گزیدهاى از رساله حقوق امام سجاد (ع)
- جمعه آبان ۱۵ ۱۳۹۴، ۰۷:۲۴ ب.ظ
- ۰ حرفهای شما
(19) 1- از ثابت بن دینار نقل شده که امام على بن الحسین زین العابدین علیه السلام فرمود:
حق خداوند اکبر بر تو این است که او را پرستش کنى و چیزى را شریک او قرار ندهى و چون با اخلاص چنین کردى خداوند بر خود لازم مىداند که امر دنیا و آخرت تو را کفایت کند.
و حق نفست بر تو این است که آن را گرامى دارى (بدور دارى) از فحش، و عادت دهى به نیکوئى و ترک زیادهگوئى بىفایده و نیکى به مردم و خوشگفتارى در باره مردم. و حق گوش این است که آن را منزه کنى از شنیدن غیبت و شنیدن آنچه شنیدنش حلال نیست.
و حق چشم این است که بپوشانى آن را از آنچه برایش حلال نیست، و بواسطه نظر با چشم اعتبار بگیرى.
و حق دو دست بر تو این است که دراز نکنى آنها را به آنچه براى تو حلال نیست و حق پاهایت این است که بوسیله آنها نروى بسوى آنچه بر تو حلال نیست، که با آنها در «صراط» وقوف خواهى کرد، پس بنگر که نلغزى و در آتش نیافتى. و حق شکمت این است که آن را ظرف (غذاى) حرام قرار نداده و بیش از سیرى زیاده نخورى. و حق فرج (عورت) تو این است که آن را از زنا نگهدارى و حفظ کنى از اینکه به آن نظر شود. و حق نماز این است که بدانى نماز وسیله ورود انسان بسوى خداست و تو در حال نماز در پیشگاه خدا ایستادهاى، چون این حالت را دانستى، پس مىبایستى در مقام بندهاى زبون خوار، راغب، ترسنده، امیدوار، هراسنده، ناتوان، زارىکننده، و تعظیمکنندهاى با سکونت و وقار براى آنکه در پیشگاهش ایستادهاى باشى و اقبال کنى با قلبت به نماز و اقامه کنى آن را با حدود و حقوقش. و حق حج این است که بدانى حج مهمان شدن براى خدا و فرار از گناهان بسوى خداست، و در حج توبهات قبول شده و وظیفهاى که بر تو واجب گشته انجام یافته است. و حق روزه این است که بدانى روزه حجابى است که خداوند بر زبان و گوش و چشم و شکم و فرج تو قرار داده تا تو را از آتش فرو پوشد، پس اگر روزه را ترک کنى پوشش خدا را بر خودت پاره کردهاى. و حق صدقه این است که بدانى صدقه ذخیره تو نزد پروردگارت بوده و ودیعهاى است که نیاز به گواه گرفتن براى آن نیست و آنچه پنهانى ودیعه مىگذارى محکمتر از ودیعهاى است که آشکارا انجام مىدهى و بدانى که صدقه بلایا و ناخوشىها را در دنیا از تو دور ساخته و در آخرت آتش را از تو دفع مىگرداند. و حق هدایت این است که به آن خدا را اراده کنى و خلق خدا را اراده نکرده و اراده نکنى به آن جز رسیدن به رحمت الهى و رستگارى روحت روزى که به ملاقات خدا برسى. و حق سلطان اینست که بدانى تو فتنه و وسیله آزمایش او قرار دادهشدهاى و بخاطر حکومتى که سلطان بر تو دارد خداوند او را در باره تو مبتلى و مورد آزمایش قرار داده، و بر تو است که متعرض خشم او نشده که با دست خود خودت را به هلاکت اندازى و با او در آنچه از بدیها بتو برسد شریک خواهى بود. و حق آموزگارت اینکه او را بزرگ دارى و مجلس او را احترام گذارى، و نیک به گفتارش گوش فرا دهى، و به نیکوئى با او روبرو شوى و صدایت را پیش وى بلند نکنى، اگر کسى پرسش کرد پیش از استادت جواب ندهى، و سخن از کسى در مجلس او نگوئى،؟ غیبت کسى را نزد او ننمائى، و اگر از او بدگوئى شد از وى دفع کنى، و عیبهایش را بپوشانى و نیکىهایش را آشکار کنى و با دشمن او منشینى و دوست او را دشمن ندارى، و چون چنین کردى فرشتگان الهى گواهى مىدهند که تو او را در نظر گرفتهاى و تعلیم او را بخاطر خدا فرا گرفتهاى نه بخاطر مردم. و حق سرپرست مملکت بر تو این است که وى را اطاعت کرده و نافرمانیش نکنى مگر در آنچه موجب خشم خداوند گردد چرا که طاعتى براى مخلوق در نافرمانبرى از خالق وجود ندارد. و اما حق رعیت زیر دستت این است که بدانى آنان بخاطر ضعفشان و بخاطر نیرومندیت بر تو رعیت شدهاند، پس واجب است بر آنان عدالت کنى و بر ایشان شتاب نکنى، و خدا را بر نیرومند ساختنت بر رعیت سپاسگزارى.
حق شاگردان و دانش آموزان و حق زیردستان دانش آموزت این است که بدانى خداوند تو را در آنچه از دانش بخشیده است بر آنان قیم و سرپرست قرار داده است و براى تو از خزانه علمش بخشیده است، پس اگر در آموزش مردم به نیکوئى عمل کرده و تندى و سختى بکار نبرى خداوند فضل خویش را بر تو مىافزاید، و اگر دانشت را باز داشتى و یا در آموزش مردم خشونت پیش گرفتى بر خداست که علم را و بهاى آن را از تو باز گرفته و از دلها جایگاهت را ساقط کند. و حق همسرت این است که بدانى خداوند او را وسیله سکونت و انس تو قرار داده است پس بدان که نعمتى از خداوند بوده باید این نعمت را گرامى دارى و با وى مرافقت کنى، اگر چه حق تو بر همسرت واجبتر است ولى بر تو است که با وى مهربانى کنى، زیرا که او اسیر توست و باید که او را طعام و پوشاک دهى، و چون نادانى کند از او درگذرى. و حق بندهات این است که بدانى او آفریده خدا و فرزند پدر و مادرت (از آدم و حوا) است و از گوشت و خون توست و او را بدین جهت مالک نشدى که بدون خدا خودت آفریده باشى، و چیزى از اعضایش را نیافریدهاى و رزقى را براى او بیرون نیاوردهاى و لکن خداوند تو را بر او کفایت داده سپس او را مسخر تو نموده و تو را امانتدار او کرده و به نزدت ودیعه قرارش داده تا حفظ کند براى تو آنچه از خیر به او مىرسانى، پس نیکى کن به او چنان که خدا بر تو احسان کرده است. و اگر او را خوش ندارى عوضش کن و عذاب مکن خلق خدا را، و قوتى نیست مگر براى الله. و حق مادرت این است که بدانى او تو را حمل کرده بطورى که هیچ کس کسى را حمل نکند، و از میوه قلبش به تو خورانده و به تو بخشیده آنچه را که کسى حاضر نمىشود به دیگرى ببخشد و بخوراند، و تو را با تمامى اعضایش نگهدارى کرده و باکى نداشته از این که گرسنه بماند ولى تو را سیر گرداند و تشنه بماند ولى تو را سیراب نماید و برهنه بماند ولى تو را بپوشاند و در آفتاب بماند ولى تو را سایبان قرار دهد، و از خواب خود بخاطر تو دست مىکشد، و خلاصه از گرما و سرما تو را محافظت مىکند تا براى او بوده باشى، و تو نمىتوانى از (زحمات) او سپاسگزارى مگر به کمک و توفیق پروردگار. و حق پدرت این است که بدانى او اصل (و ریشه) توست و اگر او نبود تو هم نبودى، پس هر گاه چیزى (خوب) از خود دیدى که به شگفتت آورد بدان که پدرت در آن چیز (اساس) و اصل نعمت است پس خدا را سپاسگزار باش و شکر پدر را بجاى آور که قوتى نیست مگر اللَّه را. و اما حق فرزندت این است که بدانى او از توست و خیر و شر او در دنیا متعلق بتو مىباشد، و تو در نزد پروردگارت از سرپرستى او در ادب نیکو و هدایت بسوى پروردگار و اطاعت از خدا مسئول هستى پس در امر فرزندت مانند کسى کوشش کن که یقین دارد در احسان به وى ثواب برده و در بدى بوى عقاب خواهد بود. و اما حق برادرت این است که بدانى او دست تو و عزت تو و قوت توست پس آن را سلاحى در معصیت خدا و وسیلهاى براى ستم به خلق خدا قرار مده، و او را در یارى بر دشمنش فرو نگذار، پس اگر برادرت خدا را اطاعت کرد که چه بهتر و الا خداوند گرامیتر از او بر تو باید باشد، و نیروئى نیست مگر الله را. و اما حق مولاى نعمت دهندهات بر تو این است که بدانى در راه تو مالش را انفاق کرده و تو را از ذلت بندگى و وحشت آن به عزت آزادى و انس با آزادى در آورده است، پس تو را از اسارت ملکیت آزاد ساخته و از قید عبودیت رها گردانیده است، خارج ساخته تو را از زندان و مسلط گردانیده بر خودت، و تو را براى عبادت خدا فارغ گردانیده است، باز حق او در بارهات این است که بدانى او نسبت به تو در زندگانى و مرگت از بهترین خلق است، و یارى او بر تو و از آنچه بر وى از عهدهات بر مىآید واجب است. و اما حق بندهاى که آزادش کردهاى این است که بدانى خداوند آزاد کردنش را برایت وسیلهاى به سوى خود و حجابى از آتش قرار داده که نتیجهات از وى در دنیا اگر برایش وارثى نباشد میراث اوست و در آخرت بهشت است. و اما حق نیکىکننده بر تو این است که سپاسش کنى، و معروف و نیکىاش را بیاد آورى و برایش گفتار نیکو فراهم آورى، و در میان خود و خدایت برایش دعاى خالص کنى، و چون کردى پس همانا در آشکار و نهان شکرش را بجا آوردهاى، و اگر روزى توانستى نیکى او را جبران بکن. و اما حق موذن این است که بدانى او یاد آورنده پروردگارت براى تو است و دعوتکننده تو بسوى نصیبت (از خیر) و یارىکنندهات براى انجام وظیفه الهى تو مىباشد، پس او را سپاسگزار مانند سپاس براى کسى که بتو احسان کرده است. و اما حق امام جماعتت بر تو این است که بدانى او سفارت میان تو و خدایت را بعهده گرفته است و از تو سخن مىگوید و تو از او سخن نمىگوئى و براى تو دعا مىکند و تو براى وى دعاکننده نیستى، و تو را از اضطراب عظیم ایستادن در پیشگاه خدا کفایت مىکند، که اگر نقصى در نماز باشد به گردن اوست نه به گردن تو، و اگر نماز بصورت کامل انجام یابد تو شریک او در این ثواب هستى و بر وى از تو زیادى نیست، پس به نفس خود نفس تو را نگهداشته و به نمازش نماز تو را حفظ کرده است، پس سپاس او را به همین مقدار بجاى آور. و اما حق همنشینت این است که در کنارت به او ملایمت کنى، (رفتارت را با او نرم کنى) و در گفتار با او انصاف نمائى، و از جایت بدون اجازهاش برنخیزى، و چون کسى در نزد تو نشیند او را جایز باشد که بدون اجازهات از کنارت برخیزد، لغزشهایش را فراموش کنى، و نیکىهایش را حفظ نمائى، و در باره او به چیزى جز خیر گوش ندهى. و اما حق همسایهات این است که در غیابش حفظ کنى (از او ذکر خیر کرده و غیبتش نکنى و دفاع کنى) و در حضور گرامىاش دارى، و چون مورد ستم واقع شد یاریش کنى، و پنهانشده (از اعمال و رفتارش) را پى نگیرى، پس اگر ناشایستى از او دانستى پنهانش دارى، و اگر بدانى که اندرز تو در او اثر مىگذارد میان او و خودت او را نصیحت کنى، و او را در سختى و شدت رها نسازى، و لغزشش را واگذارى، و گناهش را بیامرزى، و با او معاشرت نیکوئى انجام دهى، که نیست قوتى مگر براى خدا. و اما حق یار (دوست) این است که او را به فضیلت و انصاف همراهى کنى، گرامى بدارى او را آنچنان که تو را گرامى مىدارد، و نگذارى او را که سبقت بگیرد در خیرى و اگر سبقت گرفت جبران کنى (یعنى: نگذارى که او در خدمت بتو پیشى گیرد بلکه تو این خیر را جلوتر از او نسبت به وى انجام بده و اگر سبقت گرفت باید که در مقابل خدمت او به جبران برآئى و عوضش را انجام دهى) و به او مهرورزى چنان که بتو مهر مىورزد، و باز دارى او را از معصیتى که قصد انجام آن را دارد، و براى او رحمت باش، و عذاب مباش. و اما حق شریکت این است که در غیابش از او کفایت کرده و در حضورش رعایت او را بنمائى، و غیر از حکم او حکمى نکنى، و به رأى خود عمل نکنى بدون نظر خواهى او، و مالش را حفظ کنى و بر او خیانت روا ندارى (در خرد و کلان) و در آنچه با عزت و خواریش بستگى دارد پس همانا دو دست خداوند بر دو شریک گسترده است مادامى که به همدیگر خیانت نکنند،
و لا قوة الا بالله
. و اما حق مالت (ثروتت) این است که آن را جز از طریق حلال به دست نیاورى و جز در راهش انفاق نکنى، و ایثار نکنى آن را بر کسى که سپاست نگذارد، پس عمل کن به آن براى اطاعت خداوند و به آن (و در مصرف آن) بخالت نکن که در حسرت و ندامت و ناراحتى بیافتى. و اما حق بستانکارت این است که اگر امکان دارد بدهى او را بدهى و اگر در عسرت باشى با گفتار خوش او را راضى کنى و از خودت با لطافت و نرمى ردش نمائى. و اما حق آشنا و معاشرت این است که او را فریب ندهى و با او غش (و تقلب) نکنى و نیرنگ نزنى و خدا را در بارهاش بپرهیزى. و اما حق خصم و ادعاکننده بر تو اینکه اگر او در آنچه بر علیه تو ادعا مىکند حق باشد خودت بر علیه خویش شاهد بوده و او را ستم نکرده و حقش را اداء کنى، و اگر آنچه ادعا مىکند باطل باشد با او رفاقت کرده و نسبت به امرش غیر از ملایمت چیزى انجام ندهى و نسبت به کارش خدا را به خشم نیاورى،
و لا قوة الا بالله
. و اما حق کسى که بر علیه او ادعا دارى این است که اگر در ادعایت بحق هستى در گفتگویت نیکوئى و زیبائى بکار برى و حق او را انکار نکنى، و اگر در ادعایت باطل هستى خدا را بپرهیزى و بسویش توبه پیش آرى و ادعایت را ترک کنى. و اما حق مشورت خواهنده این است که اگر براى او نظر درستى میدانى به آن دعوت کنى و اگر نمیدانى او را به آنکه مىداند هدایت نمائى. و اما حق مشورت دهنده بر تو این است که او را در آن چه با نظر تو موافق نباشد متهم نکنى و اگر موافق باشد او را نصیحت کنى و باید که روش تو با او به نرمى و مهربانى باشد و اما حق اندرز و نصیحت خواهنده این است که او را نصیحت کنى و باید که روش تو با او به نرمى و مهربانى باشد.
و حق ناصح و پند دهنده این است که بال (جانت) را به نرمى براى او بگشائى و شنوائیت را برایش بسپارى اگر در گفتارش درستى و صواب بود خدا را سپاس کنى، و اگر گفتارش بر خلاف بود رحمت برایش خواسته و متهمش نکنى و بدانى که خطا کرده است و او را به این خطا مواخذه نکنى مگر آنکه مستحق تهمت باشد که در هر صورت به کارش اهمیت نده. حق بزرگتر این است که بخاطر زیادى سنش و تقدمش در اسلام پیش از تو، وقار و احترامش گذارى و در بگو مگو مقابله با او را ترک کنى، و در راه بر او پیشى نگیرى، و مقدم بر او نگردى و به نادانیش نخوانى و اگر بر تو نادانى کرد متحملش شوى و گرامیش بدارى بخاطر مسلمان بودنش و احترامى که از اسلام دارد. و حق کوچکتر این است که در تعلیمش مهربانى کنى، و از او (هنگام خشم) درگذرى، و عیبهایش را بپوشانى و با او نرمى کنى، و کمکش کنى.
و حق سائل این که بقدر نیازش به او اعطاء کنى. و حق مسئول این است که اگر چیزى عطاء کند از او با سپاسگزارى و معرفت به فضلش بپذیرى، و اگر چیزى نبخشد عذر او را بپذیرى.
و حق خوشحالکنندهات براى خدا این است که اول خدا را حمد کرده و سپس سپاس او را بجاى آورى. و حق بدکنندهات این است که او را ببخشى، و اگر بدانى که عفو ضرر مى- رساند طلب یارى مىکنى چنان که خداوند مىفرماید: «و آن که یارى جوید پس از ستمش (ستمشدنش) پس براى آنان راهى نیست (باکى نیست که داد خواهى کنند)، (سوره شورى/ 41)».
و حق اهل ملت تو (همکیشانت) این است که سلامتى و رحمت براى آنان در نظر بگیرى، و به بدکارشان ملایمت و مرافقت کنى، و الفت و همدمى نمائى با ایشان، و صلاح آنان را بخواهى، و نیکوکارشان را شکر نمائى، و به بدشان اذیت روا ندارى، و بر آنان دوست بدارى آنچه بر خود دوست مىدارى، و بر آنان ناپسند بشمارى آنچه بر خود ناپسند مىشمارى، پیر مردشان را پدر خود و جوانهایشان را برادر خود و پیر زنانشان را مادر خود و کودکانشان را فرزندان خود بدانى. و حق اهل ذمه (اهل کتاب از یهود و نصارى و مجوس که ساکن کشور اسلامند) این است که بپذیرى از ایشان آنچه را خدا از ایشان پذیرفته است و ظلم (پیمانشکنى) نکنى مادامى که بعهدشان با خدا وفا مىکنند.
جهاد النفس وسائل الشیعة / ترجمه صحت
- ۹۴/۰۸/۱۵