تفریح :: Global Village😊💕

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

👈 هنگامی که در این وبلاگ حضور داری با خود صادق باش ، گوش ها ، چشم ها و لب های خود را لحظه ای از قید شیطان درون خود آزاد ساز !😉

خداوند حقیقت را می بیند اما صبر می کند ..... من عاشق خدایم هستم دعا کنید هر چه زودتر به عشقم برسم😘

گاهی انسان مطالب ساده و ابتدایی و تکراری را نیز به سادگی فراموش میکند ، پس لطفا فقط ببین !😉

در این وبلاگ پذیرفتن هیچ چیز اجباری نیست..... روزی یک نفر هم چشمهایش به دیدن یک کلمه قرآن روشن شود ، برای این بنده ی حقیر کافی ست... دیگر چیزی نمی خواهم😊


*بعد از نماز یادتون نره !سى و چهار مرتبه اَللّهُ اَکْبَرُ و سى و سه مرتبه اَلْحَمْدُلِلّهِ و سى و سه مرتبه سُبْحانَ اللّهِ بگوید و در بعضى روایات سُبْحانَ اللّهِ پیش از اَلْحَمْدُلِلّهِ وارد شده .*

تبلیغات
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۰، ۱۶:۰۲ - زیاده متابعین
    good luck
نویسندگان
پیوندها

تفریح

فقط لطفا بدونید که بعضی از این نوشته ها تخیلی هست ! لطفا نچسبونیدش به من ، البته بعضی هاش !

فامیل لطف فرمودند تصمیم گرفتند ما رو ببرن تفریح بیرون شهر . از اونجا که همه ماشین نداشتیم ، یکی از اقوام ماشین یه بنده خدایی رو که باهاش گوسفند می برد واسه فروش قرض کرد . دائیم وقتی ماشین رو دید گفت : چه ماشین باحالی !

همون اقوام ِ بنده خدا هم گفت : نمی خوای بخریش ؟ قصد فروش داره ها ، ماشینِ تر و تمیزی هست مال یه آقا چوپانه هست که جمعه ها بره هاشو میبره واسه چِرا !!!

یه لحظه نگاه خودمون کردم چقدر شبیه اون صحنه بودیم ! بچه ها رو ریخته بودن پشت وانت ، البته به زور جاشون داده بودن بیچاره ها مثل گوسفند دست و پاشون از میون نرده ها زده بود بیرون و اینکه امروز روز جمعه بود و اون بنده خدا هم با شلوار راحتیش وکلاهش واقعا شبیه چوپان شده بود .

به هر حال راه افتادیم .... قرار بود همه ماشین ها پشت سر هم بریم ولی ... آخ آخ آخ از اینکه چند تا باجناق بخوان با هم برن ...بیرون ن ن ... چه شود وای هرگز نمیشه این باجناق از ماشین اون یکی باجناق عقب بیفته ؟؟؟

خلاصه این بزن جلو ، اون بزن جلو ، خب راستشو بخواین من یکی که راضی بودم چون همیشه خیلی خیلی دوست داشتم از نزدیک رانی ، ای وای ببخشید اشتباه لپی بود ، رالی ببینم .

بله رسیدیم به یه چهار راهی . و هیچکدوم به انتخاب اون یکی راضی نشد و هرکدوم به یه راهی رفتن ، البته ما برنامه نداشتیم چون همون طور که گفتم هیچ مدله حرفها با هم یکی نشد ، فقط تنها زرنگی که من تونستم بکنم این بود که هر چیزی رو توی یکی از ماشین ها گذاشتم که از سر ناچاری هم که شده باهم باشن.

پس همه به همدیگه زنگ زدن و دوباره برگشتن سر همون چهارراهی و تصمیم گرفتن محض خاطر شکم های مبارک هم که شده یه جورایی با هم راه بیان .

بالاخره رسیدیم به یه جای قشنگ ... بهشت گمشده ....

اونجا باید ماشین ها رو بذاریم و خودمون وسایل رو ببریم بالا ، آخه راه ماشین رو نداره . یه دفعه دیدیم دور و برمون ، البته بلا نسبت حاضرون ، دور و برمون پر از قاطر شد . مامانم خیلی می ترسید گفت : اگه میشه این الاغ هارو ببرین اون طرف .

اون آقا هم که انگار خیلی بهش برخورده بود گفت : اختیار دارین خانم اینها قاطر هستند نه الاغ !

مامانم گفت : چه فرقی میکنه آقا همشون خرن دیگه

اون مرد گفت : نه قاطر از نژاد اسب و الاغ هست.

خلاصه واسه این دو سه قدم که می خواستن بارها رو ببرن ، ده هزار تومن می خواستن بگیرن ، داداشم هم گفت : ما خودمون از صد تا قاطر بهتریم ، خودمون می بریمشون و راه افتادیم ، بیچاره شدیم تا رسیدیم ، هر کی می خواست حرف خودش رو به کرسی بشونه بالاخره یه جایی رسیدیم و جاگیر شدیم .

خدا رو شکر ، با اینکه هر کدوم یه سازی می زدن ولی خب با این وجود بد نگذشت . فردا صبح که از خواب بیدار شدم باورم نمیشد که همه چی به خیر و خوبی گذشته !!!

آخه حتما شمیدین این داستان رو که :

یه دفعه چند تا باجناق میُفتن تو دره و گرگها بهشون حمله می کنن ، همشون فریاد می زنن : خدایا ، مُردم از بی کسی !!!frown

 

  • نجمه شفیعی

نظرات  (۰)

هیچکس حرفی نداره
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی