نمی خواهم گمنام بمیرم
- چهارشنبه مهر ۱ ۱۳۹۴، ۱۰:۴۴ ب.ظ
- ۱ حرفهای شما
ساعتها خیره ماندم به نگاهی که دیگر نیست که خیره اش شوم...
ساعتها لبهایم ، آوایی جانگداز و سوزناک سر دادند برای گوش هایی که دیگر نیست که بشنود ....
ساعتها قلبم در سینه طپید برای وجودی که دیگر این جا وجود ندارد .....
خدایا تنبیه دیگر بس است ....
با دلم آشتی کن ...
نمی خواهم گمنام بمیرم ...
زندگی ام شبیه توهم شده است ، فقط می گذرد...
به خودم گفتم : آخر ای بی انصاف ، چرا درِ دلم را زدی و گریختی ؟؟؟؟؟
آخر ، من هنوز هم چشم به راه تو نشسته ام ...
هنوز هم انتظارت را می کشم ، ای منِ بی معرفت !!!!!
هنوز هم منتظرم ...
منتظر تو ای خدا ، منتظر دلم ...
تا دوباره در قلبم مهمانی برپا کنم ...
و مهمان افتخاری قلب من ،
تو باشی ای خدا ،
تو ، با حضور دلم و ... و خودم ....
- ۹۴/۰۷/۰۱