اسم اعظم: بزرگترین اسم خداوند
- دوشنبه آبان ۲۵ ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ
- ۵ حرفهای شما
اسم در لغت از ریشه «سـمـو» به معنای بلندی یا از ریشه «وـسـم» به معنای علامت است.[9] در اصطلاح عرفان، ذات الهی همراه با صفتی معیّن و به اعتبار یکی از تجلّیاتش در مقام واحدیّت، اسم نامیده میشود و اسمهای لفظی، اسمِ اسم است.[10] از اسمای* الهی که در مقام واحدیّت ظهور مییابند به «مراتب الهیّه» تعبیرمیشود، زیرا میان اسما، نوعی ترتّب وجوددارد و برخی از آنها بر بعضی دیگر متفرّعاند.[11] برخی نیز بر مقام احدیّت اطلاق اسم کرده و آن را نخستین اسم ذات دانستهاند، زیرا ذات اقدس خداوند دارای صرافت و اطلاق و از هر نوع تعیّن مفهومی یا مصداقی ـحتّی خود اطلاقـ منزّه است و چون این، خود گونهای تعیّن است که همه تعیّنها را محو میکند و بساط همه کثرتها را درمینوردد، نخستین اسم و نخستین تعیّن خواهدبود.[12]
اعظم صیغه تفضیل بر وزن أفْعَل، و مقصود از اسم اعظم، بزرگترین اسم خداست[13]; ولی برخی اعظم را به معنای عظیم دانسته و گفتهاند: همه اسمای الهی عظیم بوده و هیچ اسمی از اسم دیگر بزرگتر نیست.[14]
تعبیر اسم اعظم در قرآن بهکار نرفته; ولی برخی از آیات قرآن، مشتمل بر آن دانسته شده است; مانند: حروف م*قطعه، «بسماللهالرحمن الرحیم» ; آیات 1ـ6 حدید/57; 22ـ24 حشر/59; 255 بقره/2 (آیةالکرسی); 2آلعمران/3; 87 نساء/4; 8 طه /20; 26 نمل/27; 13 تغابن/64 و 62 غافر/40. در تفاسیر، ذیل آیات دیگری نیز از اسم اعظم بحث شده است; مانند: 31 بقره/2; 175، 180 اعراف/7; 40 نمل/27; 110 اسراء /17 و 26 آلعمران/3. در جوامع روایی، بابی با عنوان «اسم اللّه الأعظم» منعقد و روایات متعددی را در آن نقل کردهاند. در برخی از دعاها نیز به آن تصریح یا اشاره شده است; مانند دعای سمات: «اللّهم إنّی أسئلک باسمک العظیم الأعظم...»، دعای شب مبعث: «و باسمک الأعظم الأعظم الأجلّ الأکرم...»، و دعای سحر: «اللّهم إنّی أسألک من اسمائک بأکبرها...» تعبیر اسم اعظم گویا در کتابهای تورات و انجیل بهکار نرفتهاست.
حقیقت اسم اعظم:
درباره حقیقت اسم اعظم دو نظر وجود دارد: 1. بسیاری از مفسّران، آن را براساس ظاهر روایات، مرکب از حروف و الفاظ دانستهاند. برخی گفتهاند: اسماعظم، اسمی معیّن نیست، بلکه هر اسمی را که بنده در حال استغراق در معرفت الهی و انقطاع فکر و عقل از غیر او بر زبان آورد، همان اسم اعظم است.[15] برخی دیگر، آن را اسمی معیّن دانستهاند که میان آنان دو قول وجود دارد: الف.اسم اعظم به هیچ وجه نزد آفریدگان معلوم نیست. ب. اسم اعظم بهگونهای معلوم است.[16] صاحبان قول نخست، پنهان بودن اسم اعظم را بدان جهت دانستهاند که مردم بر ذکر همه اسمای الهی مواظبت کنند، به این امید که اسم اعظم نیز بر زبانشان جاری شود.[17] شاید بتوان گفت یکی از رازهای پنهان بودن اسم اعظم، مصون ماندن آن از دست نامحرمان و اغیار است و این خود نوعی تقدّس و تنزیه اسم خداست.
صاحبان قول دوم در تعیین اسم اعظم آرای گوناگونی دارند: الف. کلمه «اللّه» *.[18] ب.کلمه «هو».[19]ج.«الحیّ القیّوم».[20]د. «ذوالجلال* والإکرام».[21]هـ.حروف مقطعه.[22] و. برخی اسم اعظم را از 11 حرف «أهَمٌ، سَقَکٌ، حَلَعٌ، یَصٌ» مرکّب و جامع عناصر چهارگانه (آتش، خاک، هواوآب) دانستهاند.[23] ز. سعیدبنجبیر آن را اسمی دانسته که از ترکیب حروف مقطعه بهدستمیآید و گفته است: اگر مردم میتوانستند حروف مقطعه را به درستی ترکیب کنند، اسماعظم را به دست میآوردند.[24] ح.کفعمی، اذکار و دعاهایی را مشتمل بر اسم اعظم دانسته; مانند دعای جوشن کبیر، دعای مشلول، دعای مجیر، دعای صحیفه، «یاهو یا هو یا من لا یعلم ما هو إلاّ هو» ، «یا نور یاقدّوس یا حیّ یا قیّوم یا حیًا لا یموت یا حیّاً حین لا حیّ یا حیّ لا إله إلاّ أنت أسئلک بلا إله إلاّأنت» و «لا إله إلاّ أنت سبحانک إنّی کنتمنالظّالمین».[25]در روایات متعددی نیز آیات و اذکاری، بر اسم اعظم مشتمل دانسته شده است; مانند آیاتی از بقره، آلعمران و طـه[26]، «بسم الله الرحمن الرحیم» [27]، «الله لا إلـه إلاّ هوالحیّ القیّوم» (بقره/2،255; آلعمران/3،2)، «و إلـهکم إلـهٌ وحدٌ...» (بقره/2،163)[28]، «اللّه لا إلـه إلاّ هو لیجمعنّکم إلی یوم القیمة» (نساء/4،87)، «اللّه لاإلـه إلاّ هو له الأسماء الحسنی» (طه/20،8)، «اللّه لا إلـه إلاّ هو ربّ العرش العظیم» (نمل/27،26)، «اللّه لا إلـه إلاّ هو و علیاللّه فلیتوکّل المؤمنون» (تغابن/64،13)، «ذلکم اللّه ربّکم خلق کلّ شیء...» (غافر/40،62)، 6آیه ابتدای حدید/57 و سه آیه آخر حشر/59[29]،«یاهو یا من لا هو إلاّ هو» [30]، «...اللّه اللّه اللّه اللّه الذی لا إله إلاّ هو...» [31]، «یا إلهنا و إله کلّ شیء إلهاً واحداً لا إله إلاّ أنت» [32]، «لا إله إلاّ هو»، پس از نماز صبح گفتن 100 مرتبه «بسم الله الرحمن الرحیم لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم» و....
در دعاها و روایات مربوط به اسم اعظم، بر اذکار «الحیّ» ، «القیّوم» ، «هو» و «بسم اللّه الرحمن الرحیم» تأکید شده است که به توضیح آنها میپردازیم:
الف. «الحیّ» *; یعنی درّاک فعّال[33]، بنابراین، دو صفت علم و قدرت، در صفت حیات نهفته است و همه کمالات دیگر نیز به این دو صفت بازمیگردد، پس نام شریف «الحیّ» همه کمالات الهی را دربردارد، به همین جهت، عارفان آن را امام ائمّه سبعه (حیّ،عالم، مرید، قادر، سمیع، بصیر و متکلّم) گفتهاند[34]; یعنی 6 اسم دیگر بر «الحیّ» متوقّف هستند.
ب. «القیّوم*» ; یعنی آنچه قائم به ذات خود و برپادارنده غیر خود است[35]، بهگونهای که غنیّ بالذّات باشد و در ذات و کمالات خود نیازمند غیر نباشد; امّا هرچه غیر اوست، به او نیاز داشته باشد و به بیان دیگر، همه کمالاتِ موجوداتِ دیگر از او باشد.[36] در خواصّ دو اسم «الحیّ» و «القیّوم» از روایاتی استفاده میشود که 19 مرتبه گفتن «الحیّ» بر مریض، به ویژه بیمار مبتلا به چشم درد، مفید است و فراوان گفتن «القیّوم» سبب تصفیه و پاکی دل میشود و هرکس «الحیّ القیّوم» را بسیار بگوید، به ویژه در آخر شب، آثار مادّی و معنوی فراوانی خواهد داشت.[37] برخی گفتهاند: به تجربه ثابت شده که فراوان گفتن «یاحیّ یا قیّوم یا من لا إله إلاّ أنت» باعث حیات عقل میشود.[38] عده بسیاری از مفسّران، دواسم«الحیّ» و «القیّوم» را اسم اعظم یا قریب به آن دانسته و به شرح و تفسیر آن دو پرداختهاند.[39]
ج. «هو» اسم خدای متعالی است; نه ضمیر، به همین جهت «یا هو» درست است.[40] نزد عارفان «هو» به مقام «هویّت مطلقه» من حیث هی هی اشاره دارد، بیآنکه متعیّن به تعیّن صفاتی یا متجلّی به تجلّیّات اسمایی باشد و این اشاره، از غیر صاحب قلب تقیّ نقیّ احدیّ احمدی محمدی(صلی الله علیه وآله)ممکن نیست.[41] به عبارت دیگر، «هو» به مقامی اشاره دارد که اشاره و آمال عارفان از آن منقطع و از اسم و رسم مبرّا و از تجلّی و ظهور منزّه است.[42]
د. «بسم*اللّه الرّحمن الرّحیم» در روایات بسیاری اسم اعظم، یا نزدیکتر به اسم اعظم از سیاهی چشم به سفیدی آن دانسته شده است[43]، زیرا آنگونه که عارفان گفتهاند، برای ظهور و بروز اسما باید برای هویّت غیبیّه و ذات مقدّس، خلیفه الهیّه غیبیهای باشد که عبارت از فیض اقدس است و نخستین مستفیض از فیض اقدس و نخستین تعیّن آن، اسم اعظم «اللّه» است و مظاهر نخست آن اسم، مقام رحمانیّت و رحیمیّت ذاتی است.[44] گفته شده: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» از انسان به شرط عبودیّت، همانند کلمه «کن» از خدای متعالی است[45]; یعنی بسم اللّه ... از چنین شخصی، همانند کن ایجادی، قدرت بر انجام هر چیزی را پدیدمیآورد.
2. نظر دوم درباره حقیقت اسم اعظم، آن است که این اسم از سنخ الفاظ و حروف نیست، بلکه حقیقتی عینی و خارجی است. برخی گفتهاند: بحث حقیقی از علّت و معلول و خواص آن، نظریّه لفظی بودن اسم اعظم را ردّ میکند، زیرا اسم لفظی، از جهت خصوص لفظش مجموعهای از صداها و کیفیّات عرضیّه است و از جهت معنای متصوّرش صورتی ذهنی به شمار میرود و محال است که با صدایی یا صورتی ذهنی، بتوان در هر چیزی و به هرگونه دلخواه تصرّف کرد و اگر اسمای الهی در عالم مؤثّر بوده و واسطههای نزول فیض از ذات الهی هستند، الفاظ یا معانی آنها چنین اثری ندارد، بلکه حقایق آنها منشأ چنین آثاری است و اگر کسی درباره یکی از نیازهایش از همه اسباب، منقطع و به پروردگارش متّصل شود، به حقیقتِ اسمی که با نیاز وی مناسب است متّصل شده است، پس حقیقت آن اسم، تأثیر گذاشته و حاجت شخص برآورده میشود. حال اگر کسی به حقیقت اسم اعظم متّصل شود و دعا کند هر خواستهای که داشته باشد مستجاب خواهدشد.[46]
اسم اعظم نزد عارفان، نخستین اسمی است که در مقام واحدیّت ظهور مییابد و آن جامع جمیع اسما و صفات است و اسمای دیگر به وسیله آن ظهور مییابد.[47] توضیح آنکه ذات مقدّس حق، اعتبارات گوناگونی دارد:
الف. اعتبار ذات من حیث هی. به حسب این اعتبار، ذات، مجهول مطلق شمرده میشود و هیچ اسم و رسمی برای آن نیست و دست آمال عارفان و آرزوی اصحاب قلوب و اولیا از آن کوتاه است[48]، چنانکه اندیشه هیچ حکیمی نیز به آن راه ندارد: «لایُدرکه بُعد اِلهمَم و لایناله غَوص الفِطَن».[49]
ب. اعتبار ذات به مقام تعیّن غیبی و عدم ظهور مطلق، که آن را مقام «احدیّت» گویند.
ج. اعتبار ذات به حسب مقام واحدیّت و جمع اسما و صفات.[50] نخستین حقیقتی که در این مقام تعیّن مییابد، اسم اعظم یعنی «اللّه» است و از تجلّی آن جمیع اسمای دیگر ظاهر میشود[51]، به همین دلیل اسم اعظم، بالذّات بر اسمای دیگر تقدّم داشته و به عالم قدس نزدیکتر است[52]. البتّه این امر بدان معنا نیست که دیگر اسمای الهی، جامع همه حقایق اسما نبوده و در ذات خود ناقصاند، بلکه همه اسمای الهی، جامع جمیع اسما، و مشتمل بر همه حقایق و کمالاتاند، زیرا همه اسما با ذات مقدّس و با یکدیگر متّحدند. فرق اسم اعظم با دیگر اسما این است که در اسمای دیگر، یکی از کمالات ظهور دارد و کمال دیگر باطن است; مثلا در اسمای جمال، جمال ظاهر و جلال باطن است و در اسمای جلال، جلال ظاهر و جمال باطن است; ولی اسم اعظم در حدّ اعتدال و استقامت است و هیچ یک از جمال و جلال در آن بر دیگری غلبه ندارد و هیچ یک از ظاهر و باطن بر دیگری حاکم نیست، پس اسم اعظم در عین بطون، ظاهر و در عین ظهور، باطن و درعین آخریّت، اوّل و در عین اوّلیت، آخر است.[53] ناگفته نماند که عارفان، اسمای الهی را به اسمای ذات، صفات و افعال تقسیم کرده و اسم اعظم را از اسمای ذات دانستهاند.[54]
کسانی که اسم اعظم را از سنخ الفاظ نمیدانند، به روایاتی نیز استدلال کردهاند، چنانکه از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است: خدای متعالی اسمی را آفرید که با حروف به صوت نمیآید و باالفاظ تکلّم نمیشود ...[55] و در روایات دیگری آمدهاست که اسم اعظم 73 حرف دارد، برخی پیامبران تعدادی از حروف آن را و پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)72 حرف آن را میدانستند و یک حرف آن را خداوند در حجاب قرار داده یا آنکه برای خود برگزیده است.[56] روشن است که مقصود از حروف در این روایات، حروف معمول نیست، زیرا اگر اسماعظم اسمی لفظی بود که با مجموع حروفش بر معنایی دلالت میکرد و دانستن برخی از آنحروف، هیچ سودی برای پیامبران(علیهم السلام)نداشت[57] و در حجاب بودن حرفی از حروف الفبا، نامعقولبود.[58]
مراتب اسم اعظم:
اسم اعظم دارای دو جهت است: غیب و ظهور. از جهت غیب با فیض اقدس و ذات احدیّت و هویّت غیبیّه اتحاد داشته و عین آنهاست و فرق بین آنها فقط به حسب اعتبار است. اسم اعظم از این جهت، در هیچ مرآتی ظاهر نشده و هیچگونه تعیّنی ندارد[59] و پنهان بودن اسم اعظم و برگزیدن آن در علم غیب نیز فقط به سبب بیتعیّن بودن آن است که باعث میشود کسی به آن دست نیابد، مگر در صورت فنا و در آن صورت، دیگر نشانی از مخلوق نیست و شاید مقصود از آنچه در برخی روایات آمده که خداوند یک حرف آن را برای خود برگزید، همین معنا باشد[60]; ولی از جهت ظهور، اسم اعظم تجلّی فیض اقدس بوده و خود در همه مراتب اسمایی، تجلّی و ظهور دارد[61]، بنابراین، میتوان این دو جهت را دو مرتبه از اسم اعظم دانست.
مرتبه سوم اسم اعظم، حقیقت انسانیّه و عین ثابت محمدی(صلی الله علیه وآله)است، زیرا عین ثابت محمدی(صلی الله علیه وآله)مظهر اسم اعظم و تعیّن آن است و ظاهر و مظهر یا متعیّن و تعیّن، در خارج یکی هستند، گرچه در عقل متفاوتاند[62]، چنانکه امامان(علیهم السلام)نیز به حسب مقام ولایتشان، اسم اعظماند.[63] به همین اعتبار، شاید بتوان همه عالم را از مراتب اسم اعظم دانست، زیرا آنچه غیر خداست صورت و مظهر حقیقت انسانیّه است.[64]
مرتبه چهارم اسم اعظم، مقام اطلاق حقیقت محمّدیه(صلی الله علیه وآله) یعنی مقام مشیّت (وجود منبسط) است، چنان که از روایت منقول از امام صادق(علیه السلام)[65] برخی درباره این مقام، چنین استفاده کردهاند که خداوند اسمی آفرید که همه حدود از آن دور است، حتّی حدّ ماهیّت و درحالیکه مستور است، مستور نیست; یعنی خفای آن بر اثر شدّت ظهور آناست.[66]
مرتبه پنجم اسم اعظم، وجود عنصری پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)است که از عالم علم الهی به عالم مُلک نازل شده و آن مجمل حقیقت انسانیّه است و جمیع مراتب وجود خارجی در آن منطوی است; مانند انطوای عقل تفصیلی در عقل بسیط اجمالی.[67] پایینترین مرتبهاسم اعظم، اسم اعظم لفظی است.[68]
حاملان اسم اعظم:
از آیات و روایات استفاده میشود که برخی از انسانها اسم اعظم را میدانستند; ولی مقدار بهرهمندی آنان از این اسم شریف یکسان نبود و هرکس مقدار بیشتری از اسم اعظم نزد او بود، به همان اندازه، قدرت بیشتری برای تصرّف در جهان در اختیار داشت. هر انسان کاملی چون مظهر اسم اعظم است، آن را میداند[69]; ولی پیامبراسلام(صلی الله علیه وآله) و اهلبیت ایشان(علیهم السلام)بیشترین بهرهمندی را از اسماعظم دارند و از 73 حرف اسم اعظم، 72حرف آن نزد آنان وجوددارد.[70]
در قرآن به برخی از کسانی که اسم اعظم را میدانستند، اشاره شده است:
1. اهل بیت پیامبر[71](علیهم السلام):
در آیه 43 رعد/13 از کسی یاد شده که همه علم کتاب نزد اوست: «...و مَن عِندَهُ عِلمُ الکِتـب.» براساس روایات، مقصود این آیه امیرمؤمنان(علیه السلام) و پس از او بقیّه اهلبیت*(علیهم السلام)هستند.[72] کسی که علم کتاب نزد او باشد، اسم اعظم را نیز دارد، زیرا امام صادق(علیه السلام)در روایتی فرموده است: نزد سلیمان(علیه السلام)فقط یک حرف از اسم اعظم بود; ولی نزد علی*(علیه السلام)تمام علم کتاب وجود داشت.[73] نیز در آیه 40 نمل/27 آمده است که نزد آصفبنبرخیا(علیه السلام)بخشی ازعلم کتاب بود که آن بخش در احادیثی به یک حرف از اسم اعظم تفسیر شده است.[74] در روایات دیگری، علم آصفبنبرخیا در مقایسه با علم امامان که دارای همه علم کتاب بودند، مانند قطرهای در برابر دریا دانسته شده است.[75] از مقایسهای که در اینگونه روایات بین علم کتاب و حرفی از اسم اعظم شده، به دست میآید که علم کتاب شامل اسم اعظم نیزمیشود.
2. آدم(علیه السلام)[76]:
خداوند همه اسمای الهی را به آدم(علیه السلام) آموخت و او مظهر اسم اعظم خدا بود[77]: «وعَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ کُلَّها» (بقره/2،31)
3. آصفبنبرخیا(علیه السلام):
به وی یک حرف از اسم اعظم داده شده بود که با آن یک حرف توانست کمتر از چشم برهم زدنی، تخت ملکه یمن را از یمن به شام، نزد سلیمان(علیه السلام)آورد[78]: «قالَ الَّذی عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتـبِ اَنا ءاتیکَ بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفُکَ.» (نمل/27،40) از ابنعبّاس نقل شده که آصف*بنبرخیا تخت بلقیس را با ذکر «یا حیّ یا قیوم» احضار کرد.[79]
4. عیسی(علیه السلام):
او میتوانست مردگان را زنده کند و کورمادرزاد و شخص مبتلا به بیماری پیسی را شفا دهد. (آلعمران/3،49; مائده/5،110) براساس برخی روایات، عیسی*(علیه السلام)به سبب برخورداری از اسم اعظم میتوانست این اعمال را انجام دهد.[80]
5. بلعمبنباعورا:
در قرآن، داستان شخصی بیان شده که خداوند آیات خویش را به او داد; ولی وی خود را از آنها تهی ساخت. (اعراف/7،175) طبق برخی روایات این شخص، بلعم ب*ن باعورا مردی از بنیاسرائیل بود که اسم اعظم به او عطا شده بود و هرگاه با آن دعا میکرد دعایش مستجاب میشد; ولی بر اثر پیروی از فرعون و دشمنی با موسی(علیه السلام)اسم اعظم را ازدست داد.[81]
در روایات به افراد دیگری نیز اشاره شده که اسم اعظم را میدانستند; مانند: نوح، ابراهیم، موسی[82]، یعقوب[83]، خضر[84]، یوشعبننون[85]: و غالب قطّان یکی از اجدادرسول خدا(صلی الله علیه وآله).[86]
آثار اسم اعظم:
بر اساس روایات، عیسی(علیه السلام)بر اثر بهرهمندی از اسم اعظم میتوانست مردگان را زنده کند و کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیماری پیسی را شفا دهد[87]: «واُبرِئُ الاَکمَهَ والاَبرَصَ واُحیِ المَوتی بِاِذنِ اللّه» (آلعمران/3،49)، چنانکه آصفبنبرخیا با اسم اعظم، تخت بلقیس را از یمن به شام آورد[88]: «اَنا ءاتیکَ بِهِ قَبلَ اَن یَرتَدَّ اِلَیکَ طَرفُکَ». (نمل/27،40) در روایات، آثار گوناگونی برای اسم اعظم ذکر شده است; برای مثال، کسی که اسم اعظم را بداند دعایش مستجاب و هرچه از خدا بخواهد به او عطا میشود[89] و از علم غیب به اندازهای که خدا بخواهد آگاهی مییابد و دارای معجزه یا کرامت میشود[90] و همه خیرات و برکات بر او فرود میآید[91] و....
با دقّت در روایات و دعاهای مربوط به اسماعظم، روشن میشود که هرگونه اثری بر اسماعظم مترتّب میشود. اعمّ از پدیدآوردن، نابودکردن، ابدا، اعاده، روزی دادن، زندهکردن، میراندن، جمع کردن و متفرق ساختن و خلاصه هرگونه دگرگونی جزئی و کلّی.[92]
کسانی که اسم اعظم را از سنخ الفاظ میشمرند، در چگونگی تأثیر آن بر یک نظر نیستند، گرچه برخی از آنان اینگونه آثار را آثار خود لفظ بدون هیچ قید و شرطی میدانند.[93] برخی دیگر معتقدند: اگر اسم اعظم از مقوله لفظ باشد باید گفت اثر، از آنِ لفظ است به ضمیمه حالات و شرایطی در گوینده، از نظر تقوا و پاکی و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع امید از غیر او و توکل کامل بر ذات پاک او[94]; امّا کسانی که اسم اعظم را از مقوله الفاظ نمیدانند میگویند: کسی که اسم اعظم را میداند مظهر این اسم شریف و خلیفه الهی است و خلیفه باید همه صفات مستخلف عنه را دارا باشد، بنابراین، چنین شخصی همه صفات الهی، مانند علم و قدرت را دارد، گرچه وجود این صفات در خدای متعالی بالذّات و به نحو وجوب، و در خلیفه الهی بالغیر و بهنحو امکان است.
تعلیم اسم اعظم:
روایات فراوانی اسم اعظم را قابل انتقال به دیگران میداند، پس چنین نیست که فقط هر شخصی که خود قابلیّت معنوی و ایمانی آن را به دست آورد، خدا بهطور مستقیم آن را به وی عطا کند; در برخی روایات آمده است که پیامبران(علیهم السلام) به فرزندان و اوصیای خود، اسم اعظم را میآموختند.[95] در روایتی، عمربنحنظله میگوید: از امام باقر(علیه السلام)خواستم اسم اعظم را به من بیاموزد. فرمود: آیا توان آن را داری؟ گفتم بلی. سپس حالتی پیش آمد که خود از خواسته خویش منصرف شدم.[96] روایات فراوانی نشان میدهد که در صدر اسلام، یادگیری اسم اعظم خواسته و آرزویی بزرگ بوده که برخی از همسران پیامبر(صلی الله علیه وآله)و برخی از اصحاب امامان(علیهم السلام)تقاضای آن را داشتند[97]; البتّه در این روایات اشاره شده است که یادگیری اسم اعظم قابلیّت و لیاقت میخواهد و اسم اعظم را به هرکسی نمیتوان آموخت، بنابراین، اسم اعظم قابل انتقال به دیگران است، گرچه برخی افراد که تقاضای یادگیری آن را داشتند، وقتی به جهت عدم قابلیّت خود با آثار آن مواجه میشدند، از خواسته خود صرف نظر میکردند.
منابع
اسماء اللّه و صفاته فی معتقد اهلالسنة و الجماعه; الاشارات و التنبیهات; انوار التنزیل و اسرارالتأویل، بیضاوی; بحارالانوار; البرهان فی تفسیرالقرآن; پیام قرآن; تحریر تمهید القواعد; تفسیر الصافی; تفسیر القرآن الکریم، صدرالمتألهین; التفسیر الکاشف; التفسیر الکبیر; تفسیر المنار; تفسیر موضوعی قرآنکریم; تفسیر نمونه; تفسیر نور الثقلین; التوحید; جامعالبیان عن تأویل آی القرآن; الجامع لاحکام القرآن، قرطبی; الرسائل التوحیدیه; روحالمعانی فی تفسیر القرآن العظیم; شرح چهل حدیث; شرح دعای سحر; شرح فصوص الحکم; شرح مقدمه قیصری; شرح منازل السائرین; فی ملکوت اللّه مع اسماء اللّه; الکافی; کشفالاسرار و عدة الابرار; کلمه علیا در توقیفیت اسماء; کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال; مجمعالبحرین; مجمعالبیان فی تفسیر القرآن; مجموعه مصنفات; مصباح الشریعه; المصباح فیالادعیة و الصلوات و الزیارات; المصباح المنیر; مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایه; مکارم الاخلاق; میزان الحکمه; المیزان فیتفسیر القرآن; نهجالبلاغه; هزار و یک نکته.
احمد عابدی و بخش فلسفه و کلام
[9]. المصباح، ص290، «سَمـا».
[10]. شرح فصوص الحکم، ص43ـ44.
[11]. رسائل توحیدی، ص46.
[12]. همان، ص45.
[13]. کلمه علیا، ص30; اسماءاللّه و صفاته، ص84.
[14]. مجمع البحرین، ج6، ص118، «عظم»; التفسیرالکبیر، ج1، ص115; الکاشف، ج1، ص25; ج3، ص426.
[15]. شرح اسماءاللّه الحسنی، ص92; مصباحالشریعه، ص133.
[16]. شرح اسماء اللّه الحسنی، ص94.
[17]. همان، ص102.
[18]. جامعالبیان، مج14، ج28، ص72; التفسیرالکبیر، ج1، ص115; الصافی، ج1، ص81.
[19]. شرح اسماء اللّه الحسنی، ص94.
[20]. همان، ص99; مجمعالبیان، ج2، ص696; تفسیر صدرالمتألهین، ج1، ص37.
[21]. شرح اسماء اللّه الحسنی، ص100; مجمعالبیان، ج7، ص349; تفسیرصدرالمتألهین، ج4، ص37.
[22]. شرح اسماء اللّه الحسنی، ص100; جامع البیان، مج، ج1، ص130.
[23]. فی ملکوت اللّه، ص37.
[24]. مجمع البیان، ج1، ص112.
[25]. المصباح، ص312.
[26]. کشف الاسرار، ج1، ص691; تفسیر بیضاوی، ج1، ص237; بحارالانوار، ج90، ص224.
[27]. بحارالانوار، ج90، ص223ـ224.
[28]. کشفالاسرار، ج1، ص434; تفسیر صدرالمتألهین، ج4، ص38; بحارالانوار، ج90، ص227.
[29]. مجمع البیان، ج9، ص399; تفسیر قرطبی، ج18، ص32; بحارالانوار، ج90، ص230ـ231.
[30]. التوحید، ص89; مجمعالبیان، ج10، ص860; بحارالانوار، ج90، ص232.
[31]. مکارمالاخلاق، ص352; بحارالانوار، ج9، ص226، 232.
[32]. مجمعالبیان، ج7، ص349.
[33]. المصباح، ص327; مجموعه مصنفات، ج1، ص457.
[34]. هزار و یک نکته، ص244.
[35]. الاشارات والتنبیهات، ج3، ص18.
[36]. همان، ج3، ص140.
[37]. المصباح، ص366.
[38]. منازلالسائرین، ص73.
[39]. مجمعالبیان، ج2، ص696; التفسیرالکبیر، ج1، ص115; نمونه، ج2، ص263ـ264.
[40]. شرح اسماء اللّه الحسنی، ص94.
[41]. چهل حدیث، ص652.
[42]. همان، ص653.
[43]. بحارالانوار، ج90، ص225.
[44]. مصباح الهدایه، ص16ـ18; شرح مقدمه قیصری، ص691ـ692.
[45]. تحریر تمهید القواعد، ص152.
[46]. المیزان، ج8، ص355ـ356.
[47]. مصباح الهدایه، ص17; شرح مقدمه قیصری، ص646.
[48]. چهل حدیث، ص624.
[49]. نهجالبلاغه، خطبه 1.
[50]. چهل حدیث، ص624.
[51]. مصباحالهدایه، ص17ـ19، 34; شرح مقدمه قیصری، ص646.
[52]. شرح فصوص الحکم، ص117; شرح مقدمه قیصری، ص646; مصباح الهدایه، ص19.
[53]. مصباح الهدایه، ص19ـ20; شرح مقدمه قیصری، ص693ـ694.
[54]. شرح فصوص الحکم، ص45.
[55]. الکافی، ج1، ص112; المیزان، ج8، ص363.
[56]. الکافی، ج1، ص230; میزان الحکمه، ج2، ص1367.
[57]. المیزان، ج8، ص366.
[58]. رسائل توحیدی، ص75.
[59]. مصباح الهدایه، ص15، 21ـ22، 33; شرح مقدمه قیصری، ص693.
[60]. رسائل توحیدی، ص75ـ76.
[61]. مصباح الهدایه، ص17، 33; شرح مقدمه قیصری، ص646.
[62]. شرح فصوص الحکم، ص118، 123ـ124; شرح مقدمه قیصری، ص647; مصباح الهدایه، ص76.
[63]. مصباح الهدایه، ص77ـ78; شرح دعای سحر، ص86.
[64]. شرح فصوص الحکم، ص124.
[65]. الکافی، ج1، ص112.
[66]. شرح دعای سحر، ص87.
[67]. همان، ص86.
[68]. همان، ص93.
[69]. تفسیر موضوعی، ج6، ص228ـ230.
[70]. الکافی، ج1، ص230; المصباح، ص312; بحارالانوار، ج14، ص113ـ115.
[71]. الکافی، ج1، ص230; بحارالانوار، ج14، ص113ـ115.
[72]. نورالثقلین، ج2، ص521ـ524.
[73]. همان، ص524.
[74]. الکافی، ج1، ص230..
[75]. نورالثقلین، ج2، ص522.
[76]. المصباح، ص312.
[77]. تفسیر موضوعی، ج6، ص231ـ233.
[78]. الکافی، ج1، ص230; نورالثقلین، ج4، ص88ـ90.
[79]. مجمع البیان، ج2، ص696; ج7، ص349.
[80]. الکافی، ج1، ص230; بحارالانوار، ج4، ص211; میزان الحکمه، ج2، ص1367.
[81]. مجمع البیان، ج4، ص768; بحارالانوار، ج13، ص377.
[82]. الکافی، ج1، ص230; المصباح، ص312.
[83]. بحارالانوار، ج90، ص226.
[84]. همان، ص232.
[85]. همان، ص225.
[86]. همان، ص226.
[87]. الکافی، ج1، ص230; بحارالانوار، ج4، ص211; میزانالحکمه، ج2، ص1367.
[88]. الکافی، ج1، ص230; نورالثقلین، ج4، ص88ـ90.
[89]. کنزالعمال، ج1، ص452ـ453; بحارالانوار، ج90، ص224ـ225.
[90]. الکافی، ج1، ص230; میزان الحکمه، ج2، ص1367.
[91]. المیزان، ج8، ص354.
[92]. رسائل توحیدی، ص73.
[93]. المیزان، ج8، ص354.
[94]. پیام قرآن، ج4، ص57ـ58.
[95]. بحارالانوار، ج11، ص227، 246.
[96]. همان، ج27، ص27; رسائل توحید، ص73.
[97]. البرهان، ج4، ص219; روحالمعانی، مج15، ج28، ص93ـ94; بحارالانوار، ج90، ص223، 225، 227، 230.
- ۹۴/۰۸/۲۵
سلام دوست عزیزم بابت مطالب خوبتون ازتون سپاسگزارم