امر الهی: فرمان تشریعی خدا، شأن (ایجاد) الهی
- چهارشنبه آذر ۱۱ ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ
- ۰ حرفهای شما
امر در لغت به دو صورت بهکار رفته است[1]: 1. امری که جمع آن «اوامر» است. این امر ضد نهی[2] و به معنای طلب[3] و فرمان بوده و به صورت مصدر و اسم مصدر کاربرد دارد.[4] 2. امری که جمع آن «امور» است. این امر همواره اسم مصدر است و برای آن معناهایی مانند شأن[5]، حال[6]، حادثه[7] و شیء[8] ذکر شده است. برخی گفتهاند: بعید نیست معنای اصلی امر معنای نخست بوده و سپس در معنای دوم بهکار رفته باشد.[9] برخی نیز معنای واحد در مادّه «ا ـ م ـ ر» را، طلب و تکلیف همراه با استعلا دانستهاند.[10]
امر الهی دارای دو معناست: 1. فرمان تشریعی خداوند. 2. امر تکوینی و شأن الهی.[11] هرگاه خداوند خواستار تحقق چیزی باشد، اگر آن را به صورت فرمان به بندگان خود اعلام کند تا آنان با اراده خویش آن را محقق سازند، این فرمان، امر تشریعی خداست و اگر مستقیماً آن را ایجاد کند و اراده بندگان دخالتی در تحقق آن نداشته باشد، این ایجاد، امر تکوینی الهی است.
واژه امر و مشتقات آن در آیات فراوانی به خداوند نسبت داده شده است و مضمون آن نیز از آیاتی پرشمار که مشتمل بر این واژه و مشتقات آن نیست استفاده میشود. این آیات گاهی با واژههایی دیگر مانند «حکم» و «قضاء» و گاهی با صیغه و هیئت امر، به امر الهی پرداختهاند. یکی از اسمای الهی که در برخی از دعاها وارد شده «آمر» است؛ مانند: «یا آمر» «یا آمراً بکلّ خیر» «یا آمراً بالطّاعة» و در دعایی صفت «ذی القدرة والأمر» به خداوند نسبت داده شده است.[12] در روایاتی نیز به امر الهی اشاره شده است.[13]
فرمان تشریعی خداوند:
فرمان تشریعی خداوند به عمل اختیاری برخی از موجودات مختار مانند انسان و جنّ تعلق گرفته و بدین معناست که خداوند خواستار تحقق آن عمل است. احکام دینی (واجبات و مستحبات) که در آیات قرآن بیان شده، از مصادیق امر الهی است: «ذلِکَ اَمرُ اللّهِ اَنزَلَهُ اِلَیکُم» (طلاق/65 ،5)[14]، چنانکه دین* نیز امر خداوند است: «حَتّی جاءَ الحَقُّ وظَهَرَ اَمرُ اللّهِ» (توبه/9،48)[15] پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)از طرف خداوند مأمور شد تا فرمانهای الهی را به انسانها برساند: «فَاصدَع بِما تُؤمَرُ» (حجر/15،94) قرآن بهصورتهایی گوناگون بر اجرای فرمان الهی تأکید کرده و انسانها را از مخالفت با آن برحذر داشته است. براساس آیهای اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر درگیر شوند و یکی از آندو متجاوز باشد، مؤمنان دیگر وظیفه دارند با گروه متجاوز بجنگند تا به فرمان الهی باز گردد: «فَاِن بَغَت اِحدهُما عَلَی الاُخری فَقـتِلوا الَّتی تَبغی حَتّی تَفیءَ اِلی اَمرِ اللّهِ» (حجرات/49،9) در آیات دیگری خداوند کسانی را که با فرمان او مخالفت کنند از اینکه فتنهای دامنگیرشان شود یا عذابی دردناک به آنها برسد برحذر داشته است: «فَلیَحذَرِ الَّذینَ یُخالِفونَ عَن اَمرِهِ اَن تُصیبَهُم فِتنَةٌ اَویُصیبَهُم عَذابٌ اَلیم» (نور/24،63) و برای عبرت آیندگان، سرگذشت گروهی از گذشتگان را بیان کرده که از فرمان الهی سرپیچی کرده و به عذاب او گرفتار شدند:«وکَاَیِّن مِن قَریَة عَتَت عَن اَمرِ رَبِّها و رُسُلِهِ فَحاسَبنـها حِسابـًا شَدیدًا وعَذَّبنـها عَذابـًا نُکرا ... فاتَّقُوا اللّهَ یـاُولِی الاَلبـبِ الَّذینَ ءامَنوا» (طلاق/65 ،8 ـ 10)، «فَعَقَروا النّاقَةَ و عَتَوا عَن اَمرِ رَبِّهِم ... فَاَخَذَتهُمُ الرَّجفَةُ» (اعراف/7،77 ـ 78)، «فَعَتَوا عَن اَمرِ رَبِّهِم فَاَخَذَتهُمُ الصّـعِقَةُ» (ذاریات/51،44) انسانی که با وجود نعمتهای گوناگون الهی، باز هم فرمان خداوند را مبنی بر خضوع برای ربوبیّت الهی یا شکر نعمت او یا تأمّل در دلایل قدرت و وحدانیت خدا، نادیده گرفته و به کفر و معصیت رو آورد، مورد سرزنش قرآن است: «کَلاّ لَمّا یَقضِ ما اَمَرَه» (عبس/80 ،23)[16]
در مورد امر تشریعی به طور کلی مباحث گوناگونی وجود دارد که در علوم مختلف به ویژه علم اصول فقه، به قصد تبیین اوامر تشریعی خداوند به آن توجه ویژهای شده است؛ مانند:
1. برای بیان امر تشریعی، گاهی از مادّه امر (ا ـ مـ ر) استفاده میشود و گاهی از صیغه و هیئت امر (مانند وزن اِفعل).[17] بیشتر اوامر تشریعی الهی که از طریق قرآن و سنت به ما رسیده به صورت هیئت امر است.
2. اوامر الهی اگر بدون قرینه باشد بر وجوب دلالت میکند و تنها در صورت وجود قرینه به معنای استحباب یا جواز است.[18] برخی برای اثبات این مطلب به آیه 12 اعراف/7 استدلال کردهاند: «قالَ ما مَنَعَکَ اَلاّ تَسجُدَ اِذ اَمَرتُکَ» در این آیه خداوند ابلیس را سرزنش کرده و علّت آن را سرپیچی از فرمان الهی دانسته است و اگر امر بر وجوب دلالت نمیکرد، سرپیچی از آن مستلزم سرزنش نمیبود[19]؛ همچنین فرمان الهی در صورتی که قرینهای نداشته باشد، بر وجوب* عینی (در مقابل کفایی) تعیینی (در برابر تخییری) و نفسی (در مقابل غیری) دلالت میکند.[20]
3. اگر خداوند از عملی در شرایطی نهی و سپس به همان عمل در شرایط دیگری امر کند، آن امر بر جواز و اباحه دلالت میکند[21]، چنانکه در آیه 222 بقره/2 از آمیزش با همسر در حال حیض نهی کرده: «ولا تَقرَبوهُنَّ حَتّی یَطهُرنَ» و پس از آن، به آمیزش با آنان بعد از پاک شدن امر کرده است: «فَاِذا تَطَهَّرنَ فَأتوهُنَّ» ؛ همچنین اگر مخاطب توهم کند که عملی ممنوع است و خداوند به آن عمل فرمان دهد، آن فرمان نیز بر جواز دلالت میکند[22]، چنانکه خداوند به همه انسانها فرمان داده از آنچه حلال و پاکیزه است بخورند و معنای این امر، اباحه است[23]، زیرا مشرکان برخی از رزقهای حلال خدا را حرام میدانستند: «یـاَیُّهَا النّاسُ کُلوامِمّا فِی الاَرضِ حَلـلاً طَیِّبـًا» (بقره/2،168) البته برخی از اصولیان این دو مطلب را نپذیرفتهاند.[24]
4. امر تشریعی خدا گاهی ارشادی است و گاهی مولوی. امر ارشادی فرمان دادن به چیزی است که عقل انسان نیز به آن حکم میکند و دستور شارع، ارشاد به حکم عقل و تأکید آن است؛ مانند امر به اطاعت از خدا و پیامبر(صلی الله علیه وآله):«واَطیعوا اللّهَ واَطیعوا الرَّسولَ» (مائده/5 ،92)؛ ولی امر مولوی امری تأسیسی است که شارع به عنوان مولا آن را انشا کرده است.[25] امر ارشادی در واجب یا مستحب بودن، تابع حکم عقل است.[26]
از دیگر مباحثی که اصولیان به آن پرداختهاند این است که آیا امر به چیزی، مقتضی نهی از ضدّ آن است؟[27] آیا برای امتثال امری که بدون قرینه است یک بار انجام دادن مأمورٌ به کافی است (دلالت امر بر مرّه یا تکرار)؟[28] آیا واجب است امر خالی از قرینه را فوری امتثال کرد (دلالت امر بر فور یا تراخی)؟[29] و ... .
اوصاف فرمان تشریعی:
فرمان تشریعی خداوند دارای چند ویژگی است:
1. فرمان خداوند متناسب با قدرت شخص مکلّف است: «لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفسًا اِلاّ وُسعَها» (بقره/2،286) و خداوند کسانی را که ایمان آورده و کارهای نیکو انجام دهند، به اموری تکلیف میکند که برایشان دشوار نباشد: «و اَمّا مَن ءامَنَ و عَمِلَ صــلِحـًا فَلَهُ جَزاءً اَلحُسنی و سَنَقولُ لَهُ مِن اَمرِنا یُسرا» (کهف/18،88)[30]
2. فرمان دادن مخصوص خداوند است و کسی جز او قدرت صدور فرمانی را ندارد: «والاَمرُ یَومَئِذ لِلَّه» (انفطار/82 ،19)[31] تخصیص این امر به روز قیامت در آیه مذکور، به اعتبار ظهور آن در قیامت است.[32] این مطلب از روایتی نیز قابل استفاده است. براساس این روایت امام باقر(علیه السلام)فرمان دادن را همواره حتی در دنیا ویژه خداوند دانستهاند.[33]
3. فرمان تشریعی خداوند تخلّفپذیر است (نور/24،63)، زیرا اطاعت کردن از فرمان تشریعی امری اختیاری است و انسان میتواند آن را امتثال یا با آن مخالفت کند.[34]
مصادیق فرمان تشریعی:
آیاتی که در آنها فرمانهای تشریعی خداوند آمده دو دسته است:
1. آیاتی که در آنها واژه امر و مشتقات آن بهکار نرفته است. در این دسته گاهی با واژههای دیگری چون حکم و قضا به فرمانهای تشریعی الهی اشاره شده و بر انحصار فرمان در خداوند: «اِنِ الحُکمُ اِلاّ لِلّه ...» (یوسف/12،40)[35] و فرمان به پرستش نکردن غیر او: «و قضی ربّک ألاّ تعبدوا إلاّ إیّاه» (اسراء/17،23)[36] و لزوم صبر در برابر فرمان الهی: «فَاصبِر لِحُکمِ رَبِّکَ» (انسان/76،24)[37] تأکید گشته است و گاهی نیز با صیغه و هیئت امر فرمانهای تشریعی خداوند بیان شده است؛ مانند دستور به برپایی نماز و پرداخت زکات (نور/24،56)، انفاق (بقره/2،254)، تقوا (حشر/59 ،18)، صبر (آلعمران/3،200)، اطاعت از خدا و پیامبر و اولواالامر (نساء/4،59)، عدالت (نساء/4،135)، ایمان (نساء/4،136)، وفای به پیمان (مائده/5 ،1)، بودن با راستگویان (توبه/9،119)، جهاد (توبه/9،123)، یاد خدا (احزاب/33،41)، یاری دین خداوند (صفّ/61 ،14) و توبه. (تحریم/66 ،8) شمار اینگونه آیات فراوان است.
2. آیاتی که در آنها واژه امر یا مشتقات آن بهکار رفته است. در این دسته آیات نیز خداوند به مسائل گوناگونی فرمان داده است:
الف. عدالت، احسان و انفاق به خویشاوندان:
براساس آیه 28 اعراف/7 یکی از توجیهات مشرکان برای برخی از کارهای ناپسندشان این بود که خداوند به این کار فرمان داده است. قرآن به این توجیه مشرکان چنین پاسخ میدهد که خداوند هیچگاه به عمل ناپسند فرمان نمیدهد:«و اِذا فَعَلوا فـحِشَةً قالوا ... واللّهُ اَمَرَنا بِها قُل اِنَّ اللّهَ لا یَأمُرُ بِالفَحشاءِ» بسیاری از مفسران مراد از عمل ناپسند در این آیه را، طواف خانه خدا به صورت عریان دانستهاند که نزد مشرکان رایج بود.[38] در عین حال ظاهر آیه مطلق بوده و هر عمل ناپسندی را که به عنوان عبادت انجام شود شامل میگردد.[39]خداوند پس از بیان این مطلب که هیچگاه به عمل ناپسند فرمان نمیدهد در آیه بعدی این نکته را بیان داشته که پروردگار به قسط فرمان داده است:«قُل اَمَرَ رَبّی بِالقِسطِ» مراد از قسط عدل[40] و رعایت حدّ اعتدال در تمامی امور و پرهیز از دوطرف افراط و تفریط است.[41] در آیه 90 نحل/16 افزون بر عدل*، به احسان و انفاق به خویشان نیز فرمان داده شده است: «اِنَّ اللّهَ یَأمُرُ بِالعَدلِ والاِحسـنِ وایتایِ ذِی القُربی» در تفسیر «قسط»[42]، «عدل»، «احسان»[43] و «ایتاء ذیالقربی»[44] نظراتی ارائه شده است. خداوند به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)دستور داده است در دعوت انسانها به حق و دین یا در همه مسائل به عدالت رفتار کند: «واُمِرتُ لاَِعدِلَ بَینَکُم» (شوری/42،15)[45]
ب. اسلام و ایمان:
خداوند به مؤمنان فرمان داده که برای پروردگار جهانیان تسلیم شوند: «و اُمِرنا لِنُسلِمَ لِرَبِّ العــلَمین» (انعام/6 ،71)، چنانکه به پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) دستور داده از تسلیمشوندگان باشد:«واُمِرتُ اَن اَکونَ مِنَ المُسلِمین» (یونس/10،72؛ نمل/27،91 و نیز غافر/40،66)، بلکه به آن حضرت امر شده که اولین مسلم باشد: «قُل اِنّی اُمِرتُ اَن اَکونَ اَوَّلَ مَن اَسلَم» (انعام/6 ،14؛ زمر/39،12) اگر مراد از این دو آیه آن باشد که پیامبر(صلی الله علیه وآله)مأمور است نسبت به همه انسانها حتی امّتهای پیشین اولین مسلم باشد، مقصود اول بودن از نظر رتبه خواهد بود.[46] در آیه دیگری به پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمان داده شده از مؤمنان باشد: «واُمِرتُ اَن اَکونَ مِنَ المُؤمِنین» (یونس/10،104)
ج. کفر به طاغوت:
خداوند برخی از مسلمانان صدر اسلام* را که گمان داشتند به قرآن و کتابهای آسمانی پیشین ایمان آوردهاند و با اینحال میخواستند برای رفع نزاعشان به طاغوت مراجعه کنند، سرزنش کرده است، زیرا به آنها فرمان داده شده بود که به طاغوت کفر بورزند: «اَلَم تَرَ اِلَی الَّذینَ یَزعُمونَ اَنَّهُم ءامَنوا بِما اُنزِلَ اِلَیکَ وما اُنزِلَ مِن قَبلِکَ یُریدونَ اَن یَتَحاکَموا اِلَی الطّـغوتِ وقَد اُمِروا اَن یَکفُروا بِهِ» (نساء/4،60) طاغوت در لغت به معنای بسیار طغیان کننده[47] و برحسب شأن نزول مقصود از آن در این آیه مردی کاهن یا یهودی است که منافقی به وی مراجعه کرده بود.[48]
د. پایداری در صراط مستقیم:
خداوند به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و مؤمنان فرمان داده که در صراط مستقیم ثابت قدم بوده و از افراط و تفریط بپرهیزند[49]:«فاستَقِم کَما اُمِرتَ و مَن تابَ مَعَکَ» (هود/11،112؛ شوری/42،15)
هـ . توحید در عبادت:
خداوند به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و دیگر انسانها دستور داده است که او را عبادت کنند و هیچکس را در عبادت شریک او نکنند: «قُل اِنَّما اُمِرتُ اَن اَعبُدَ اللّهَ ولا اُشرِکَ بِهِ» (رعد/13،36)، «اَمَرَ اَلاّ تَعبُدوا اِلاّ اِیّاهُ» (یوسف/12،40 و نیز مائده/5 ،117؛ انعام/6 ،163؛ توبه/9، 31؛ نمل/27،91) در برخی آیات نیز به عبادت خداوند همراه با اخلاص فرمان داده شده است: «قُل اِنّی اُمِرتُ اَن اَعبُدَ اللّهَ مُخلِصـًا لَهُ الدّین» (زمر/39،11)، «و ما اُمِروا اِلاّ لِیَعبُدُوا اللّهَ مُخلِصینَ لَهُ الدّین» (بیّنه/98،5)
و. صله رحم و مانند آن:
خداوند نسبت به اموری فرمان وصل و پیوند داده و در آیهای کسانی را که به این فرمان الهی عمل میکنند ستوده است: «والَّذینَ یَصِلونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن یوصَلَ» (رعد/13،21) و در دو آیه کسانی را که این دستور را نادیده گرفته و آنچه را که خداوند فرمان به وصل آن داده قطع میکنند، سرزنش کرده است: «و یَقطَعونَ ما اَمَرَ اللّهُ بِهِ اَن یوصَلَ» (بقره/2،27؛ رعد/13،25) گرچه برخی مراد از این آیات را صله رحم و پیوند با خویشاوندان دانستهاند[50]؛ ولی این آیات مطلق بوده و هر چیزی را که خداوند امر به وصل آن کرده شامل میشود؛ مانند پیوند با رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) و مؤمنان.[51]البته از مشهورترین مصداقهای این آیات صله ر*حم است.[52] گفته شده: در آیه 27 بقره/2 مراد از کسانی که آنچه را خداوند به وصل آن فرمان داده قطع میکنند، آنهایند که مانع سلوک راه حق و پیمودن صراط توحید میشوند؛ یعنی با طرح شبهههای گمراه کننده عقاید آنان را فاسد و معجزات نبوی را انکار و حقانیت علوم الهی را ردّ میکنند.[53]
ز. بازگرداندن امانتها به صاحبانش:
خداوند به مؤمنان فرمان داده است که امانتها را به اهلش باز گردانند: «اِنَّ اللّهَ یَأمُرُکُم اَن تُؤَدُّوا الاَمـنـتِ اِلی اَهلِها» (نساء/4،58) از قراین موجود در این آیه و آیات قبل برمیآید که مراد از امانات اعم از امانات مالی و معنوی است و شامل علوم و معارف الهی نیز میشود که بهرهمندان از آنها باید این معارف را به انسانهایی که اهل آن هستند برسانند.[54]برخی گفتهاند: مخاطب در آیه فوق حاکمان جامعه اسلامی هستند که باید حقوق مردم را به آنها برسانند.[55] براساس روایتی از امام صادق(علیه السلام)در این آیه به امام معصوم امر شده است که آنچه نزد وی است به امام بعدی واگذارد و به وی وصیّت کند.[56] در روایت دیگری امام سجاد(علیه السلام) به اصحاب خویش فرمودهاند: بر شما باد به بازگرداندن امانت. اگر قاتل پدرم حسین بن علی شمشیری را که با آن پدرم را کشت نزد من امانت بگذارد آن را به او باز خواهم گرداند.[57]
ح. جهاد:
در صدر اسلام خداوند به مسلمانان که هنوز از قدرت کافی برخوردار نبودند، دستور داد در برابر ستمهای مشرکان با عفو و مدارا برخورد کنند تا فرمان الهی آمده و به آنها اجازه جهاد دهد: «فَاعفوا واصفَحوا حَتّی یَأتِیَ اللّهُ بِاَمرِه» (بقره/2،109)[58] گفته شده: این آیه با آیه 29 توبه/9: «قـتِلُوا الَّذینَ ...» نسخ شده است.[59]
ط. قربانیکردن اسماعیل(علیه السلام):
به ابراهیم(علیه السلام)درخواب فرمان داده شد که پسرش اسماعیل(علیه السلام) را قربانی کند و چون آن حضرت در مورد این فرمان الهی با اسماعیل(علیه السلام) مشورت کرد، اسماعیل(علیه السلام) به او گفت: ای پدر! آنچه بدان مأمور شدهای انجام ده: «یـاَبَتِ افعَل ما تُؤمَرُ» (صافات/37،102)
ی. اطاعت جنّیان از سلیمان(علیه السلام):
خداوند به گروهی از جنیان دستور داده بود که در خدمت سلیمان(علیه السلام)بوده و مطیع فرمانهای او باشند[60] و اگر برخی از آنان از این فرمان الهی سرپیچی میکردند، خداوند آنان را به شدّت عذاب میکرد: «و مِنَ الجِنِّ مَن یَعمَلُ بَینَ یَدَیهِ بِاِذنِ رَبِّهِ و مَن یَزِغ مِنهُم عَن اَمرِنا نُذِقهُ مِن عَذابِ السَّعیر» (سبأ/34،12)
ک. ذبح گاو به دست بنیاسرائیل:
خداوند به بنیاسرائیل فرمان داد گاوی را ذبح کنند: «واِذ قالَ موسی لِقَومِهِ اِنَّ اللّهَ یَأمُرُکُم اَن تَذبَحوا بَقَرَة» (بقره/2،67) و پس از پرسشهای بیمورد بنیاسرائیل، موسی(علیه السلام)ضمن پاسخ به آنها، تأکید کرد که آنچه به شما فرمان داده شده انجام دهید: «فَافعَلوا ما تُؤمَرون» (بقره/2،68)
امر تکوینی الهی:
امر تکوینی و شأن الهی، همان ایجاد خداوند است؛ به ذات شییء تعلق بگیرد یا به نظام صفات و افعال آن، و ایجاد خداوند چیزی جز وجود شییء نیست؛ اما نه از هر جهتی بلکه از آن جهت که مستند و قائم به خداوند است. توضیح آنکه وجودی که خداوند به موجودات افاضه میکند دارای دو نسبت است: نسبتی به خداوند که ملکوت* شییء است و نسبتی به خود شییء، و از جهت نسبتی که با خداوند دارد همان امر الهی و کلمه ایجاد است که در قرآن از آن به قول«کُن» و از نسبت دوم به «فَیَکون» تعبیر شده است: «اِنَّما اَمرُهُ اِذا اَرادَ شیــًا اَن یَقولَ لَهُ کُن فَیَکون * فَسُبحـنَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شَیء» (یس/36،82 ـ 83[61] و نیز بقره/2،117؛ آلعمران/3،47؛ مریم/19،35؛ غافر/40،68) امر الهی فعل مختص به خداوند است و اسباب کونیّه که دارای تأثیرات تدریجی است در آن دخالتی ندارد و وجودی بالاتر از نشئه مادّه و ظرف زمان است[62]: «اِنَّما قَولُنا لِشَیء اِذا اَرَدنـهُ اَن نَقولَ لَهُ کُن فَیَکون» (نحل/16،40) در این آیه مراد از قول الهی، شأن و امر خداوند است.[63] امر الهی واحد بوده و هیچگونه تدریجی در آن راه ندارد: «و ما اَمرُنا اِلاّ واحِدَةٌ کَلَمح بِالبَصَر» (قمر/54 ،50) در این آیه امر خداوند به چشم برهم زدن تشبیه شده است که این تشبیه برای نفی هرگونه تدریج است و از آن بر میآید که اشیایی که به تدریج و از طریق اسباب کونیّه حادث میشوند و دارای زمان و مکان هستند، جهت دیگری نیز دارند که آن جهت تهی از تدریج و خارج از حیطه زمان و مکان است و بنابر نظری اشیا از جهت اوّل خلق الهی بوده و از جهت دوم امر، قول و کلمه الهی هستند: «اَلا لَهُ الخَلقُ والاَمرُ» (اعراف/7،54)[64]، بنابراین، عبارت «اَن یَقولَ لَهُ کُن فَیَکون» بدین معنا نیست که لفظی وجود دارد که با تلفظ آن، شییء موجود میشود[65]، زیرا در این صورت وجود آن لفظ نیز محتاج به لفظی دیگر و این مستلزم تسلسل و باطل است و نیز معنای عبارت بالا این نیست که مخاطبی وجود دارد که خطاب الهی را میشنود، زیرا در صورت وجود مخاطب، افاضه وجود به آن بیمعنا خواهد بود، پس عبارت فوق برای بیان چگونگی افاضه وجود از طرف خداوند، بدون اینکه نیاز به چیزی داشته باشد و بدون تخلف و تدریج است.[66] برخی گفتهاند: این عبارت برای بیان آن است که ایجاد هر چیزی برای خداوند بسیار آسان است و این تعبیر مراد را بهتر میرساند.[67] برخی این پرسش را مطرح کردهاند که آیا امر خداوند به وجود شییء در حال عدم آن چیز است یا در حال وجود آن؟ در صورت اول، امر کردن به معدوم ممکن نیست و در صورت دوم چیزی که وجود دارد امر کردن به حدوث آن معنا ندارد. سپس اقوال گوناگونی را ذکر کرده و در پایان این قول را برگزیدهاند که وجود شیء نه بر اراده و امر الهی مقدّم و نه از آن مؤخّر است.[68] عارفان در پاسخ این پرسش گفتهاند: اشیا پیش از آنکه در خارج موجود شوند نسبت به وجود خارجی معدوماند؛ ولی ازلا و ابداً با وجود علمی الهی موجودند[69] و اشیا با وجود علمی خود خطاب الهی را شنیده و آن را پذیرفته و امتثال میکنند و وجود خارجی مییابند. اشیا به اعتبار وجود علمی، همان اعیان ثابتهاند که عبارتاند از صور معقوله اسمای الهی در علم خداوند[70] و همین اعیان به اعتبار دیگری حقایق موجودات خارجی هستند.[71] گفته شده: در امر تکوینی بر خلاف امر تشریعی بین امر و مأمور هیچگونه مغایرتی نیست.[72]
اوصاف امر تکوینی:
1. امر تکوینی الهی همه عالم ممکنات را در برگرفته است، زیرا هر شأنی از شئون ایجاد از امر الهی است و خداوند مالک هر امری است: «اَلا لَهُ الخَلقُ والاَمر» (اعراف/7،54)[73]، «بَل لِلَّهِ الاَمرُ جَمیعـًا» (رعد/13،31)[74]، «قُل اِنَّ الاَمرَ کُلَّهُ لِلّهِ» (آل عمران/3،154)[75]، چنانکه خداوند در همه زمانها مالک امور است: «لِلّهِ الاَمرُ مِن قَبلُ ومِن بَعدُ» (روم/30،4)[76]؛ همچنین مالکیت امر تکوینی مختص خداوند است و هیچکس حتّی رسولاکرم(صلی الله علیه وآله)هیچگونه مالکیتی نسبت به امور الهی ندارد: «لَیسَ لَکَ مِنَ الاَمرِ شَیء» (آلعمران/3،128)[77]
2. تحقق امر الهی قطعی است، زیرا خداوند بر امر خویش غالب است و امر الهی مغلوب او بوده و چارهای جز اطاعت از او ندارد، بنابراین، تخلف از امر الهی غیر ممکن است و هیچکس نمیتواند مانع تحقق امر تکوینی خداوند شود. علت این امر آن است که اسباب ظاهری در تأثیرات خود مستقل نیستند، بلکه اثرگذاری آنها به اذن خداوند است[78]: «واللّهُ غالِبٌ عَلی اَمرِهِ» (یوسف/12،21)، «اِنَّ اللّهَ بــلِغُ اَمرِه» (طلاق/65 ،3)، «و کان أمراللّه مفعولاً» (نساء/4،47؛ احزاب /33،37)
3. امر خداوند دارای اندازه، تقدیر و تدبیر است و او برای هر کسی چیزی را تقدیر میکند که مناسب با حال وی است: «و کانَ اَمرُ اللّهِ قَدَرًا مَقدورا» (احزاب/33،38)[79] و در نظام هستی نیز خداوند امر عالم را تدبیر میکند، بدین معنا که با آوردن امری پس از امری دیگر، بهترین نظام را بین موجودات عالم برقرار میسازد، بهگونهای که هر چیزی به سوی غایتی که مقصود از آفرینش آن چیز است حرکت کند و مجموع عالم دنیا نیز به سوی غایت خویش که رجوع به سوی خدا و ظهور آخرت پس از دنیاست حرکت کند: «یُدَبِّرُ الاَمر» (رعد/13،2[80] و نیز یونس/10،3)
4. امر تکوینی الهی، دفعی است و تدریج در آن راه ندارد[81] (قمر/54 ،50) و تدریجی که در موجودات مادّی مشاهده میشود، مربوط به نحوه وجود و جنبه مادیّت آنهاست.
فرشتگان و امر تکوینی:
گرچه وجود فرشتگان از حیث انتساب به خدا، خود از مصادیق امر الهی است؛ ولی فرشتگان واسطه بین خدا و مخلوقات دیگر او نیز بوده و امر الهی را از مافوق دریافت کرده و آن را در مراتب پایینتر اجرا میکنند. آنان اسبابی هستند که حوادث عالم به آنها مستند است. در آیات ابتدایی سوره نازعات، اجرای امر الهی به دست فرشتگان به این صورت بیان شده است: سوگند به فرشتگانی که پس از صدور امر الهی از جایگاه خویش خارج شده و شروع به تنزّل میکنند: «و النّـزِعـتِ غَرقـا * والنّـشِطـتِ نَشطـا» و برای اجرای آن امر میشتابند: «والسّـبِحـتِ سَبحـا» و هر فرشتهای نسبت به امری که بدان مأمور است از فرشتگان دیگر سبقت میگیرد:«فَالسّـبِقـتِ سَبقـا» و در نتیجه به تدبیر امور عالم میپردازند: «فَالمُدَبِّرتِ اَمرا» [82] فرشتگان هیچگاه از امر الهی سرپیچی نکرده و پیوسته آنچه را بدان مأمورند انجام میدهند:«و یَفعَلونَ ما یُؤمَرون» (نحل/16،50)، «وهُم بِاَمرِهِ یَعمَلون» (انبیاء/21،27)، چنانکه در آخرت، خداوند به آنها فرمان میدهد که اهل جهنم را به انواع عذابها[83] مبتلا سازند و آنها نیز این امر الهی را بدون هیچ کاستی، اجرا میکنند: «عَلَیها مَلـئِکَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعصونَ اللّهَ ما اَمَرَهُم ویَفعَلونَ ما یُؤمَرون» (تحریم/66 ، 6) فرشتگان هیچگاه بدون امر الهی از عالم بالا فرود نمیآیند: «وما نَتَنَزَّلُ اِلاّ بِاَمرِ رَبِّکَ» (مریم/19،64) این آیه بر عصمت فرشتگان دلالت دارد.[84] فرشتگان و روح در شب قدر، از هر امری نازل میشوند: «تَنَزَّلُ المَلـئِکَةُ والرّوحُ فیها ... مِن کُلِّ اَمر» (قدر/97،4) بنابر احتمالی، مراد از امر در این آیه امر الهی است و معنای آیه این است که هر امر الهی سبب آغاز نزول فرشتگان است.[85]
در برخی از آیات آمده است که خداوند پس از آفرینش آدم(علیه السلام) به فرشتگان و ابلیس فرمان داد برای آدم سجده کنند که فرشتگان این امر را اطاعت کردند و ابلیس از آن سرپیچی کرد: «واِذ قُلنا لِلمَلـئِکَةِ اسجُدوا لاِدَمَ فَسَجَدوا اِلاّ اِبلیسَ ... فَفَسَقَ عَن اَمرِ رَبِّهِ» (کهف/18،50 و نیز بقره/2،34؛ اعراف/7،11؛ طه/20،116؛ اسراء17،61) برخی مراد از امر به سجده را امر تشریعی دانستهاند[86]؛ ولی برخی این نظریه را درست ندانستهاند؛ زیرا معتقدند امر تشریعی در مورد فرشتگان معنا ندارد[87]؛ همچنین نمیتوان این امر را تکوینی دانست، زیرا تخلف از امر تکوینی ممکن نیست، در حالی که ابلیس از سجده کردن سرپیچی کرد.[88] برخی نیز آن را دو امر دانستهاند[89] که در این صورت میتوان گفت امر فرشتگان تکوینی و امر ابلیس تشریعی بود. گفته شده: با تدبّر در مجموع آیات مربوط به این موضوع به دست میآید که گرچه قرآن موضوع سجده برای آدم(علیه السلام)را به صورت قصههای اجتماعی که متضمّن امر و اطاعت و سرپیچی است نقل کرده؛ ولی این قصه در حقیقت تمثیلی برای تکوین است و مراد از آن این است که پیش از آفرینش آدم(علیه السلام) مقام قرب و بُعد و راه سعادت و شقاوت از یکدیگر جدا نبود و ابلیس با فرشتگان در مقام قدس بود و چیزی آنها را از یکدیگر جدا نمیکرد؛ ولی با آفرینش آدم(علیه السلام)راه سلوک به سوی خدا به دو راه سعادت و شقاوت تقسیم شد و مقام قرب از مقام بعد جدا گشت و ابلیس از فرشتگان متمیّز گشته و از مقام قرب رانده شد.[90]
روح و امر تکوینی:
روح در لغت مبدأ حیات است که با آن، موجود زنده قادر به احساس و حرکت ارادی میشود.[91] حقیقت روح حقیقتی واحد و دارای مراتب و درجات است. مرتبهای از آن در حیوانات است، مرتبهای در عامّه انسانها (سجده/32،9؛ حجر/15،29)، مرتبهای در انسانهای مؤمن (مجادله/58 ،22)، مرتبهای همراه فرشتگان (نحل/16،2) و مرتبهای از آن برای تأیید پیامبران است.[92] روح در حقیقت موجودی مستقل و دارای حیات، علم و قدرت است.[93] براساس روایاتی این موجود عالی رتبه، فرشته نیست و مقام آن از همه فرشتگان برتر است.[94] مشرکان از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)درباره حقیقت مطلق روح که در قرآن وارد شده بود پرسیدند. قرآن در پاسخ آنها به بیان حقیقت روح و مرتبه برین آن پرداخت و روح را از سنخ امر الهی دانست[95]: «ویَسـَلونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن اَمرِ رَبّی» (اسراء/17،85) از آیات قرآن برمیآید که روح از سنخ امر الهی و کلمه ایجاد و از سنخ ملکوت است، در نتیجه روح کلمه حیات است که خداوند آن را بر اشیا القا کرده و آنها را زنده میکند.[96] خداوند روح را به همراه فرشتگان نازل کرده و آن را در جان هر پیامبری که بخواهد القا میکند، تا به این صورت، معارف الهی بر آن پیامبر افاضه شود[97]:«یُنَزِّلُ المَلـئِکَةَ بِالرُّوحِ مِن اَمرِهِ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ اَن اَنذِروا ...» (نحل/16،2)، «یُلقِی الرُّوحَ مِن اَمرِهِ عَلی مَن یَشاءُ مِن عِبادِهِ لِیُنذِرَ ...» (غافر/40،15) برخی روح را در این آیه، وحی یا قرآن، جبرئیل، رحمت، هدایت یا ارواح انسانها دانستهاند.[98] برخی نیز در آیه 2 نحل/16 و 15 غافر/40 عبارت «مِن اَمرِهِ» را به معنای «بأمره» دانستهاند[99] که براساس آن معنای دو آیه با آنچه گفته شد تفاوت پیدا میکند. خداوند خطاب به پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)بیان داشته است که معارف الهی و احکامی که نزد آن حضرت است و مردم را به سوی آنها فرا میخواند، از خود ایشان نیست، بلکه به واسطه نازل کردن روح بر آن حضرت این معارف به وی افاضه شده و پیش از نزول روح ایشان نمیدانستند کتاب و ایمان چیست[100]: «و کَذلِکَ اَوحَینا اِلَیکَ روحـًا مِن اَمرِنا ما کُنتَ تَدری مَا الکِتـبُ ولاَ الایمـنُ» (شوری/42،52) روح در شب قدر نیز به همراه فرشتگان نازل میشود. (قدر/97،4)[101]
مصادیق امر تکوینی:
آیاتی که مصادیق امر تکوینی در آنها بهکار رفته دو دسته است: 1. آیاتی که در آنها واژه «امر» یا مشتقات آن وجود ندارد، چنانکه در آیه 65 بقره/2 امر الهی مبنی بر مسخ برخی از بنیاسرائیل بیان شده است: «فَقُلنا لَهُم کونوا قِرَدَةً خـسِـین» مراد از این تعبیر آن است که برخی از یهودیان را مسخ کرده و به میمون تبدیل کردیم؛ نه اینکه لفظ و قولی در کار باشد.[102] از دیگر مصادیق امر تکوینی میتوان به سرد و سلامت قرار دادن آتش برای ابراهیم(علیه السلام)(انبیاء/21،69) و ایجاد آدم(علیه السلام)(آلعمران/3،59) اشاره کرد. گاهی نیز با واژههای دیگری مانند «حکم» به امر تکوینی الهی اشاره شده است: «اِنِ الحُکمُ اِلاّ لِلّهِ عَلَیهِ تَوَکَّلت» (یوسف/12،67)[103]
2. آیاتی که در آنها واژه امر یا مشتقات آن بهکار رفته است. در این آیات مصادیق گوناگونی بیان شده است؛ مانند:
الف. هدایت تکوینی:
یکی از شئون امامت، هدایت کردن مردم به امر تکوینی خداوند است: «و جَعَلنا مِنهُم اَئِمَّةً یَهدونَ بِاَمرِنا» (سجده/32،24)، «وجَعَلنـهُم اَئِمَّةً یَهدونَ بِاَمرِنا» (انبیاء/21،73) مراد از این هدایت، هدایت تشریعی و ارائه طریق یعنی آموزش معارف دینی نیست، زیرا خداوند ابراهیم(علیه السلام) را سالها پس از نبوّت به امامت رساند (بقره/2،124) و معلوم است که نبوت هیچگاه جدای از هدایت به معنای ارائه طریق نیست، بنابراین، هدایتی که از شئون امامت است، هدایت تکوینی و ایصال به مطلوب و آن نوعی تصرّف تکوینی در نفوس انسانها و سیر دادن آنها به سوی کمال است، پس امام رابط بین مردم و پروردگارشان در گرفتن فیضهای باطنی و رساندن آنها به انسانهاست، چنانکه پیامبر رابط بین مردم و پروردگارشان در گرفتن فیضهای ظاهری و احکام دینی و رساندن آنها به انسانهاست.[104] برخی از مفسران امر و هدایت را در دو آیه فوق تشریعی دانسته و گفتهاند: معنای اینگونه آیات آن است که امام به فرمان الهی انسانها را هدایت میکند.[105]
ب. حوادث طبیعی:
وقوع همه پدیدههای جهان نیازمند امر تکوینی خداوند است، چنانکه قرآن حرکت کشتی در دریا را به امر تکوینی الهی میداند: «لِتَجرِیَ الفُلکُ فیهِ بِاَمرِه» (جاثیه/45،12 و نیز ابراهیم/14،32؛ حجّ/22،65 ؛ روم/30،46)؛ همچنین بقای نظام متقن آسمان و زمین در قرون متمادی به امر تکوینی خداوند است[106]: «ومِن ءایـتِهِ اَن تَقومَ السَّماءُ والاَرضُ بِاَمرِهِ» (روم/30،25) برخی از مفسران اشعری گفتهاند: مراد از امر در این آیه احتمال دارد امر تکوینی یا اراده باشد و سپس افزودهاند: امر تکوینی نزد معتزله و اشاعره همواره موافق اراده است؛ ولی امر تشریعی نزد معتزله همیشه موافق اراده است؛ امّا نزد اشاعره گاهی موافق نیست.[107]
ج. مقاربت با همسر:
خداوند امر تکوینی به آمیزش با همسر کرده است. این مطلب از قید «مِن حَیثُ اَمَرَکُمُ اللّه» در آیه 222 بقره/2 قابل استفاده است: «فَأتوهُنَّ مِن حَیثُ اَمَرَکُمُ اللّه» مراد از «فأتوهنّ» فرمان به مقاربت است که به دلیل ادب والای قرآنی با این واژه بیان شده است و قید «اَمَرَکُمُ اللّه» نیز تکمیل همین ادب است، زیرا عمل مقاربت به حسب نظر ابتدایی، عملی لغو و بیهوده است؛ ولی قید مذکور به این معنا که خداوند امر تکوینی به مقاربت کرده، بیانگر آن است که بقای نظام انسانی وابسته به ازدواج و تولید مثل است، پس شایسته نیست که این عمل، بیهوده محسوب شود. احتمال دارد که امر در این آیه تشریعی بوده و مفاد آیه این باشد که ازدواج و تولید مثل واجب کفایی است.[108] برخی نیز قید «مِن حَیثُ اَمَرَکُمُ اللّه» را به این معنا دانستهاند که مقاربت با همسر فقط از موضعی که خداوند فرمان داده جایز است و گفتهاند: این آیه بر حرمت مقاربت با همسر از پشت، دلالت میکند[109]؛ ولی این استدلال بسیار ضعیف بوده و آیه فوق هیچگونه دلالتی بر این مطلب ندارد.[110]
د. عذاب الهی:
خداوند بسیاری از امتهای گذشته را عذاب کرده است: «فَاِذا جاءَ اَمرُ اللّهِ ...» (غافر/40،78) مراد از امر خداوند در این آیه، عذاب الهی است[111] و هنگامی که عذاب خدا فرا میرسید هیچیک از خدایان دروغین آنها نمیتوانستند آنها را بینیاز سازند: «فَما اَغنَت عَنهُم ءالِهَتُهُمُ الَّتی یَدعونَ مِن دونِ اللّهِ مِن شَیء لَمّا جاءَ اَمرُ رَبِّکَ» (هود/11،101) در قرآن به عذاب برخی از امتهای گذشته به طور مشخّص نیز اشاره شده است؛ مانند: قوم نوح: «حَتّی اِذا جاءَ اَمرُنا ...» (هود/11،40 و نیز مؤمنون/23،27؛ هود/11،43)، عاد: «ولَمّا جاءَ اَمرُنا» (هود/11،58 و نیز احقاف/46،25)، ثمود: «فلمّا جاء أمرنا ...» (هود/11،66)، قوم لوط: «فَلَمّا جاءَ اَمرُنا ...» (هود/11،82) و قوم شعیب: «ولَمّا جاءَ اَمرُنا ...» (هود/11،94) یکی از عذابهای الهی که موجب فاسق شدن شخص گشته و به هلاک وی میانجامد، استدراج و فراوان کردن نعمت است: «و اِذا اَرَدنا اَن نُهلِکَ قَریَةً اَمَرنا مُترَفیها فَفَسَقوا فیها ...» (اسراء/17،16) ظاهر آیه این است که خداوند هرگاه اراده نابودی قومی را کند آنها را به فسق فرمان میدهد؛ ولی معلوم است که خداوند هیچگاه نه امر تشریعی به فسق میکند و نه امر تکوینی (از آن حیث که فسق است)، بنابراین، مراد از امر به فسق همان استدراج است.[112] البته احتمال دارد که امر در آیه فوق تشریعی بوده و معنای آیه این باشد که خداوند به آنها فرمان اطاعت میدهد و آنها سرپیچی کرده و فاسق میشوند.[113]
در آیات دیگری به برخی دیگر از مصادیق امر تکوینی الهی اشاره شده است؛ مانند: وقوع قیامت[114]: «اَو یَأتِیَ اَمرُ رَبِّکَ ...» (نحل/16،33)، آمدن مرگ[115]: «... و غَرَّتکُمُ الاَمانِیُّ حَتّی جاءَ اَمرُ اللّهِ» (حدید/57 ،14)، وقوع جنگ میان مؤمنان و مشرکان و پیروزی مؤمنان در آن[116]:«لِیَقضِیَ اللّهُ اَمرًا کانَ مَفعولاً» (انفال/8 ،42 ، 44)، نصرت مؤمنان و خوار کردن کافران و آشکار ساختن دین[117]:«اَتی اَمرُ اللّه» (نحل/16،1)، نصرت دین و جایگزین کردن قومی که جز خدا را دوست ندارند به جای مسلمانان مقصّر[118]: «... فَتَرَبَّصوا حَتّی یَأتِیَ اللّهُ بِاَمرِهِ» (توبه/9،24) و نابودی گیاهان سرسبز: «حَتّی اِذا اَخَذَتِ الاَرضُ زُخرُفَها وازَّیَّنَت ... اَتـها اَمرُنا لَیلاً اَو نَهارًا فَجَعَلنـها حَصیدًا» (یونس/10،24)
منابع
اصول الفقه؛ انوار الاصول؛ بحارالانوار؛ البرهان فی تفسیر القرآن؛ تاج العروس من جواهرالقاموس؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم؛ تفسیر اطیب البیان؛ تفسیر التحریر و التنویر؛ تفسیر روحالبیان؛ تفسیر القرآن الکریم، صدرالمتألهین؛ التفسیر الکاشف؛ التفسیر الکبیر؛ تفسیر المراغی؛ تفسیر المنار؛ التفسیر المنیر فی العقیدة والشریعة والمنهج؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم؛ تفسیر نمونه؛ تفسیر نور الثقلین؛ جامع البیان عن تأویل آی القرآن؛ الجامع لاحکام القرآن، قرطبی؛ رحمة من الرحمن فی تفسیر و اشارات القرآن؛ روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم؛ شرح فصوص الحکم؛ العدة فی الاصول الفقه؛ فتح القدیر؛ الفرقان فی تفسیر القرآن؛ فوائد الاصول؛ قاموس قرآن؛ القاموس المحیط؛ الکافی؛ الکشاف؛ کفایة الاصول؛ لسان العرب؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ محاسن التأویل، قاسمی؛ المصباح المنیر؛ مفردات الفاظ القرآن؛ المقام الاسنی فی تفسیر الاسماء الحسنی؛ المنجد فی اللغه؛ منشور جاوید (تفسیر موضوعی)؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ النکت و العیون، ماوردی.
احمد جمالی
[1]. المصباح، ص 21؛ مفردات، ص 88 ؛ قاموس قرآن، ج 1، ص109 ـ 110، «امر».
[2]. لسان العرب، ج 1، ص 203، «امر».
[3]. المصباح، ص 21، «امر».
[4]. قاموس قرآن، ج 1، ص 109، «امر».
[5]. مفردات، ص 88 .
[6]. المصباح، ص 21، «امر».
[7]. لسان العرب، ج 1، ص 204؛ القاموس المحیط، ج 1، ص 493؛ تاج العروس، ج 6 ، ص 32، «امر».
[8]. المنجد، ص 18، «امر».
[9]. المیزان، ج 8 ، ص 150 ـ 151.
[10]. التحقیق، ج 1، ص 144، «امر».
[11]. تفسیر صدرالمتالهین، ج 5 ، ص 469؛ المیزان، ج 8 ، ص 151.
[12]. بحارالانوار، ج 88، ص 194.
[13]. الکافی، ج 1، ص 216 و ج 8 ، ص 8 .
[14]. مجمعالبیان، ج 10، ص 461.
[15]. جامعالبیان، مج 6 ، ج 10، ص 189.
[16]. تفسیرمراغی، مج10، ج30، ص45ـ46؛ تفسیرقاسمی، ج 17، ص 60 ؛ المیزان، ج 20، ص 208.
[17]. کفایةالاصول، ص 61 ـ 71.
[18]. العده، ج 1، ص 172؛ کفایةالاصول، ص 63 و 70؛ اصولالفقه ج 1، ص 50 و 53 .
[19]. التفسیرالکبیر، ج14، ص32؛ العده، ج 1، ص 174؛ فوائد الاصول، ج 1، ص 134.
[20]. اصولالفقه، ج1، ص61ـ62 ؛ کفایةالاصول، ص76.
[21]. اصول الفقه، ج 1، ص 54 .
[22]. اصول الفقه، ج 1، ص 54 .
[23]. مجمعالبیان، ج 1، ص 459.
[24]. العده، ج1، ص183 ـ 185؛ کفایةالاصول، ص77.
[25]. اصول الفقه، ج 1، ص 182.
[26]. کفایة الاصول، ص 345.
[27]. العده، ج 1، ص 196 ـ 198؛ کفایة الاصول، ص129ـ137؛ فوائدالاصول، ج1، ص 301 ـ 316.
[28]. العده، ج 1، ص 199 ـ 204؛ کفایة الاصول، ص 77 ـ 79؛ فوائدالاصول، ج 1، ص 241.
[29]. العده، ج 1، ص 225 ـ 232؛ اصول الفقه، ج 1، ص 62 ـ 63 ؛ انوار الاصول، ج 1، ص 314 ـ 315.
[30]. المیزان، ج 13، ص 362.
[31]. روح البیان، ج 10، ص 362.
[32]. التفسیرالکبیر، ج31، ص 86 ـ 87 ؛ المیزان، ج 20، ص 229.
[33]. مجمع البیان، ج 10، ص 683 .
[34]. تفسیر صدرالمتألهین، ج 5 ، ص 384.
[35]. مجمع البیان، ج 5 ، ص 358.
[36]. جامعالبیان، مج 9، ج 15، ص 80 ـ 81 ؛ المنیر، ج 15، ص 53 .
[37]. التفسیر الکبیر، ج 30، ص 258.
[38]. مجمع البیان، ج 4، ص 633 ؛ تفسیر قرطبی، ج 7، ص 120؛ تفسیر ماوردی، ج 2، ص 216.
[39]. اطیبالبیان، ج5، ص301؛ الکاشف، ج3، ص318؛ المیزان، ج8، ص73.
[40]. جامعالبیان، مج 5 ، ج 8 ، ص 203؛ التفسیر الکبیر، ج 14، ص 57 .
[41]. التحریروالتنویر، ج8 ، ص86؛ المیزان، ج8 ، ص 74؛ نمونه، ج 6 ، ص 143.
[42]. مجمع البیان، مج 8 ، ج 4، ص 634 ؛ التفسیر الکبیر، ج 14، ص 57 .
[43]. جامعالبیان، مج8 ، ج14، ص 213؛ المیزان، ج 12، ص 331 ـ 332.
[44]. جامعالبیان، مج 8 ، ج 14، ص 213؛ مجمعالبیان، ج6 ، ص 586 ؛ المیزان، ج 12، ص 332.
[45]. مجمع البیان، ج 9، ص 38.
[46]. المیزان، ج 7، ص 33.
[47]. مجمع البیان، ج 3، ص 115.
[48]. التبیان، ج 3، ص 238.
[49]. تفسیر المنار، ج 12، ص 166؛ تفسیر مراغی، ج 4، ص 90؛ روحالمعانی، مج 7، ج 12، ص 237.
[50]. جامعالبیان، مج 1، ج 1، ص 266.
[51]. التفسیر الکبیر، ج19، ص41؛ مجمع البیان، ج1، ص170؛ نمونه، ج1، ص154ـ155.
[52]. المیزان، ج 11، ص 343.
[53]. تفسیر صدرالمتالهین، ج 2، ص 246.
[54]. المیزان، ج5، ص378.
[55]. جامع البیان، مج 4، ج 5 ، ص 201.
[56]. نورالثقلین، ج 1، ص 495 ـ 496.
[57]. نورالثقلین، ج 1، ص 495 ـ 496.
[58]. مجمع البیان، ج 1، ص 354؛ نمونه، ج 1، ص 399.
[59]. جامع البیان، مج 1، ج 1، ص 685 ؛ مجمع البیان، ج 1، ص 354.
[60]. مجمع البیان، ج 8 ، ص 598 .
[61]. المیزان، ج8 ، ص151.
[62]. همان، ج 13، ص 198.
[63]. همان، ج 17، ص 114.
[64]. المیزان، ج13، ص197.
[65]. مجمعالبیان، ج8، ص679؛ الکشاف، ج2، ص606.
[66]. المیزان، ج 17، ص 115.
[67]. مجمعالبیان، ج 1، ص 368؛ ج 8 ص 679 .
[68]. جامعالبیان، مج 1، ج 1، ص 711 ـ 712.
[69]. شرح فصوص الحکم، ص 754.
[70]. همان، ص 61 .
[71]. همان، ص 65 .
[72]. تفسیر صدرالمتالهین، ج 2، ص 248.
[73]. المیزان، ج 11، ص 111.
[74]. تفسیر ماوردی، ج 3، ص 112.
[75]. فتح القدیر، ج 1، ص 391.
[76]. التحریر والتنویر، ج 21، ص 46.
[77]. رحمة من الرحمن، ج 1، ص 466.
[78]. المیزان، ج 11، ص 111 ـ 112؛ تفسیر موضوعی، ج 6 ، ص 241 ـ 242.
[79]. المیزان، ج 16، ص 324.
[80]. همان، ج 8 ، ص 153؛ ج 11، ص 290.
[81]. همان، ج 13، ص 197.
[82]. المیزان، ج 20، ص 181 ـ 183.
[83]. الفرقان، ج28، ص442.
[84]. التفسیر الکبیر، ج 22، ص 35.
[85]. المیزان، ج20، ص332.
[86]. مجمع البیان، ج1، ص192.
[87]. المیزان، ج 8 ، ص 24.
[88]. تفسیر موضوعی، ج 6 ، ص 243.
[89]. منشور جاوید، ج 11، ص 67 .
[90]. المیزان، ج 8 ، ص 24.
[91]. مفردات، ص369، «روح»؛ المیزان، ج13، ص195.
[92]. المیزان، ج 12، ص 207؛ ج 13، ص 198.
[93]. همان، ص 205.
[94]. البرهان، ج 3، ص 583 ـ 584 .
[95]. المیزان، ج 13، ص 198.
[96]. همان، ج 12، ص 206.
[97]. همان، ج 12، ص 206.
[98]. تفسیر قرطبی، ج 10، ص 45.
[99]. مجمعالبیان، ج 6 ، ص 537 ؛ ج 8 ، ص 805 ؛ التفسیر الکبیر، ج19 ، ص 220.
[100]. المیزان، ج 18، ص 75.
[101]. همان. ج12، ص207.
[102]. مجمعالبیان، ج 1، ص 264.
[103]. تفسیر قرطبی، ج 9، ص 149.
[104]. المیزان، ج14، ص 304.
[105]. جامعالبیان، مج 10، ج 17، ص 64 .
[106]. التحریر والتنویر، ج 21، ص 80 .
[107]. التفسیر الکبیر، ج 25، ص 115.
[108]. المیزان، ج2، ص 210 ـ 211.
[109]. جامعالبیان، مج2، ج2، ص526ـ527 ؛ روحالمعانی، مج 2، ج 2، ص 187.
[110]. المیزان، ج 2، ص 215 ـ 216.
[111]. تفسیر مراغی، مج 8 ، ج 24، ص 97؛ فتح القدیر، ج 4، ص 502 .
[112]. الکشاف، ج 2، ص 654 ؛ المیزان، ج 13، ص 60 .
[113]. جامعالبیان، مج 9، ج 15، ص 74.
[114]. روح المعانی، مج 8 ، ج 14، ص 197.
[115]. التفسیر الکبیر، ج 10، ص 459: تفسیر صدرالمتألهین، ج 6 ، ص 201.
[116]. جامعالبیان، مج 6 ، ج 10، ص 16؛ التفسیر الکبیر، ج 15، ص 170.
[117]. روحالمعانی، مج8 ، ج14، ص133؛ التحریروالتنویر، ج 14، ص 96.
[118]. المیزان، ج 9، ص 208 ـ 209
- ۹۴/۰۹/۱۱