حدیث عاشقانه ی دیدار...
- چهارشنبه شهریور ۴ ۱۳۹۴، ۰۵:۵۲ ق.ظ
- ۰ حرفهای شما
با تنی خسته وقلبی شکسته ، اما جانی مشتاق ووابسته ، خویشتن خویش را به پشت پنجره ی فولاد می رسانم.
دست دلم را به شبکه ی محبت تو پیوند می زنم. دیده ها وگونه هایم را به میله های پرحس وحال حوالی تو می چسبانم و در دلم که جایگاه محّبت ومهر توست، تموج دریا را می یابم!
ای مولای هشتم! دستهای نیازم به سوی تو دراز است. قلبم را با نور عشق ومعرفت بیش از پیش روشن کن ونگاهم را تنها به سوی خویش فرا خوان. باشد که نور دیدگانم ، تلالویجاودانهی بیابند.
ای امام! خطی که مرا با تو پیوند می دهد، خط معرفت خواهی وکمال جویی است.خط سبزی که همه ی دلدادگان ونیازمندان وعارفان را سلسله وار به سمت وسوی تو می کشاند.
بهشت هشتم، عطر ورایحه ای آشنا دارد چنانکه من وهمه ی مشتاقان تو را، چونان آهن ربا به سوی خویش جذب می کند.ای پناه بخش خسته دلان وحاجت مندان! من نیز اسیرمحبّت تو هستم وهم اینک سجاده ی نیازم را در حریم معطر ونورانی تو می گسترانم تا زائر نگاه ونَفَس گرم تو باشم.
مولاجان! مرا از پیشگاه لطف ودرگاه عنایت خویش ، دست خالی باز مگردان واین حدیث عاشقانه ی دیدار را مایه ی شکوفایی روح واندیشه ام قرار ده . بگذار تا همیشه بتوانم زمزمه کنم که:
« السلام علیک یا غریب الغربا، السلام علیک یا معین الضعفا...»
- ۹۴/۰۶/۰۴