مواد مخدر مورچه :: Global Village😊💕

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

👈 هنگامی که در این وبلاگ حضور داری با خود صادق باش ، گوش ها ، چشم ها و لب های خود را لحظه ای از قید شیطان درون خود آزاد ساز !😉

خداوند حقیقت را می بیند اما صبر می کند ..... من عاشق خدایم هستم دعا کنید هر چه زودتر به عشقم برسم😘

گاهی انسان مطالب ساده و ابتدایی و تکراری را نیز به سادگی فراموش میکند ، پس لطفا فقط ببین !😉

در این وبلاگ پذیرفتن هیچ چیز اجباری نیست..... روزی یک نفر هم چشمهایش به دیدن یک کلمه قرآن روشن شود ، برای این بنده ی حقیر کافی ست... دیگر چیزی نمی خواهم😊


*بعد از نماز یادتون نره !سى و چهار مرتبه اَللّهُ اَکْبَرُ و سى و سه مرتبه اَلْحَمْدُلِلّهِ و سى و سه مرتبه سُبْحانَ اللّهِ بگوید و در بعضى روایات سُبْحانَ اللّهِ پیش از اَلْحَمْدُلِلّهِ وارد شده .*

تبلیغات
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۰، ۱۶:۰۲ - زیاده متابعین
    good luck
نویسندگان
پیوندها

مواد مخدر مورچه

 

بله جانم برایتان بگوید که ....

اتاق ما مورچه بسیار دارد ، آن هم از آن کله گنده هایش . و هر روز این مخلوقات خدا در اتاق ما رزمایش برپا میکنند . ما به بودنشان راضی بودیم ، گفتیم خدا رو خوش نمی آید آواره گردند . کاری به کارشان نداشتیم ، ولی انگار آفریده های خدا کمی ناسپاسی میکردند ! جای دندانهایشان مگر انقدر درد داشت ! از آمپول تقویتی هم بیشتر درد داشت ! 

خلاصه ما دست به دامان اتاق های دیگر شدیم که چاره چیست ؟

به ما سمی دادند به نام سم مورچه . گفتند این سم از زمانهای قدیم رواج داشته حتی در میان خود مورچه ها ، به طوری که در امپراطوری قدیم مورچه ها به نام " مورچیانگ " هر وقت مورچه ای در خطر بوده یا گناه بزرگی مرتکب میشده یا گاهی اوقات هم به دستور فرماندهان ، این سم را میخوردند و به ثانیه نکشیده ، تشریفشان را میبردند به آن دنیا.

بله ، ما هم این ماده نجات را گرفتیم و دور تا دور اتاق ریختیم . بعد از دو روز دیدیم فرقی که نکرده هیچ ، مرموزانه هم شده است همه پنیر ، ببخشید اصلاح میکنم همه چیز.

خودم از نزدیک به مشاهده پرداختم و دیدم جل الخالق ! این مورچه های محترم هر از گاهی می آیند و از این سم میخورند ، سپس پشتک میزنند و با سرعت مافوق نور میدوند! انگار آن در واقع ماده مخدرشان بود نه سم !

با عصبانیت گفتم که اینطور ، صبر کنید هم اکنون تمامی شما را با دمپایی ابری پدربزرگم که یادگار من است خواهم کشت .

دمپایی را برداشتم و ناگهان دیدم اتاق پر از سوسیس شده است ! آن هم سوسیسهای دونده ! از مورچه ها هم خبری نبود ، گفتم اشکالی ندارد سوسیسهای محترم بروید . همه ی آنها فرار کردند و رفتند . ناگهان به خودم گفتم ، اِ واه ، سوسیس که راه نمیره ! و تازه پانصدی بنده افتاد که چه شیره ای سرم مالیده اند...

هیچ دیگر ، در حال حاضر پدربزرگم از توی قبر زنده شده اند و دارند با همان دمپایی ابری به سر مبارک بنده میکوبند و میفرمایند خاک بر سرت کنند که همیشه .... بودی .

  • نجمه شفیعی

نظرات  (۰)

هیچکس حرفی نداره
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی