سحرگاهان
- يكشنبه شهریور ۸ ۱۳۹۴، ۰۵:۴۰ ق.ظ
- ۰ حرفهای شما
سحرگاهان صدایم می زند غم
سری به های هایم می زند غم
دلم را جای آبادی نمانده
نمک بر زخم هایم می زند غم
شرر می زد غمت بر تار و پودم
کجا بودی تو ای بود و نبودم
در آن شب تا سحر آرام آرام
دو بیتی های شبنم می سرودم
دلم ساده ، مرامم سربزیری
خوراکم غصه و فرشم حصیری
مرا این دولت شاهی تو دادی
خدا سبزت کنه یار کویری
سبد بردار تا عرفان بچینیم
بهار از شاخه باران بچینیم
بیا از پینه های دست دهقان
برای سفره خود نان بچینیم
« علیرضا صائب »
- ۹۴/۰۶/۰۸