 15؛ توبه، 72) زیرا اگر مرگ به معناى انتقال از زندگى دنیا به زندگى جدید و بهتر نباشد، بلکه به معناى فنا و نیستى باشد، در این صورت، زندگى پوچ و بیهوده خواهد بود و انسان امیدى به زندگى نخواهد داشت؛ به همین جهت، انسان باید بکوشد تا اعتقاد و باور خود نسبت به قیامت و زندگى پس از مرگ را تقویت کند، تا به زندگى امیدوارتر شود و با بهترین امید به آینده سعى کند تا در دنیا خدا را اطاعت کند و به دستورهاى پروردگارش که موجب خوشبختى و سعادت اوست، گردن نهد و نافرمانى نکند؛ در این صورت است که برایش مهم نیست که در دنیا چه قدر زندگى کند و چه موقع مرگ به سراغش آید؛ آنچه برایش مهم است، این است که از لحظه لحظه عمر خویش در راه اطاعت خدا بهترین استفاده را بکند تا در آینده سعادتمند و رستگار شود و در نزد پروردگارش بهترین زندگى را داشته باشد.
امّا ممکن است برخى انسانها بر اثر عواملى همچون غفلت، دوستان ناباب، خودخواهى و اطاعت از هواى نفسانى و ... در طول زندگى دچار خطا، انحراف و گناه شوند و این موجب شود تا نسبت به آینده و آخرت خود نگران باشند، ولى از آنجا که خداوند «ارْحَمُ الرَّحمِینَ؛ بخشندهترین بخشندگان» است و رحمتش بر غضبش سبقت دارد؛ «یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه» و رحمتش همه چیز را در برگرفته است؛ «وَ رَحْمَتى وَسَعَتْ کُلَّ شَىٍء»[14] به این افراد نیز فرموده اگر به خود آمدید و متوجه گناه و غفلت و اشتباه خود شدید، ناامید نباشید، بلکه توبه کنید و به این وسیله دل خود را از زنگار گناه شست و شو داده، با انجام دادن اعمال صالح، گذشته خود را جبران نمایید تا گرفتار غضب و عذاب الهى نشوید.
قرآن کریم مىفرماید: بگو: اى بندگان من که برخود اسراف و ستم کردهاید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مىآمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است و به درگاه پروردگارتان باز گردید و در برابر او تسلیم شوید، پیش از آنکه عذاب به سراغ شما آید، سپس از سوى هیچ کس یارى نشوید.[15]
ثالثاً: از آیات قرآن مجید استفاده مىشود که مرگ به دست خدا و فرمان اوست و براى هر کس سرنوشت و اجل معینى قرار داده است؛ چنان که مىفرماید: «وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ کِتبًا مُّؤَجَّلًا»[16]؛ هیچ کس، جز به فرمان خدا، نمىمیرد، سرنوشتى است تعیین شده. بنابراین، انسان باید به زندگى امیدوار باشد و بداند تا خداوند اجازه قبض روح او را ندهد نخواهد مرد و در زندگى توکلش به خدا باشد: «وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»[17]؛ و هر کس بر خدا توکل کند، کفایت امرش را مىکند، «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُ الْمُتَوَکّلِینَ»[18]؛ خداوند متوکلان را دوست دارد.[19]
نتیجه آن که: از دیدگاه انسان موحد، زندگى و مرگ هر دو زیباست. زندگى زیباست زیرا خداوند همه چیز را براى انسان آفریده است: «خَلَقَ لَکُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِیعًا»[20]؛ [خداوند] آنچه در زمین است براى شما خلق کرده است. تا بستر شکوفایى خلافت الهى انسان فراهم شود و زمینه کشتزار آخرت و تجارت خانه مردان خدا مهیّا شود.
مرگ هم زیباست چون مرگ بازگشت به خداست.
در پایان به روایتى از امام حسن مجتبى علیه السلام اشاره مىشود که مىفرماید: براى دنیایت آنگونه کار کن که گویا براى همیشه مىخواهى در دنیا زندگى کنى و براى آخرت آنگونه کار کن که گویا فردا خواهى مرد.[21]
منظور از مرگ نخستین در آیه 56 دخان چیست؟
خداوند متعال، در آیه مزبور مىفرماید: «لَایَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَهُمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ»؛ هرگز مرگى جز همان مرگ اول [که در دنیا چشیدهاند] نخواهند چشید و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ مىکند.
این آیه شریف درباره بهشتیان است که مىفرماید: هیچ مرگى جز مرگ نخستین را نمىچشند. روشن است که مراد از مرگ نخستین (قیامت صغرى) همان پایان زندگى دنیا و آغاز زندگى برزخى است.
بنابراین معناى آیه چنین است: [بهشتیان] بعد از مرگ نخستین مرگ دیگرى را نخواهند چشید.[22]
آیا بعد از مرگ امکان بازگشت به دنیا هست؟
آن چه از آیات و روایات استفاده مىشود تقاضاى بازگشت افراد به دنیا در آستانه مرگ پذیرفته شدنى نیست. قرآن مجید در اینباره مىفرماید: «حَتَّى إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبّ ارْجِعُون* لَعَلّى أَعْمَلُ صلِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّآ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَآلُهَا وَ مِن وَرَآهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»[23]؛ [آنها هم چنان به راه غلط خود ادامه مىدهند] تا زمانى که مرگ یکى از آنان فرا رسد مىگوید: پروردگارا! مرا بازگردانید!؛ شاید در آنچه ترک کردم [و کوتاهى نمودم] عمل صالحى انجام دهم [به او مىگویند] چنین نیست، این سخنى است که او به زبان مىگوید [و اگر بازگردد برنامهاش هم چون سابق است] و پشت سر آنها برزخى است تا روزى که برانگیخته مىشوند.[24]
این آیه شریف با مسئله رجعت تنافى ندارد، زیرا رجعت در زمان حکومت امام زمان بعد از اجراى قانون حتمى مرگ است و ویژه افراد خاص و بر اساس مصالحى محقق مىشود.[25] و نیز با زنده شدن بعضى افراد مانند مقتول بنىاسرائیل [که داستانش در سوره بقره آیه 73 آمده است] منافات ندارد، چون بنابر دلایلى که اهمیت خاصى دارد خداوند متعال، این افراد را استثناءً زنده مىکند تا آن امر مهم، تحقق یابد.
بدکاران و ستمگران در موارد گوناگون تقاضاى بازگشت به زندگى براى جبران گذشته خویش مىکنند؛ بعضى از این آیات مربوط به روز قیامت و رستاخیز است:
مانند آیه 28 سوره انعام، بعضى دیگر مربوط به بعد از مرگ است؛ مانند آیه 99 مؤمنون و گاهى در مورد نزول عذابهاى نابود کننده وارد شده است؛ مانند آیه 44 سوره ابراهیم. جالب این است که در تمام این موارد پاسخ منفى به آنها داده شده است.
دلیل آن هم معلوم است، زیرا هیچ یک از این تقاضاها جنبه واقعى و جدى ندارد، اینها عکسالعمل آن حالت اضطرار و پریشانى فوق العاده است که در بدترین اشخاص نیز پیدا مىشود و هرگز دلیل بر دگرگونى و انقلاب درونى و تصمیم واقعى بر تغییر مسیر زندگى نیست.
لذا قرآن مىفرماید: «وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْه»[26]؛ اگر اینها بار دیگر به زندگى عادى برگردند باز به همان اعمالى که از آنها نهى شده بودند، مشغول مىشوند [آنها دروغ مىگویند].
نام کتاب: پرسمان قرآنى معاد
نویسنده: سید على هاشمى نشلجى
موضوع: پرسش و پاسخ قرآنى برزخ و عالم آخرت
زبان: فارسى
تعداد جلد: 1
ناشر: موسسه بوستان کتاب
مکان چاپ: قم
سال چاپ: 1386
نوبت چاپ: چهارم
[1] ( 1). عبد على عروسى حویزى، تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 354 و 355
[2] ( 2). شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 6، ص 277
[3] ( 3). نوح، آیه 3- 4
[4] ( 1). ر. ک: اکبر هاشمى رفسنجانى، تفسیر راهنما، ج 9، ص 390
[5] ( 2). آلعمران، آیه 11
[6] ( 3). شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 1، ص 488، ماده ذنب
[7] ( 4). ر. ک: تفسیر نمونه، ج 25، ص 57- 60 و ج 18، ص 203- 210
[8] ( 1). بحارالانوار، ج 6، ص 156
[9] ( 2). همان، ج 6، ص 129
[10] ( 3). ر. ک: تفسیر نمونه، ج 24، ص 122 و ج 1، ص 358- 359
[11] ( 1). بقره، آیه 19
[12] ( 2). ر. ک: ناصر ناصر مکارم شیرازى و همکاران، پیام قرآن، ص 437- 442؛ جعفر سبحانى، منشور جاوید، ج 9؛ همان، ص 213- 214؛ همچنین ر. ک: بقره، آیه 243، آلعمران، آیه 143، انعام، آیه 93، انفال، آیه 6 و محمد، آیه 20
[13] ( 3). یونس، آیه 62- 64
[14] ( 1). اعراف، آیه 156
[15] ( 1). زمر، آیه 53- 54
[16] ( 2). آلعمران، آیه 145
[17] ( 3). طلاق، آیه 3
[18] ( 4). آلعمران، آیه 159
[19] ( 5). ر. ک: تفسیر نمونه و المیزان، ذیل آیات مذکور
[20] ( 6). بقره، آیه 29
[21] ( 7). میرزا حسن نورى، مستدرک الوسائل، ج 1، ص 146
[22] ( 1). تفسیر المیزان، ج 18، ص 240- 243
[23] ( 2). مؤمنون، آیه 99- 100
[24] ( 3). البته این قانون کلى استثنا هم دارد که توضیح آن در تذکر اول مىآید
[25] ( 1). ر. ک: تفسیر نمونه، ج 14، ص 310- 311
[26] ( 2). ر. ک: همان، ص 380- 390
اگر در روز نمی توانی
شبانه گام بردار
اگر بال نداری
با دست هایت پرواز کن
پرواز کن به سوی اعماقِ دلِ سیاهش
بوته محبت را در خاک سیاهش بنشان
مرواریدهای درخشانت را آب گلدانش ساز
تا گل بدهد ، گل امید ، گل جوانه
بگذار او نیز شاد باشد ...
فریادت را رها کن ...
رها کن تا همه بفهمند ...
همه بفهمند که عاشق بی دل کیست ؟
تو می توانی !!!
آری ، تو
تو می توانی !!!
« نجمه شفیعی »
فقط لطفا بدونید که بعضی از این نوشته ها تخیلی هست ! لطفا نچسبونیدش به من ، البته بعضی هاش !
فامیل لطف فرمودند تصمیم گرفتند ما رو ببرن تفریح بیرون شهر . از اونجا که همه ماشین نداشتیم ، یکی از اقوام ماشین یه بنده خدایی رو که باهاش گوسفند می برد واسه فروش قرض کرد . دائیم وقتی ماشین رو دید گفت : چه ماشین باحالی !
همون اقوام ِ بنده خدا هم گفت : نمی خوای بخریش ؟ قصد فروش داره ها ، ماشینِ تر و تمیزی هست مال یه آقا چوپانه هست که جمعه ها بره هاشو میبره واسه چِرا !!!
یه لحظه نگاه خودمون کردم چقدر شبیه اون صحنه بودیم ! بچه ها رو ریخته بودن پشت وانت ، البته به زور جاشون داده بودن بیچاره ها مثل گوسفند دست و پاشون از میون نرده ها زده بود بیرون و اینکه امروز روز جمعه بود و اون بنده خدا هم با شلوار راحتیش وکلاهش واقعا شبیه چوپان شده بود .
به هر حال راه افتادیم .... قرار بود همه ماشین ها پشت سر هم بریم ولی ... آخ آخ آخ از اینکه چند تا باجناق بخوان با هم برن ...بیرون ن ن ... چه شود وای هرگز نمیشه این باجناق از ماشین اون یکی باجناق عقب بیفته ؟؟؟
خلاصه این بزن جلو ، اون بزن جلو ، خب راستشو بخواین من یکی که راضی بودم چون همیشه خیلی خیلی دوست داشتم از نزدیک رانی ، ای وای ببخشید اشتباه لپی بود ، رالی ببینم .
بله رسیدیم به یه چهار راهی . و هیچکدوم به انتخاب اون یکی راضی نشد و هرکدوم به یه راهی رفتن ، البته ما برنامه نداشتیم چون همون طور که گفتم هیچ مدله حرفها با هم یکی نشد ، فقط تنها زرنگی که من تونستم بکنم این بود که هر چیزی رو توی یکی از ماشین ها گذاشتم که از سر ناچاری هم که شده باهم باشن.
پس همه به همدیگه زنگ زدن و دوباره برگشتن سر همون چهارراهی و تصمیم گرفتن محض خاطر شکم های مبارک هم که شده یه جورایی با هم راه بیان .
بالاخره رسیدیم به یه جای قشنگ ... بهشت گمشده ....
اونجا باید ماشین ها رو بذاریم و خودمون وسایل رو ببریم بالا ، آخه راه ماشین رو نداره . یه دفعه دیدیم دور و برمون ، البته بلا نسبت حاضرون ، دور و برمون پر از قاطر شد . مامانم خیلی می ترسید گفت : اگه میشه این الاغ هارو ببرین اون طرف .
اون آقا هم که انگار خیلی بهش برخورده بود گفت : اختیار دارین خانم اینها قاطر هستند نه الاغ !
مامانم گفت : چه فرقی میکنه آقا همشون خرن دیگه
اون مرد گفت : نه قاطر از نژاد اسب و الاغ هست.
خلاصه واسه این دو سه قدم که می خواستن بارها رو ببرن ، ده هزار تومن می خواستن بگیرن ، داداشم هم گفت : ما خودمون از صد تا قاطر بهتریم ، خودمون می بریمشون و راه افتادیم ، بیچاره شدیم تا رسیدیم ، هر کی می خواست حرف خودش رو به کرسی بشونه بالاخره یه جایی رسیدیم و جاگیر شدیم .
خدا رو شکر ، با اینکه هر کدوم یه سازی می زدن ولی خب با این وجود بد نگذشت . فردا صبح که از خواب بیدار شدم باورم نمیشد که همه چی به خیر و خوبی گذشته !!!
آخه حتما شمیدین این داستان رو که :
یه دفعه چند تا باجناق میُفتن تو دره و گرگها بهشون حمله می کنن ، همشون فریاد می زنن : خدایا ، مُردم از بی کسی !!!