اسماء و صفات خدا در قرآن
- شنبه آبان ۲۳ ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ
- ۱ حرفهای شما
این اسم در قرآن یک بار آمده، و همراه با اسمهای دیگر وصف خدا قرار گرفته است، چنانکه میفرماید:
تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر(غافر، 2 - 3)
ترجمه: کتاب نازل شده از جانب خدای نیرومند و دانا، آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت عقوبت، صاحب مکنت، خدائی جز او نیست، بازگشتبه سوی خدا است.
«غافر» به صورت جمع همراه باکلمه «خیر» یک بار در قرآن آمده است آنهم وصف خدا قرار گرفته است چنانکه میفرماید:
فاغفر لنا وارحمنا و انتخیر الغافرین(اعراف، 155).
ما را ببخش و بر ما رحم کن تو بهترین آمرزندگانی.
از ماده «غفر» که به معنی ستر است، سه اسم برای خدا در قرآن مشتق شده است:
1 - غافر; «غافرالذنب» (غافر،3): بخشنده گناه.
2 - غفور; «ربک الغفور ذوالرحمة...»(کهف، 58): پروردگار تو بخشنده و صاحب رحمت است.
3 - غفار; «و انی لغفار لمن تاب...»(طه، 82): ومن کسی را که توبه کند، میآمرزم.
و شگفت این است که برای انسان گنهکار سه اسم معادل اسم غفار، از ماده ظلم یا معادل آن به کار رفته است.
1 - ظالم; «فمنهم ظالم لنفسه»(فاطر، 32: برخی از آنها بر خویش ستمگرند.
2 - ظلوم;«...انه کان ظلوما جهولا»(احزاب، 72): او ستم پیشه و نادان است.
3 - ظلام;«قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمةالله...»(زمر، 53): ای بندگان من که در حق من اسراف کردهاید، از رحمتخدا مایوس نباشید.
و اسراف بر نفس در حقیقت عبارت دیگری از «ظلام» است.
با توجه به سه اسمی که خدا در قرآن وانسان نیز دارد میتوان چنین گفت: خدا میخواهد برساند که بنده من تو در اثر گناه سه اسم داری، و من هم که از آن جهت که مبدا رحمت و مغفرت هستم، سه اسم دارم:
اگر تو ظالمی من غافرم.
اگر تو ظلومی من غفورم.
واگر تو ظلامی من غفارم. (1)
در گذشته در معنای «غفر» سخن گفتیم و یادآور شدیم که معنای لغوی آن ستر و پوشاندن است. توگوئی خدا گناهان بنده را میپوشاند. واگر هم به کلاه خود «مغفر» میگویند، چون سر را پوشانده از آسیب حفظ میکند.
و تفاوت «غفور» با «عفو» به هنگام بحث از اسم «عفو» بیان گردید.
لفظ «غالب» سه بار در قرآن آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته است. چنان که میفرماید:
و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تاویل الاحادیث والله غالب علی امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون(یوسف، 21) .
این چنین یوسف را متمکن ساختیم تا تعبیر خواب را به او بیاموزیم، خداوند بر کار خویش چیره است ولی اکثر مردم نمیدانند.
مقصود از جمله «والله غالب علی امره» چیست؟ در این جمله دو احتمال وجود دارد: یکی این که ضمیر در کلمه «امره» به یوسف برگردد. دیگری این که به خدا برگردد.
بنابر احتمال نخست مقصود این است که خدا در امور مربوط به یوسف توانا است، او را حفظ میکند، روزی میدهد و از قعر چاه به نهایت قدرت میرساند و زعامتیوسف به این شکل جلوهگاه اسم «غالب بودن» است.
و بنابر احتمال دوم مقصود این است که خدا در امور مربوط به خویش توانا است. جهان را میآفریند و آن را تدبیر میکند، و مغلوب کسی نمیشود و آنجا که اراده کند، احدی را یارای تمرد و تکبر نیست. در آیه دیگر میفرماید:
...ان الله بالغ امره...(طلاق، 3). خدا مشیت و تدبیر خود را به پایان میرساند.
سر انجام خدا موجود قاهری است که قدرتی بالاتر از آن نیست، و مشیت او نافذ و پایدار است.
اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنجبار آمده است چنانکه میفرماید:
و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی(طه، 82).
من آمرزنده کسی هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد.
و نیز میفرماید:
فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا(نوح، 10).
نوح میگوید به قوم خود گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، او آمرزنده گناهان است.
ودر سه مورد دیگر این اسم همراه با اسم «عزیز» آمده است چنانکه میفرماید:
رب السموات والارض و ما بینهما العزیز الغفار(ص، 66).
پروردگار آسمانها و زمین و آنچه که در میان آنها قرار دارد که توانا و آمرزنده است.
و نیز میفرماید:
کل یجری لاجل مسمی الا هو العزیز الغفار(زمر، 5).
هر یک از این اجرام سماوی تا زمان معینی در حرکتند، آگاه باش که او قدرتمند و بخشنده است.
و در جای دیگر میفرماید:
و انا ادعوکم الی العزیز الغفار(غافر، 62).
من شما را به سوی خدای توانا و آمرزنده دعوت میکنم.
شاید علت این که غفار همراه عزیز آمده است، این است که بخشایندگی او به خاطر عجز و ناتوانی نیست، بلکه او در عین قدرت میبخشد و این خود کمال است.
نمایش این اسم در زندگی بشر این است که در مواردی که مصلحت ایجاب میکند در عین قدرت از تقصیر دیگران درگذریم، و در برخی از روایات آمده است از صفات کمال گذشت در عین قدرت است.
اسم «غنی» در قرآن به صورت مرفوع و منصوب بیستبار آمده و در هیجده مورد وصف خدا قرار گرفته است و با اسمهائی مانند «حمید، حلیم، کریم» همراه میباشد چنانکه میفرماید:
1 - واعلموا ان الله غنی حمید(بقره، 267): بدانید که خدا بینیاز و ستوده است.
2 - قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذی والله غنی حلیم(بقره، 263):
زبان خوش و گذشت، بهتر از صدقهای است که آزادی به دنبال داشته باشد خداوند بینیاز و بردبار است.
3 - و من کفر فان ربی غنی کریم(نمل، 40):
هرکس کفر ورزد، (شکر نعمت را به جای نیاورد) پروردگار من بینیاز و بزرگوار در احسان است.
اما معنی لغوی «کریم»; ابن فارس میگوید: دو معنی اصلی دارد: یکی از کفایت و بینیازی و دیگری حاکی از نوعی صدا است.
راغب میگوید: غنا اقسامی دارد:
1 - بینیازی مطلق و این مخصوص خدا است، چنان که میفرماید: ان الله لهو الغنی الحمید.
2 - بینیازی نسبی چنان که میفرماید: و وجدک عائلا فاغنی تو را فقیر یافتبینیاز کرد.
ولی بهتر استبگوئیم «غنا» یک معنا بیش ندارد و این تفاوت مربوط به مصداق استبرخی از مصادیق آن به خاطر وجوب وجود، بینیازی مطلق است، ولی غیر آن به خاطر امکان، فقیر مطلق بوده و احیانا در سایه ارتباط با مبدا بینیاز، غنا و بینیازی عرضی و نسبی پیدا میکند.
این مطلب در همه صفات خدا جاری است، مثلا خدا جمیل و زیبا است، و آفرینش نیز سهمی از جمال دارد، ولی در این جمال نسبی خود مرهون جمال مطلق است.
و به قول شاعر عرب:
ارایتحسن الروض فی آصاله اریات بدر التم عند کماله هذا، و ذاک کل شئ رائق اخذ التجمل من فروع جماله هلک القلوب باسرها فیاسره شغفا و شد عقولنا بعقاله (2)
مقصود شاعر این است که آن زیبائیهای باغ به هنگام عصر، و زیبائی ماه در شب بدر، (زیبائی این دو) و زیبائی همه چیز پرتوی از جمال او است، دلها در عشق به این جمال بیطاق شدند و خردهای ما بسته به عقال او است.
و حافظ شیرازی این مطلب فلسفی و عرفانی را چنین ترسیم کرده است:
این همه عکس من و نقش نگارین که نمود یک فروع رخ ساقی است که در جام افتاد
غفور به صورت مرفوع و منصوب 91 بار در قرآن آمده و با صفاتی مانند: «رحیم، عفو، عزیز، شکور، ودود و حلیم» همراه میباشد، چنانکه میفرماید:
1 - ثم یتوب الله من بعد ذلک علی من یشاء والله غفور رحیم(توبه، 27):
خداوند پس از آن توبه هرکس را بخواهد میپذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.
2 - و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغی علیه لینصرنه الله ان الله لعفو غفور(حج،6):
هرکس به همان اندازه که ستم دیده است، مجازات کند آنگاه باز بر او ستم کنند، خدا او را یاری خواهد کرد خدا بخشایشگر و آمرزنده است.
3 - انما یخشی الله من عباده العلماء ان الله عزیز غفور(فاطر، 28):
فقط بندگان دانا از خدا میترسند، حقا که خدا توانا و آمرزنده است.
4 - لیوفینهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور(فاطر، 30):
خدا پاداش آنها را به تمامی بدهد و از فضل خود بر آن بیفزاید، خدا آمرزنده و شکرپذیر است.
5 - انه یبدی و یعید و هو الغفور الودود(بروج، 13 - 14):
او است که ایجاد و ابداع میکند و پس از میراندن باز میگرداند و او است آمرزنده و بسیار مهربان.
6 - و ان زالتا ان امسکهما من احد من بعده انه کان حلیما غفورا(فاطر، 41): اگر (آسمان و زمین) فرو ریزند جز او کسی نمیتواند آنها را نگه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است.
سرانجام یادآور میشویم که «غفور» بر وزن رسول از الفاظی است که دلالتبر مبالغه دارد، و معنای اصلی آن به هنگام بحث از غافر گذشت.
فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است که برخی را یادآور میشویم:
1 - قل اغیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات والارض(انعام، 14):
بگوآیا جز خدا برای خویش سرپرستی بگیرم خدائی که آفریننده آسمانها و زمین است.
2 - فاطر السموات و الارض انت ولیی فیالدنیا و الآخرة(یوسف، 101):
ای خدای آفریننده آسمانها و زمین تو سرپرست من در دنیا و آخرتی.
3 - قالت رسلهم افی الله شک فاطر السموات و الارض(ابراهیم، 10):
پیامبران آنان گفتند: آیا در وجود خدا شک است درحالی که آفریننده آسمانها و زمین است؟. (3)
در این موارد ششگانه «فاطر» به تنهائی وصف خدا قرار نگرفته، بلکه به صورت اضافه «سموات و ارض» به کار رفته است.
اکنون باید دید معنای لغوی «فاطر» چیست؟
فاطر از «فطر» گرفته شده و معنای آن گشودن و آشکار کردن است، از این جهتخوردن غذا هنگام مغرب را افطار میگویند، زیرا روزهدار در این زمان دهان خود را از نظر غذا خوردن، باز میکند. و نیز در دوشیدن گوسفند بکار میرود، میگویند: «فطرت الشاة فطرا حلبتها» زیرا با دوشیدن چشمه پستان باز میشود.
از کلام راغب استفاده میشود که معنی واقعی «فطر» دو نیم کردن از طرف درازا است، چنانکه میفرماید:
السماء منفطر به کان وعده مفعولادر آن روز آسمان شکافته میشود و وعده او تحقق مییابد.
اکنون سخن در این است که چرا در آفرینش موجودات کلمه «فطر» به کار رفته است، شاید نکته آن این باشد که با خلقت، عدم که نوعی ظلمت است، شکافته و هستی از آن بیرون کشیده میشود و شاید معنی «فاطرالسموات والارض» این است که آنها را از تاریکی عدم به روشنی وجود آورد.
علامه طباطبائیقدس سره میفرماید: «بکار بردن «فاطر» در مورد خدا نوعی استعاره است تو گوئی عدم را میشکافد و از دل آن آسمانها و زمین را بیرون میکشد. و مقصود این است که خدا آفریننده آسمانها و زمین، بدون الگوی پیشین است و در این صورت با اسم «بدیع» و «مبدع» یکسان خواهد بود، با این تفاوت در به کار بردن «مبدع» عنایتبه این است که آفرینش بدون مثال و الگو بوده است، درحالی که در استعمال «فطر» عنایتبه این است که از عدم پدید آورده و نبود را بود کرده است و اینکه کار خدا مانند: نجار و دیگر سازندههای بشری نیست که فعل خود را از ترکیب مواد قبلی پدید میآورند.
ودر هر حال اسم «فاطر السموات» حاکی از استمرار این فعل است، نه اینکه تنها در گذشته انجام داده است.
این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنانکه میفرماید:
فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا ذلک تقدیر العزیز العلیم(انعام، 96):
او شکافنده صبح است، شب را برای آرامش و خورشید و ماه را روی نظم معین مقرر داشت، این است ا ندازهگیری خدای قدرتمند و دانا.
اکنون باید دید معنی «فلق» چیست؟
ابن فارس میگوید: معنی لغوی آن فرجه و جدائی دو شئ است.
راغب میگوید: فلق به معنای جدا کردن چیزی از چیزی است، چنانکه میفرماید: ان الله فالق الحب والنوی:
خدا شکافنده دانه و هستهها است، وباز میفرماید: اعوذ برب الفلق(فلق،1):
پناه میبرم به خدای صبح.
و درهر حال بدین جهت در مورد صبح کلمه فالق به کار رفته است که روشنائی ظلمت را میشکافد.
اکنون برگردیم مفاد صفات وارد در آیه را توضیح دهیم در آیه درباره خدا سه صفت وارد شده است:
1 - فالق الاصباحشکافنده صبح و اصباح به معنی صبح است نه به معنی مصدری.
2 - و جعل اللیل سکنا شب را آرامگاه قرار داد. روح و بدن هر دو در فضای تاریک و درخواب آرامش مییابند.
3 - واشمس والقمر حسبانا خورشید و ماه با نظم معینی میگردند.
و طبعا حرکت و گردش منظم آنها وسیله محاسبات مردم میباشد و در آیه دیگر به آن تصریح کرده میفرماید:
هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر قدره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب(یونس، 5):
او است که خورشید را درخشنده و ماه را نورانی قرار داد و برای ماه منزلهائی قرار داد تا از این طریق مردم از شمارش سال و محاسبات خود آگاه شوند.
این اسم در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنانکه میفرماید: «ان الله فالق الحب والنوی یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی ذلکم الله فانی تؤفکون»(انعام، آیه 95).
خدا شکافنده دانه و هسته خرما است، زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون میآورد، اینچنین استخدا چرا از حق سر میپیچید.
راغب میگوید: «حب» و «حبة» در گندم و جو و مانند آن به کار میرود چنانکه میفرماید: «کمثل حبة انبتتسبع سنابل فی کل سنبلة ماة حبة»مانند دانهای که هفتسنبل رویانده و در هر سنبل یکصد دانه است.
«نوی» جمع «نواه» به معنی هسته خرما و مانند آن است.
مقصود این است که خدا با شکافتن دانه و هسته، موجودات زندهای به نام گیاه و درخت پدید میآورد و از این طریق مردم را روزی میدهد.
اکنون باید دید مقصود از بیرون آوردن مرده از زنده و بالعکس خصوصا در مورد دانه و هسته چیست؟
در اینجا میتوان دو بیان ارائه کرد:
1 - دانه و هسته از حیات و زندگی فقط استعداد آن را دارند که اگر تحتشرائطی قرار گیرند به صورت گیاه تبدیل میشوند، و هرگز در درون آنها حیات نباتی به صورت بالفعل موجود نیست، و اگر دانه را بجوشانیم دیگر سبز نمیشود زیرا استعداد موجود در آن از بین میرود.
2 - گیاه شناسی امروز میگوید، اجزای زندهای در درون هسته و دانه هست چیزی که هست احتیاج به شرائط خاصی دارد تا رشد و نمو کند.
بنا بر تفسیر دوم مقصود از «مرده» قشر دانه و حبه است که با شکافتن آن زنده بیرون میآید، درحالی که بنابر بیان اول خود هسته و دانه بر اثر داشتن استعداد تبدیل به موجود زنده میشود.
و در هر حال از نظر بیان عرفی میگویند: مرده را زنده کرد.
خلاصه این آیه مانند آیات دیگر بیانگر سنتهای الهی است،چنانکه میفرماید:
«تولج اللیل فی النهار و تولج النهار فی اللیل و تخرج الحی من المیت و تخرج المیت من الحی و ترزق من تشاء بغیر حساب»(آل عمران، آیه 28).
شب را در روز، روز را در شب وارد میسازد، زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون میآورد و هرکس را بخواهد روزی بیحساب میدهد.
در اینجا دو احتمال دیگر نیز وجود دارد که یادآور میشویم:
1 - مقصود از مرده گل و خاک است که دانه و هسته در دل آنها پنهان است.
2 - از آنجا که گاهی از انسان مؤمن فرزند کافر، و از انسان کافر، فرزند مؤمن به وجود میآید این نوع توالد را میتوان اخراج حی از میت و بالعکس دانست و قرآن ایمان را حیات و نور، و کفر را مرگ و ظلمت میداند چنانکه میفرماید:
«اومن کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن هو فیالظلمات لیس بخارج منها»(انعام، 132).
آیا آن کس که مرده بود و او را زنده کردیم و برای او نوری قرار دادیم که در میان مردم در پرتو آن راه میرود مانند کسی است که در تاریکیها باشد و از آن بیرون نیاید.؟!
فتاح در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است،چنانکه میفرماید:
«قل یجمع بیننا ربنا ثم یفتح بیننا بالحق و هو الفتاح العلیم»(سباء، 261).
بگو پروردگار ما، ما را گرد میآورد آنگاه میان ما به حق داوری میکند زیرا او داوری کننده داناست.
معنای لغوی «فتح» که «فتاح» مبالغه آن است، گشودن است. ولی در اینجا کنایه از حکم و داوری است. بنابراین «فتاح» از اسماء حسنی است و به معنی داور میباشد، به گواه این که بعد از آن کلمه علیم آمده است.
گاهی تصور میشود که «فتاح» به معنی «فاتح» و پیروز است درحالی که اگر مقصود این بود، مناسب بود جای علیم با اسم «عزیز» همراه باشد گواه دیگر بر این که فتاح به معنی داور است، آغاز آیه است که میفرماید: «قل یجمع بیننا ربنا» واز این جا روشن میشود که مقصود از «خیرالفاتحین» همان «خیرالحاکمین» است زیرا داوری دیگران گاهی بر اساس عدل و گاهی براساس جور است، گاهی به واقع میرسد و گاهی خطا میکنند درحالی که داوری خدا از این نقایص پیراسته است.
این اسم مرکب در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنانکه میفرماید:
«افمن هو قائم علی کل نفس بما کسبت و جعلوا لله شرکاء قل سموهم ام تنبئونه بما لا یعلم فی الارض ام بظاهر من القول بل زین للذین کفروا مکرهم و صدوا عن السبیل و من یضلل الله فما له من هاد»(رعد،33).
آیا کسی که بر کار هر انسانی ناظر است (مانند بتها است) برای خدا شریکانی قرار دادهاند، بگو آنها را نام ببرید، یا اینکه میخواهد او (خدا) را در زمین به چیزی آگاه کنید که از آن بیخبر است، یا گفتاری ظاهری و نادرست میگویید بلکه مکر کافران در نظرشان زیبا جلوه کرده واز راه راستباز ماندهاند و هرکه را خدا گمراه کند راهنمائی ندارد.
مفاد آیه این است که موجود شایسته عبادت است که از همه حالات انسان عبادت کننده آگاه باشد و او جز خدا کسی نیست، این که گروهی برای خدا شریک قرار میدهند در مورد آنها سه فرضیه باطل مطرح است:
1 - نام این شرکا را ببرند تا درباره آنها مطالعه شود که آیاواقعا واجد صفات خداوندی میباشند تا مورد پرستش قرار گیرند، واگر آنها لات و عزی را نام ببرند همگی میدانیم که آنها جمادی بیش نیستند و شایستگی عبادت را ندارند.
2 - یا این افراد ناآگاه میخواهند خدا را از شریکانی آگاه سازند که خدا از آنها خبر ندارد، این فرضیه نیز باطل است، زیرا چیزی از دایره علم الهی بیرون نیست.
3 - آنان گفتاری ظاهری و نادرست میگویند و آنچه را که خدا نیست، خدا مینامند.
و شاید فرض اخیر درستتر باشد زیرا آنان هم میدانستند که بتهای مورد پرستش آنها کارهای نیستند و صفات معبود در آنها وجود ندارد، و همچنین از احاطه علم خدا آگاه بودند و پس فرض اخیر متعین است و در ذیل آیه میفرماید:
مکر و حیله کافران برای آنها زیبا جلوه کرده واز راه حق باز ماندهاند، و هرگز هدایت نخواهند شد.
واین جمله میرساند که آنها با الفاظ بازی میکنند، غیر خدا را خدا مینامند و آن را میپرستند.
اکنون که معنی آیه روشن شد باید دید مقصود از اسم «قائم علی کل نفس بما کسبت» چیست؟
این جمله کنایه از سلطه گسترده حق استبر هر انسانی، زیرا کسی که بالاسر انسان میایستد برکارهای او اشراف واز تمام خصوصیات آگاه است، تو گوئی خدا مثل موجودی است که از افق برتر مراقب همه اعمال انسانها است.
لفظ «قائم» در قرآن به معنی حافظ و نگهبان استعمال شده است چنانکه میفرماید:
«و منهم من ان تامنه بدینار لا یؤده الیک الا ما دمت علیه قائما»(آل عمران، 75).
برخی از این اهل کتاب به گونهای پست هستند که اگر او را برای دیناری امین بشماری (دراختیارش بگذاری) هرگز رد نمیکند، مگر این که بر او مسلط باشی.
این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنانکه میفرماید:
«غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر»(غافر، ، 31).
آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت کیفر، مقتدر، خدائی جز او نیست، سرانجام به سوی او است.
با توجه به اینکه «توب» و «توبه» دو مصدر فعل «تاب» میباشند، و ما در بحث از اسم «تواب» در این باره سخن گفتیم، در اینجا نیاز به تکرار نیست.
اسم قادر در قرآن هفتبار آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته است که دو نمونه را یادآور میشویم:
1 - «قل ان الله قادر علی ان ینزل آیة و لکن اکثرهم لا یعلمون»(انعام،37).
بگو خدا توانا است که آیهای را فرو فرستد ولی بیشتر شما نمیدانید.
2 - «انه علی رجعه لقادر»(طارق، 8) خدا بربازگرداندن انسان توان است. (1)
اسم قدیر در قرآن چهل و پنجبار آمده ودر همه موارد وصف خداوند است که برخی را بیان میکنیم:
1 - «فیغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء والله علی کل شی قدیر»(بقره، 284).
هرکس را بخواهد میبخشد، و هرکس را بخواهد عذاب میکند، خدا بر همه چیز توانا است.
این اسم گاهی مجرد از اسمهای دیگر آمده چنان که در سی و سه مورد میفرماید:
«ان الله علی کل شی قدیر»و گاهی همراه با اسم علیم. مانند «ان الله علیم قدیر»(نمل، آیه 75) و گاهی با «عفو» «ان الله کان عفوا قدیرا»(نساء، آیه149).
قدرت و علم از مشهورترین صفات خدا، و قادر و عالم و قدیر و علیم از بارزترین اسمهای خدا میباشند بدین جهت مناسب است مقداری درباره قدرت بحث کنیم، نخست معنای لغوی قدرت را توضیح میدهیم.
قادر و قدیر به معنی توانا است و قدرت به معنی استطاعت و توانایی است، ولی سخن در همین است که قدرت از «قدر» گرفته شده و آن به معنی اندازه است، چگونه از آن لفظ قادر و قدرت گرفته شده که مفاد آن توانا و توانایی است.
شاید نکته آن این باشد که انسان توانا آنگاه که بخواهد کاری را انجام دهد، مورد فعل را اندازهگیری میکند، آنگاه که از این نظر فارغ شد، قدرت خود را بکار میبندد.
بنابراین، اشتقاق قدیر و قادر از «قدر» به معنی اندازه نیازی، به تطور در معنی «قدر» دارد. چنانکه میفرماید: «قد جعل الله لکل شی قدرا»(طلاق،3). خدا برای هر چیزی اندازهای معین کرده است.
انطباق هر دو در مورد خدا با مشکل روبرو است.
1 - صحة الفعل والترک: امکان داشتن فعل و ترک یعنی قادر کسی است که هم انجام کاری برای او ممکن است و هم ترک آن.
2 - الفعل عندالمشیئة والترک عند عدمها: انجام کار به هنگام خواستن و ترک آن به هنگام نخواستن یعنی قادر کسی است که اگر اراده کند انجام میدهد، و اگر اراده نکند، انجام نمیدهد. ویا اگر نخواست انجام نمیدهد.
ولی هر دو تعریف درباره انسان صادق است و نمیتوان قدرت خدا را با آن دو تعریف کرد.
زیرا در تعریف نخست کلمه «صحت» (امکان) بکار رفته است، قهرا قادر کسی است که در آن امکان فعل و ترک باشد، و مقام واجب الوجود پیراسته از صفت امکان است، زیرا این امکان یا امکان ذاتی و ماهوی است که ملازم با ماهیت است، مانند اتصاف ماهیت انسان به امکان و یا امکان استعدادی است که صفت ماده میباشد مانند دانه که امکان گیاه شدن را دارد و ذات اقدس خداوند منزه از ماهیت و ماده است.
اما تعریف دوم مربوط به فاعلی است که با مشیت کار میکند، یعنی خواست و اراده زاید بر ذات، و این در موردی صادق است که ذات فاعل برای ایجاد فعل کافی نباشد، بلکه در سایه اراده مشیت زاید بر ذات توانا میگردد واین درباره خدا متصور نیست.
از این جهت نمیتوان قدرت خدا و قدرت مخلوق را با یک تعریف بیان کرد.
واقعیت قدرت را میتوان چنین بیان کرد: هر موقع فاعل را با فعلی بسنجیم یکی از سه حالت را دارد:
1 - فعل ملازم با فاعل است مانند حرارت نسبتبه آتش.
2 - ترک فعل ملازم با فاعل است مانند سردی نسبتبه آتش.
3 - وجود و عدم فعل نسبتبه فاعل یکسان است، یعنی نه مقید به فعل است که فعل حالت ضرورت به خود بگیرد، و نه مقید به ترک است که فعل حالت امتناع به خود بگیرد، بلکه نسبتبه هردو یکسان است.
هرگاه فاعلی نسبتبه فعل و ترک حالتیکسانی را به خود گرفتبه او قادر و توانا میگوییم.
بنابراین میتوان هر دو تعریف گذشته را اصلاح کرد، اما تعریف نخستبگوییم مقصود از صحتبیان تساوی دو نسبت است، یعنی فاعل نسبتبه یکی از دو طرف فعل و ترک ملزم نیست، بلکه مختار است.
واما در باره تعریف دوم که یادآور شدیم فاعلی که با مشیت کار کند، فاعل ناقص است روی مبنای اشاعره است که مشیت را زاید بر ذات میدانند. ولی بنابر عینیت مشیتبا ذات در این صورت فاعل ناقص نخواهد بود.
و در هر حال ملاک قادر با فاعل موجب، در داشتن اختیار و فقدان آن است. قادر انجام دهنده کاری است که با اختیار انجام دهد، در مقابل فاعل مضطر و موجب، و صفت قادر مانند دیگر صفات ذاتی است که در حمل آن بر ذات خدا، باید جنبههای کمال را گرفت و از جنبههای نقص صرف نظر کرد.
1 ) رازی، لوامع البینات، ص 212.
2 ) سبزواری، شرح الاسماء الحنسی، ص 40
3 ) موارد دیگری که اسم فاطر آمده است عبارتند از : فاطر، آیه 1، زمر، آیه 46، شوری، آیه11.
1) سایر مواردی که «قادر» آمده است، عبارتند از: اسراء، آیه99، یس آیه88، احقاف آیه33، قیامت آیه 4.
- ۹۴/۰۸/۲۳