کیفرهای دنیوی; علل و پیامدها
- يكشنبه آذر ۸ ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ
- ۰ حرفهای شما
اصولاً کیفر به معنای پاداش عمل در نظام عمومی هستی از جایگاه ویژه ای برخوردار است و حتی می توان آن را به عنوان یک قانون فراگیر در نظام هستی ردگیری کرد. هر کنش و عملی در نظام هستی آثار و پیامدهای طبیعی از خود به جا می گذارد. از همین رو برخی بر این باور پا می فشارند که در نظام تکوین پاداش در حقیقت عین عمل و کنش است: «سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ»(اعراف/ 180); «جَزَآءً وِفَاقًا»(نباء/26)
در نظام تشریع نیز بر پایه همین اصول کلی طبیعی، پاداش و کیفر می بایست در حدّ و اندازه های کنش و عمل تقنین و مقرر گردد. قوانین نوشته و نانوشته و اصول مجازات های بسیاری وجود دارد که در راستای تبیین این اصول کلی طبیعی نگاشته شده است. هر چند که در بسیار موارد نیز این مجازات و شدت و ضعف آن مناسب و در حد و اندازه های کنش و عمل نیست ولی در نگرش کلام در همان جهت قابل توجیه و تبیین است.
در نظام الهی کیفر و پاداش در دنیا و آخرت بر خلاف کیفر و پاداش در نظام تشریعی وضعی با توجه به خصوصیت عمل و کنش و مناسب آن است. هر چند واژه کیفر عنوان خاصی برای گونه ای از پاداش هاست و تنها به مجازات های کنش ها و اعمال بد و نادرست اطلاق می شود ولی مراد از کیفر را می توان پاداش هر کنش خوب و یا بدی فرض کرد.
به هر حال چنان که در نظام هستی هر کنش در حوزه های مختلف تأثیرگذار بوده و آثار و پیامدهای چندی را به دنبال دارد و در بیشتر موارد نیز بازتاب آن به خود کنشگر و عامل بر می گردد ولی تبعات آن گاه فراتر از آن می باشد. هر چه عمل بازتاب های مثبت و منفی بیشتری داشته باشد به همان اندازه کیفر و پاداش شدت و ضعف می یابد. از این رو پیامبر(صلی الله علیه وآله) می فرماید: هر کس سنت (رفتاری که سیره و روش عمومی می شود) خوب و بدی را از خود به جا گذارد به همان اندازه کیفر و پاداش دریافت می کند; به این معنا که کنش های سنتی شده دیگران نیز به حساب سنت ساز ریخته می شود.
قرآن تنها به کیفر و مجازات اخروی توجه نکرده بلکه به کیفرهای دنیوی اعمال نیز توجه می دهد. البته کیفرهای دنیوی اعمال به آن معنا نیست که تناسب تام و تمام با کنش ها و اعمال داشته باشد; زیرا بسیاری از مجازات ها و کیفرها به عنوان بازدارنده و تنبیهات مطرح هستند تا از افزایش گرایش به سوی عملی خاص بازداشته شود. این کیفرها که در دنیا تحقق می یابد برخی از آن ها کیفرهای مادی است که آثار آن قابل مشاهده است و برخی دیگر کیفرهای معنوی است که در جان و روان انسان اثرگذار است و به سادگی قابل مشاهده نیست. در این نوشتار کوشش بر آن است تا به این مهم پرداخت شود.
بحث از انواع کیفرهای مادی و معنوی و علل بروز این گونه مجازات ها، موضوعی است که در این نوشتار دنبال می شود.
کیفرهای مادی دنیوی به دو نوع کیفرهای فردی و اجتماعی تقسیم می شود که هر یک، آثار و پیامدهایی را به دنبال دارد. در ذیل به تبیین هر یک از این مجازات ها می پردازیم.
این نوع از کیفر به صورت های گوناگونی در زندگی شخص جلوه می نماید که عارض شدن ضیق و تنگنا بر زندگی، نزول مصائب و سختی ها، کوتاه شدن عمر و سلب نعمت ها در پاره ای از موارد، نمونه هائی از آن می باشد.
اعراض از یاد خدا و ترک طاعت او علاوه بر عواقب سوء اخروی، پیامدهای سوء مادی نیز در همین دنیا به دنبال داشته که احساس ضیق و تنگنا در زندگی از آن جمله می باشد. خداوند می فرماید: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنکًا...; [1] کسی که از یاد من روی گردان شود زندگانی سخت و تنگی برای او است.» در مورد معیشت ضنک و جایگاه تحقق آن، اقوال گوناگونی مطرح شده است. ولی با توجه به ذیل آیه که می فرماید: «وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَـمَةِ أَعْمَی» و اشاره به کیفر اخروی دارد، شاهد و قرینه ای است بر این که مراد از معیشت ضنک، سختی در زندگانی دنیوی است; یعنی کسی که از یاد من دوری کند، دچار تنگنا و سختی در همین زندگی دنیوی خواهد شد که این تنگنا و سختی ممکن است مادی یا معنوی باشد.
کسی که خدا را در زندگی خود کنار گذاشته و قلبش به دنیا تعلق یافته است و تنها برای آن تلاش می کند، به هر چه دست یابد ـ چه کم باشد و چه بسیار ـ باز قانع نشده، حرص و طمع او را آرام نمی گذارد.
چنین کسی به حسب ظاهر دارای زندگی مرفه و با آسایش باشد، ولی آن تنها، ظاهر قضیه است و دغدغه ای درونی و خوف و حزن های ملازم با آن، زندگی را ناگوار می سازد. [2]
آن که از ذکر الهی غفلت ورزیده، درهای زندگی را به روی خود بسته می بیند و همیشه احساس تنگی و کمبود می نماید و بر این اساس است که آسمان به این وسعت و زمین به این پهناوری را نیز بر خود تنگ می یابد.
بسیاری از گرفتاری ها و مصیبت های انسان به خاطر عملکرد سوء اوست که ناشی از جهل، غفلت، خطا و معصیت می باشد، هر چند که بسیاری از گناهان نیز مورد عفو خداوند قرار گرفته، آثار سوء آن برطرف می شود. قرآن کریم می فرماید: «مَآ أَصَـبَکُم مِّن مُّصِیبَة فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُواْ عَن کَثِیر; [3] هر مصیبتی که به شما رسد به خاطر اعمالی است که انجام داده اید و بسیاری را نیز عفو می کند.»
هر چند بخشی از مصائب به عنوان امتحان بندگان و در مواردی به عنوان ترفیع درجه برای اولیاء می باشد، ولی بخش عظیمی از سختی ها تاوان گناهان و اعمال سوء می باشد که آیه محل بحث، اشاره به این دسته از بلاها دارد و در سخنان ائمه نیز به آن تصریح شده است.
حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «تَوَقُّوا الذُّنوبَ فَما مِنْ بَلِیَّة وَ لانَقصِ رِزق الاّ بِذَنْب حَتَّی الْخَْدْشِ وَالْکَبْوَةِ و الْمُصیبةِ. قال الله عزَّوجَلَّ; «مَآ أَصَـبَکُم مِّن مُّصِیبَة فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُواْ عَن کَثِیر; [4] خود را از گناهان حفظ کنید; زیرا هیچ بلائی و کم شدن رزق و روزی نیست، مگر براساس معصیت; حتی خراشی که بر بدن وارد می آید و نیز افتادن بر زمین و مصیبتی که بر انسان عارض می شود به خاطر گناهی است که مرتکب می شود و این بیان خداوند است که می فرماید: هر بلا و مصیبتی که به شما می رسد، به سبب اعمالی است که مرتکب شده اید و از بسیاری از اعمال شما می گذرد و عفو می کند.»
امام صادق(علیه السلام) نیز در این باره می فرمایند: ای مفضل خود را از گناهان دور نما و شیعیان ما را از انجام گناهان بر حذر دار. به خدا سوگند! اثر گناهان پیش از هر کس به خود گناهکار می رسد. به درستی که فردی از شما دچار ظلمی از ناحیه پادشاه جور نمی شود مگر به خاطر گناهانش; و فردی از شما دچار بیماری نمی شود مگر به خاطر گناهانش; و یا اینکه فردی از رزق و روزی محروم می شود و یا هنگام مرگ بر او سخت گرفته می شود; اینها نیست مگر به خاطر گناهانی که انجام داده است.» [5]
کوتاهی عمر در برخی موارد ناشی از گناه و معصیت است. امام صادق(علیه السلام)می فرماید: «مَنْ یَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اَکْثَرُ مِمَّنْ یَمُوتُ بِالاْجالِ; [6] کسانی که به کیفر گناهان می میرند، بیشترند از کسانی که به عمر طبیعی از دنیا می روند.»
در برخی از روایات به بُعد اجتماعی این کیفر نیز اشاره شده است. حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «ما کانَ قَومٌ قَطُّ فی غَضِّ نِعْمَتِهِ مِنْ عَیْش فَزالَ عَنْهم الاّ بِذُنوب اِجْتَرَحُوا لاَِنَّ الله لَیْسَ بِظَلام لِلْعَبید; [7] هیچ ملتی از آغوش ناز و نعمت زندگی گرفته نشد، مگر به واسطه گناهانی که انجام دادند; زیرا خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمی دارد.»
از جمله مجازات های الهی در دنیا مصائب و ابتلائات اجتماعی است که عقوبت انحرافات و گناهانی است که در اجتماع شیوع پیدا کرده، علنی شده و افراد جامعه نسبت به آن بی تفاوت شده اند.
بلاهای تکوینی و عمومی همچون: قحطی، خشکسالی، سیل، زلزله و اختلافات داخلی و درگیری های اجتماعی و تسلط اشرار بر جامعه از جمله مهم ترین مصائب اجتماعی است.
قرآن کریم تصریح می کند که بلاها و گرفتاری های عمومی که جامعه به آن مبتلا می شود، نتیجه اعمال سوء خود آنان بوده، عقوبتی است که شاید به موجب آن به راه حق و حقیقت و طاعت و بندگی برگردند:«ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُواْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ; [8] فساد در خشکی و دریا به خاطر کارهای سوئی که مردم انجام داده اند آشکار شده تا خداوند نتیجه برخی از کارهایشان را به آن ها بچشاند و نشان دهد شاید بیدار شوند و به سوی حق بازگردند.»
گاهی ابتلائات و گرفتاری ها محصول گناهان جمعی و اجتماعی است و دامن تمامی اجتماع را در بر می گیرد و به تعبیر قرآن فساد، در گستره زمین و دریا آشکار می شود.
در این که مراد از «فساد در بر و بحر» چیست؟ علامه طباطبایی در این باره می فرماید: «مراد از فساد ظاهر، مصائب و بلاهای عمومی است، از قبیل: زلزله ها، خشکسالی، از بین رفتن امنیت اجتماعی و... هر چیزی که موجب فساد نظام صالح جاری در عالم آفرینش شود، چه به حسب ظاهر مستند به اختیار مردم باشد یا نباشد.»
همچنین ایشان می فرماید: «این آیه ناظر به عقوبت دنیوی است، آن هم بخشی از عقوبت، و آیه به عقوبت اخروی نظر ندارد.» [9]
به نظر می رسد همان گونه که علامه طباطبایی(ره) و همچنین برخی از مفسران دیگر فرموده اند: مفاد آیه عمومیت داشته، مختص زمان مکان و واقعه خاصی نیست. بنابراین، بعضی از تفسیرهای مصداقی بر فرض صحت، تفسیر دقیقی نمی باشد. از این رو، مراد از فساد در زمین و دریا معنای گسترده ای، اعم از فسادهای اخلاقی می باشد و علاوه بر آن دسته از آثار وضعی گناهان که رابطه علّی و معلولی آنها با گناهان معلوم است، شامل آثار شومی از قبیل بلاهای عمومی از قبیل قحطی، زلزله، سیل و جنگ ها نیز که به حسب ظاهر و از لحاظ طبیعی ارتباط و پیوندشان با عملکرد انسان ها مشخص نیست، نیز می شود.
اختلاف کلمه و درگیری های داخلی در جامعه از جمله عقوبت هایی است که در ردیف عذاب های آسمانی قرار گرفته است و خداوند متعال با بیانی هر چه بلیغ تر در ضمن اشاره به سایر عقوبت ها به آن نیز هشدار می دهد:«قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَی أَن یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذَابًا مِّن فَوْقِکُمْ أَوْمِن تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعًا وَیُذِیقَ بَعْضَکُم بَأْسَ بَعْض انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الاَْیَـتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ; [10] بگو او قادر است که عذابی از طرف فوق یا از زیر پای شما بر شما بفرستد یا به صورت دسته های پراکنده شما را به هم بیامیزد و طعم جنگ و ناراحتی را به هر یک از شما بوسیله دیگری بچشاند. ببین که چگونه آیات گوناگون را برای آن ها بازگو می کنیم شاید بفهمند و بازگردند.»
گرچه روی سخن در این آیات به مشرکان و بت پرستان و اعراض کنندگان از دعوت الهی است که به فرجامی شوم تهدید و انذار شده اند و به تاوان عملکرد سوء آنان که ابتلاء به انواع عذاب دنیوی است تصریح شده، ولی خداپرستی لفظی و صوری و عدم التزام به دستورهای الهی نیز ملاکاً مورد تهدید و انذار بوده، همین عواقب سوء را در پی دارد.
ابتدای آیه مذکور اشاره به بلاهای عمومی داشته می فرماید: خداوند متعال قادر است که بر شما عذابی از فوق یا عذابی از زیر پای شما بر شما برانگیزاند. ولی ذیل آیه که محل استشهاد ما می باشد، به اختلافات داخلی و تفرّق و تشتُّت اشاره کرده و آن را عذابی الهی می داند.
از جمله عقوبت های اجتماعی که تاوان عدم انجام وظیفه و ترک فریضه امر به معروف و نهی از منکر است، تسلط اشرار بر زمام امور اجتماع بوده که خود ریشه بسیاری از گرفتاری ها و مشکلات می باشد.
حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «لا تَتْرَکُوا الاَمْرَ بِالمَعروف و النَّهی عَنِ المُنکَرِ فَیُوَلّی عَلَیکُم شِرارُکُم ثُمَّ تَدْعونَ فَلایُستَجابُ; [11] امر به معروف و نهی از منکر را رها نسازید و الاّ اشرار و انسان های بداندیش از میان شما بر شما مسلط خواهند شد و به حکومت خواهند رسید. آنگاه دعا خواهید کرد، ولی اجابت نخواهد شد.»
پیامبر عظیم الشأن اسلام نیز در این باره می فرماید: «لا یَزالُ النّاسُ بِخَیْر ما اَمَرُوا بِالمعروفِ و نَهَوا عَنِ المُنْکَرِ و تَعاوَنُوا عَلَی البِرِّ فَاِذا لَمْ یَفْعَلوا نُزِعَتْ عَنْهُمُ الْبَرَکاتُ و سُلِّطَ بَعْضُهُم علی بَعض و لَیسَ لَهُمْ ناصِرٌ فِی الاَرض و لا مُعینٌ; [12] مادامی که مردم امر به معروف و نهی از منکر داشته و در نیکی ها با همدیگر همکاری کنند، همواره در خیر و برکت خواهند بود و گرنه برکات از آن ها سلب و بعضی ]از اشرار[ بر آنها مسلط خواهند شد و یار و یاوری هم نخواهند داشت.»
از دیگر کیفرهای اجتماعی این است که جوامع فاسد و ظالمی که آخرین مرحله از مهلت خویش را گذرانده اند، به هلاکت رسیده و منقرض خواهند شد. و در نتیجه زمین از لوث وجودشان پاک خواهد شد این موضوع در آیات فراوان و با تعابیر مختلفی مثل: عذاب شدید، عذاب نُکر و اهلاک به آن تصریح شده و به عنوان عذاب استیصالی در کلمات مفسران از آن یاد می شود. [13] خداوند می فرمایند: «وَ کَأَیِّن مِّن قَرْیَة عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَ رُسُلِهِ فَحَاسَبْنَـهَا حِسَابًا شَدِیدًا وَ عَذَّبْنَـهَا عَذَابًا نُّکْرًا...; [14] چه بسا شهرها و آبادی هایی که اهل آن از فرمان خدا و رسولانش سرپیچی کردند، پس ما حساب آنها را به دقت و شدت رسیدیم و به مجازات کم نظیری گرفتار ساختیم. آنها وبال کار خود را چشیدند و عاقبت کارشان خسران بود.»
«نُکر» به معنای پیشامد مشکل و بی سابقه یا کم سابقه است. «حساب شدید» به معنای حساب دقیق توأم با سختگیری است و یا به معنای مجازات شدید که نتیجه حساب دقیق است. در هر حال، این آیه اشاره ای به عذاب استیصال این اقوام سرکش در دنیا دارد که به صورت های مختلفی همچون طوفان و صاعقه ریشه کن شده اند. [15]
بعضی حساب شدید و عذاب نُکر را اشاره به عذاب قیامت دانسته و فعل ماضی را به معنی مستقبل گرفته اند که از باب تحقق قطعی آن به صورت ماضی نقل شده است. [16] ولی وجهی برای این توجیه نیست، خاصه اینکه آیه بعد در مورد عذاب آخرت صحبت می کند، می فرماید: خداوند عذاب شدیدی را برای آنها آماده کرده است، که این قرینه ای است که مراد از عذاب نُکر، عذاب دنیوی است.
آیه دیگری که به مسأله اشاره کرده است; آیه 44 سوره ابراهیم است که می فرماید: «وَ أَنذِرِ النَّاسَ یَوْمَ یَأْتِیهِمُ الْعَذَابُ فَیَقُولُ الَّذِینَ ظَـلَمُواْ رَبَّنَآ أَخِّرْنَآ إِلَی أَجَل قَرِیب نُّجِبْ دَعْوَتَکَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ; مردم را از روزی که عذاب الهی به سراغشان بیاید بترسان. آن روز که ظالمان می گویند: پروردگارا مدت کوتاهی ما را مهلت ده تا دعوت تو را بپذیریم و از پیامبران پیروی کنیم...»
در این که مراد از «روز عذاب» چه روزی است، سه احتمال مطرح می باشد: 1. روز قیامت و رستاخیز 2. هنگام مرگ 3. روز نزول بلاها و مجازت های دنیوی همانند عذاب هایی که بر اقوامی همچون لوط و ثمود نازل گشت.
هر چند بعضی از مفسران احتمال اول یا دوم را ترجیح داده اند، [17] ولی سیاق این آیه به خوبی احتمال سوم را تقویت می کند; زیرا در ادامه آیه آمده است که ستمگران با مشاهده آثار عذاب می گویند: پروردگارا مهلت کوتاهی برای جبران گذشته به ما بده که جواب منفی می شنوند و این درخواست کاشف از این است که در دنیا هستند و این منافاتی با حصر مذکور در آیه قبل که در مورد عذاب اخروی است، ندارد [18]; زیرا آن آیه در مقام حصر عذاب آنها در قیامت نیست; بلکه در مقام بیان علت تأخیر عذاب می باشد. ولی این آیه همه مردم را از عذاب استیصال در همین دنیا انذار می دهد.
علامه طباطبائی(ره) نیز می فرمایند: «انذار در آیه سابق مربوط به اهوال روز قیامت و عذاب الیم در آن روز است. ولی انذاری که در این آیه به دنبال آن مطرح شده، انذار به عذاب استیصال در دنیاست و دلیل بر آن هم مهلت خواهی ستمگران هنگام مشاهده عذاب است که این متناسب با عذاب های دنیوی است.» [19]
در میان اقوامی که مبتلا به عذاب استیصال شدند، تنها قوم یونس بود که به موقع و قبل از شروع عذاب متنَبّه گشته، توبه کردند و توبه آنها نافع و از عذاب الهی نجات پیدا کردند. قرآن کریم در بیان این امر می فرماید: «فَلَوْلاَ کَانَتْ قَرْیَةٌ ءَامَنَتْ فَنَفَعَهَآ إِیمَـنُهَآ إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ لَمَّآ ءَامَنُواْ کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ مَتَّعْنَـهُمْ إِلَی حِین; [20 ]چرا هیچ یک از اقوام گذشته به موقع ایمان نیاوردند تا ایمانشان برای آنها سودمند باشد، مگر قوم یونس که چون ایمان آوردند عذاب و مجازات خوارکننده و ذلت بار دنیوی را از آنان برطرف ساختیم و تا مدت دیگری (پایان زندگانی و عمرشان) از زندگی برخوردارشان کردیم.»
قوم یونس هرگز در برابر مجازات قطعی قرار نگرفته بودند وگرنه توبه آنان نیز پذیرفته نمی شد; بلکه اخطارها و هشدارهایی که معمولاً قبل از مجازات نهائی می آید، برای آنها موجب بیداری و توبه زود هنگام شد; در حالی که مثلاً فرعونیان بارها این نمونه اخطارها را دیده بودند، ولی هیچگاه این اخطارها را جدی نگرفتند و تنها از حضرت موسی(علیه السلام)خواستند که ناراحتی را از آنان برطرف سازند تا ایمان بیاورند، اما هرگز ایمان نیاوردند.
به هر حال مفاد آیه این است که اقوام گذشته، ایمانی که نافع آنها باشند نیاوردند، مگر قوم یونس که ایمان نافع آوردند، ایمان نافع، ایمانی است که قبل از نزول عذاب محقق شود. بنابراین، ایمان قوم یونس به موقع و قبل از نزول عذاب بوده است که سرانجام موجب نجات آنان نیز گشت.
یکی دیگر از کیفرهای دنیوی، کیفرهای معنوی است که از نظر روحی و روانی اثرات منفی بر وجود آدمی می نهد و نفس او را از قدم نهادن بر صراط مستقیم و تخلق به فضایل انسانی و الهی محروم می سازد و البته این همه نتیجه اعمال زشت و گناهانی است که مرتکب شده است. کیفرهای معنوی صورت های گوناگونی دارد که در ذیل به برخی از آن ها اشاره می شود:
از جمله کیفرهای معنوی در دنیا، قساوت قلب و سخت دلی می باشد که در آیات و روایات فراوانی ضمن مذمت و هشدار نسبت به آن، معلول گناهان دانسته شده و کیفری معنوی محسوب می شود.
قساوت قلب که همان سخت دلی است، این است که دل آدمی با مشاهده چیزی که باید متأثر شود، متأثر نگردد. اگر نفس آدمی حالتی پیدا کند که از مواعظ لفظی و عملی و مشاهده صحنه های عبرت آور عکس العمل مناسب از خود نشان ندهد، قساوت پیدا کرده است و به دارنده این نفس، سخت دل و قسی القلب گویند.
قرآن کریم به شدت قساوت قلب را مذمت می کند و می فرماید: «أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلَـمِ فَهُوَ عَلَی نُور مِّن رَّبِّهِ فَوَیْلٌ لِّلْقَـسِیَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِکْرِ اللَّهِ أُوْلَـئِکَ فِی ضَلَـل مُّبِین; [21] آیا کسی که خداوند سینه اش را برای پذیرفتن اسلام باز و وسیع کرده، مانند کسی است که دلش بسته و از پذیرش سخت باشد. پس چاه ویل ]که در قعر جهنم است یا شدت و سختی عذاب[ برای جماعتی است که دلهایشان از پذیرفتن یاد خدا سخت است. این سنگ دلان در گمراهی هویدا و آشکارند.»
در روایات فراوانی نیز قساوت دل مورد مذمت قرار گرفته و ما را از ابتلاء به آن بر حذر داشته اند: پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می فرماید: «...اِنّ اَبْعَدُ النّاسِ مِنَ اللّهِ القاسی القَلْبُ; [22]...دورترین مردمان از (رحمت) خداوند شخص سخت دل است.»
در برخی از آیات و روایات به عوامل ایجاد قساوت قلب اشاره شده است که عبارتند از: گناهان، آرزوهای طولانی، پرخوری، پرحرفی، پرخوابی و غفلت از یاد خدا. [23]
انحراف دل از جمله کیفرهای معنوی گناهان است. انحراف دل، یعنی میل به باطل و ناخوشایند دیدن حق. قلب انسان به حسب طبیعت اولیه اش دارای صفا و جلاء است که حقیقت را درک می کند و حق و باطل یا فجور و تقوا را از همدیگر تمیز می دهد; چنان که خداوند می فرماید:«فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَهَا; [24] خداوند خوبیها و بدیهای نفس را به او الهام فرموده است.»
ولی گناه و خلاف تدریجاً این طبیعت اوّلی را از بین می برد و نفس به گونه ای می گردد که باطل و پلیدی را زیبا می بیند و بدان متمایل می گردد. قرآن کریم این حقیقت را با تعابیر گوناگونی بیان نموده است. از جمله درباره علت تکذیب و انکار قیامت توسط منکران می فرماید: «وَ مَا یُکَذِّبُ بِهِ إِلاَّ کُلُّ مُعْتَد أَثِیم * إِذَا تُتْلَی عَلَیْهِ ءَایَـتُنَا قَالَ أَسَـطِیرُ الاَْوَّلِینَ * کَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُواْ یَکْسِبُونَ * کَلاَّ إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ یَوْمَئِذ لَّمَحْجُوبُونَ; [25] روز قیامت را جز تجاوزگرِ گناه کار، دروغ نمی پندارند و تکذیب نمی کند. آن کسی که هر گاه آیات ما بر او تلاوت شود، گوید: اینها افسانه های پیشینیان است. چنین نیست بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دل های آنها نشسته است چنین نیست که می پندارند آنها در آن روز از پروردگارشان محجوب اند.»
طبق این آیات، انکار قیامت از روی دلیل و برهان نیست; بلکه ریشه انکار قیامت، طغیان و آلوده بودن به معصیت است. معصیت به تدریج صورت ها و نقشهایی را بر نفس می گذارد که نفس آدمی حقیقت را به گونه ای دیگر می بیند و همین گناه است که پرده و حائل بین دل آدمی و خداوند می گردد.
تاریکی دل و قساوت آن، زیغ قلب و انحرافش و بالاخره مهر خوردن قلب و مستور و محجوب شدن به حجاب «اکنّه» از جمله آثار وضعی و عقوبت های معنوی بر گناه و عصیان است که در آیات فراوانی به آن اشاره شده است.
گناه، آثار سوئی روی حس تشخیص و درک و دید انسان گذاشته، سلامت فکر را به تدریج از وی می گیرد. و هر قدر در این راه پیش رود، پرده های غفلت و بی خبری بر دل و چشم و گوش مستحکم تر شده، سرانجام کارش به جاهایی می رسد که چشم دارد، ولی گویا نمی بیند; گوش دارد، ولی نمی شنود و دریچه روح او به همه حقایق و درک آن بسته می شود; به طوری که هیچ گونه انعطافی در قبال حق و حقیقت نیافته و به تعبیر قرآن قلب در پشت حجاب «اَکنّه» قرار گرفته و گوشها سنگین و در یک کلمه مطبوع و مختوم گشته اند. خداوند متعال در بیان این حقیقت می فرماید: «وَ مَنْ أَظْـلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِـَایَـتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَ نَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً [26] أَن یَفْقَهُوهُ وَ فِی ءَاذَانِهِمْ وَقْرًا [27] وَ إِن تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدَی فَلَن یَهْتَدُواْ إِذًا أَبَدًا; [28] چه کسی ستمکارتر از آن کس است که آیات پروردگارش به او تذکر داده شده، اما از آن روی گرداند و آنچه را با دست های خود پیش فرستاد، فراموش کرد. ما بر دل های اینها پرده هایی افکنده ایم تا نفهمند و در گوشهایشان سنگینی قرار داده ایم. از این رو، اگر آنها را به سوی هدایت بخوانی، هرگز هدایت نمی شوند.»
خودشناسی و معرفت نفس که مقابل نسیان نفس و خودفراموشی است، سودمندترین شناخت ها و بزرگ ترین عامل رستگاری است که در روایات فراوانی به آن تصریح شده است.
چنانچه آدمی از یاد حق و خودشناسی غفلت ورزد و از صلاح مهجور شود، دچار کیفری معنوی به نام خودفراموشی خواهد شد. خودفراموشی، یعنی غفلت از امور فوق الذکر و سرگرم شدن به دنیا و تمتعات آن، نتیجه و پیامد فسق است. خودفراموشی، یعنی غفلت از جایگاه خود در نظام هستی، که علّت اصلی آن هم فراموشی از خدا و یاد اوست.
آری، خودفراموشی و نسیان نفس، از خطرناک ترین کیفرهای معنوی است که نتیجه فراموشی از خدا و ترک وظایف الهی است. خداوند متعال می فرماید: «وَ لاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَـهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَـئِکَ هُمُ الْفَـسِقُونَ; [29 ]همچون کسانی که خدا را فراموش کردند، پس خداوند نیز آنها را به خودفراموشی و فراموش کردن نفسشان گرفتار ساخت، نباشید.»
قرآن کریم به صراحت می گوید که فراموش کردن خدا سبب خودفراموشی می شود. دلیل آن نیز روشن است; زیرا از یک سو فراموشی پروردگار سبب می شود که انسان در لذات مادی و شهوات حیوانی فرو رود و هدف آفرینش خود را به دست فراموشی بسپارد و در نتیجه از تهیه توشه لازم برای فردای قیامت غافل بماند. از سوی دیگر، فراموش کردن خدا همراه با فراموش کردن صفات پاک اوست; فراموشی اینکه هستی مطلق علم بی پایان و غنای بی انتها از آن اوست و هر چه غیر اوست وابسته به او و نیازمند به ذات پاکش می باشد و همین فراموشی سبب می شود که انسان خود را مستقل، غنی و بی نیاز بشمارد و به این ترتیب، واقعیت و هویت انسانی خویش را فراموش کند. [30]
خود فراموشی و به تعبیر روایات «جهل نفس» از بزرگ ترین جهالت ها است. حضرت علی(علیه السلام) در این باره می فرماید: «اَعْظَمُ الْجَهْلِ جَهْلُ الاِنْسانِ اَمْرَ نَفْسِهِ; [31] بزرگ ترین نادانی، جهل انسان به مقام و جایگاه خود است.»
اصولاً یکی از بزرگ ترین بدبختی ها و مصائب انسان خودفراموشی است; چرا که در این حالت، آدمی ارزش ها، استعدادها و لیاقت های ذاتی خود را که خدا در او به ودیعت نهاده و او را از بقیه مخلوقات ممتاز ساخته و نیز هدف و غایت خلقتش را به دست فراموشی می سپرد. چنین انسانی تا سر حد یک حیوان درنده سقوط می کند و همتش چیزی جز خواب و خوراک و شهوت نخواهد بود و اینها همه عامل اصلی فسق و فجور است.
از کیفرهای معنوی گناهان در دنیا این است که خداوند شیطان را که دشمن قسم خورده انسان است، همنشین و قرین گنهکار قرار می دهد تا پیوسته او را بر گناه تحریک کند و با وسوسه هایش آمال و آرزوهای او را طولانی ساخته و دنیا و آخرتش را تباه سازد. قرآن کریم در اشاره به این نوع کیفر می فرماید: «هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلَی مَن تَنَزَّلُ الشَّیَـطِینُ * تَنَزَّلُ عَلَی کُلِّ أَفَّاک أَثِیم; [32] آیا خبر دهم شما را که شیطان ها بر چه کسانی فرود می آیند؟ شیاطین بر هر دروغگوی گنهکار فرود می آیند.» و یا در آیه ای دیگر می فرماید: «أَلَمْ تَرَ أَنَّـآ أَرْسَلْنَا الشَّیَـطِینَ عَلَی الْکَـفِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا; [33] آیا ندیدی که ما شیطان ها را بر کافران فرستادیم، در حالی که آنها را به شدت به شر و فساد نزدیک می کنند.»
قرآن کریم در اشاره به این کیفر می فرماید: «وَمِنْهُم مَّنْ عَـهَدَ اللَّهَ لَـئِنْ ءَاتَـنَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّــلِحِینَ * فَلَمَّآ ءَاتَـهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ * فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمَآ أَخْلَفُواْ اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا کَانُواْ یَکْذِبُونَ; [34] بعضی از آن ها با خدا پیمان بسته بودند که اگر خداوند ما را از فضل خود روزی دهد، قطعاً صدقه خواهیم داد و از صالحان خواهیم بود. اما هنگامی که خدا از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدند و سرپیچی کردند و روی برتافتند. این عمل، نفاق را تا روزی که خدا را ملاقات کنند، در دلهایشان برقرار ساخت و این به موجب آن است که از پیمان الهی تخلف جستند و به سبب آن است که دروغ گفتند.»
از جمله آثار سوء گناهان، ضربه زدن به ایمان، تضعیف و تلویث آن به شرک و نفاق و سرانجام زدودن و از بین بردن آن می باشد. عبارت نورانی «فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ» تصریح به این معنا دارد که بخل و پیمان شکنی و دروغگوئی آن ها سبب شد که نفاق در دلهایشان ریشه دوانده، عمیق تر شود.
همان طور که تعمیق نفاق، اثر سوء پیمان شکنی و دروغ است، تأسیس نفاق نیز از آثار سوء پیمان شکنی و دروغ بوده که در روایات به زشتی و وقاحت آن تأکید فروان شده است و به طور کلی، دروغ گوئی، تخلف از وعده و پیمان شکنی و خیانت در امانت، هم از موجبات نفاق، هم از آثار و نشانه های نفاق و هم از عوامل تعمیق و ریشه دار کردن آن می باشد.
رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) می فرماید: «ثَلاثٌ مِنْ کُنَّ فیه کانَ مُنافِقاً وَ اِنْ صامَ و صَلّی و زَعَمَ اَنَّهُ مِسْلِمٌ مَنْ اِذا ائْتَمَنَ خانَ وِ اِذا حَدَثَ کَذِبْ وَاِذا وَعَدَ اَخْلَفَ; [35] سه خصلت در هر که باشد، منافق است، اگر چه نماز بخواند و روزه بگیرد و گمان کند که مسلمان است: 1. کسی که خیانت در امانت می کند; 2. هر گاه با مردم سخن گوید، دروغ گوید; 3. چون وعده ای دهد، وفا نکند.»
لغزش و سقوط در کفر و انکار، یکی دیگر از کیفرهای معنوی است که عاقبت تکذیب کنندگان و استهزاءکنندگان آیات الهی و رسولان حق می باشد. قرآن کریم می فرماید: «ثُمَّ کَانَ عَـقِبَةَ الَّذِینَ أَسَــُواْ السُّوأَی أَن کَذَّبُواْ بِـَایَـتِ اللَّهِ وَ کَانُواْ بِهَا یَسْتَهْزِءُونَ; [36] سرانجام کسانی که اعمال بد انجام دادند، به جایی رسیدند که آیات خدا را تکذیب کردند و از آن بدتر، به استهزاء و مسخره کردن آن برخاستند.»
آری گناه و آلودگی همچون مرض خوره به جان انسان می افتد و روح ایمان را از بین می برد و کار به جایی می رسد که سر از تکذیب آیات الهی و انکار عقاید حقه در می آورد. و از آن هم فراتر رفته او را به استهزاء و سخریه پیامبران و آیات الهی وامی دارد و به مرحله ای می رسد که دیگر هیچ وعظ و اندرز و انذاری در او مؤثر نیست و دیگر چیزی جز تازیانه عذاب دردناک الهی در انتظار آدمی نیست.
از جمله کیفرهای معنوی که دامن گیر شخص گنهکار می شود، سلب توفیقات معنوی است. چنین شخصی توفیق عبادت عاشقانه و مناجات عارفانه با خدا را از دست خواهد داد; دستاوردهای قبلی معنوی خود را نیز از دست داده و بسا راه رشد و ترقی معنوی هم به رویش بسته شود. در آیات و روایات زیادی به نمونه هایی از این سلب توفیقها اشاره شده است.
مردی نزد حضرت علی(علیه السلام) آمد و عرض کرد: ای امیرمؤمنان! من از نماز شب محرومم؟ حضرت فرمود: «اَنْتَ رَجُلٌ قَدْ قَیَّدَتْکَ ذُنُوبُکَ; [37] تو مردی هستی که گناهان تو را به زنجیر کشیده است.»
سقوط از اوج معنویت به حضیض مادیت و از دست دادن دستاوردهای عظیم روحی و معنوی نمونه ای بارز از سلب توفیقات معنوی است. جریان بلعم باعورای مستجاب الدعوة نمونه شفاف و واضحی است که در قرآن مطرح شده است و به عنوان ماجرای عبرت آموز برای دیگران ذکر شده است. خداوند متعال می فرماید: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی ءَاتَیْنَـهُ ءَایَـتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَـنُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَـهُ بِهَا وَلَـکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الأَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث ذَّ لِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِـَایَـتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ; [38] و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم، ولی ]سرانجام[ خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد و از گمراهان شد و اگر می خواستیم ]مقام[ او را با این آیات (علوم و دانش ها) بالا می بردیم. ولی او به پستی گرائید و از هوای نفس خود پیروی کرد. مَثَل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنی، دهانش را باز و زبانش را بیرون می آورد و اگر او را به حال خود واگذاری، باز هم همین کار را می کند. این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند. این داستان ها را بازگو کن، شاید بیندیشند.»
در آیات فوق سخن از یک عالم و دانشمندی است که در مسیر حق بود; آن چنان که کسی فکر نمی کرد روزی منحرف شود. اما سرانجام دنیاپرستی و پیروی از هوای نفس چنان به سقوطش کشانید که در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت و از اوج معرفت سقوط کرد. از بسیاری از روایات و کلمات مفسران استفاده می شود که این شخص بلعم باعورا بوده که در عصر حضرت موسی(علیه السلام) زندگی می کرده و از دانشمندان و علمای مشهور بنی اسرائیل محسوب می شده است و حتی حضرت موسی(علیه السلام) از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده می کرده و در این راه تا آنجا رسیده بود که دعایش در پیشگاه خدا به اجابت می رسید. ولی بر اثر تمایل به فرعون و وعده های او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد تا جایی که در صف مخالفان حضرت موسی(علیه السلام) قرار گرفت. [39]
حبط عمل، خود عقوبتی معنوی است که درجات و امتیازات حاصله از اعمال را از بین برده، ثواب انسان را ضایع می سازد. حبط به معنای باطل و بی خاصیت شدن عمل است. در حبط اعمال به وسیله شرک، هیچ شکی نیست و قرآن به آن چنین تصریح می نماید:
«وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَـسِرِینَ; [40] به تو و همه پیامبران پیشین وحی شده که اگر مشرک شوی، تمام اعمالت تباه می شود و از زیان کاران خواهی بود.»
شرک، آتش سوزنده ای است که شجره اعمال آدمی را می سوزاند; صاعقه ای است که تمامی محصول زندگی را به آتش می زند. ولی آیا اعمال سوء و گناهان دیگر غیر از شرک نیز موجب حبط و تضییع اعمال می شود یا نه؟ آنچه اجمالاً می توان به آن اشاره کرد این است که بخشی از گناهان نیز قطعاً موجب حبط اعمال نیک می گردند که در روایات به آن اشاره گردیده است.
1. طه/ 124.
2. ر.ک: تفسیر المیزان، ج 14، ص 225.
3. شوری/ 30.
4. میزان الحکمة، ج 3، عنوان آثار الذنوب 3، ص 466; بحارلانوار، ج 73، ص 350.
5. کتاب پاداش ها و کیفرها، ص 142.
6. بحارالانوار، ج 73، ص 363.
7. نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه 177، بند 5.
8. روم/ 41.
9. ر.ک: تفسیر نمونه، ج 16، ص 451; تفسیر المیزان، ج 16، ص 195.
10. انعام/ 65.
11. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 47.
12. بحارالانوار، ج 100، ص 94; میزان الحکمة، ج 6، باب امر به معروف و نهی از منکر، ص 265.
13. استیصال به معنی ریشه کن کردن و هلاکت است و عنوانی است که به صورت اصطلاحی در کتب تفاسیر مطرح شده است.
14. طلاق/ 8.
15. تفسیر نمونه، ج 24، ص 255.
16. تفسیر روح المعانی، ج 28، ص 141.
17. تفسیر روح المعانی، ج 13، ص 248، احتمال اول را ترجیح داده و تفسیر کبیر فخررازی، ج 19، ص 142 احتمال دوم را برگزیده.
18. آیه قبل از آیه محل بحث این است: «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَـفِلاً عَمَّا یَعْمَلُ الظَّــلِمُونَ إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْم تَشْخَصُ فِیهِ الاَْبْصَـرُ ».
19. تفسیر المیزان، ج 12، ص 82، ذیل آیه 44 ابراهیم.
20. یونس/ 98.
21. زمر/ 22.
22. میزان الحکمة، ج 8، ص 239، حدیث 16702.
23. ر.ک: میزان الحکمة، ج 8، ص 238; قلب سلیم شهید دستغیب، ص 327 به بعد.
24. شمس/ 8.
25. مطففین/ 12 ـ 15.
26. «اکنّة» جمع کنان به معنی هر پوششی است که چیزی را با آن مستور کنند اما کنّ به معنای ظرفی است که چیزی را در آن محفوظ دارند و جمع «کن» اکنان است سپس این معنا توسعه یافته به هر چیزی که سبب مستور شدن است مثل پرده ـ خانه... گفته می شود. (تفسیر نمونه، ج 12، ص 148)
27. وقر به معنی سنگینی است که در گوش پدید می آید.
28. کهف/ 57.
29. حشر/ 19.
30. ر.ک: المیزان، ج 19، ص 253.
31. غرر الحکم، حرف الف به لفظ اَفْعَلَ، حدیث 108.
32. شعراء/ 221 و 222.
33. مریم/ 83.
34. توبه/ 75 ـ 77.
35. ر.ک: میزان الحکمة، ج 10، ص 153، عنوان علائم النفاق.
36. روم/ 10.
37. علل الشرایع، ج 2، ص 61; پاداش ها و کیفرها، ص 149.
38. اعراف/ 175 و 176.
39. تفسیر نمونه، ج 9، ص 15.
40. زمر/ 65.
- ۹۴/۰۹/۰۸