ازدواج : پیمان زناشویی
- يكشنبه شهریور ۲۲ ۱۳۹۴، ۰۵:۵۴ ق.ظ
- ۰ حرفهای شما
ازدواج: پیمان زناشویی
ازدواج، مصدر باب افتعال، و حروف اصلی آن، «ز ـ و ـ ج» است. از نظر لغت «زوج» بهمعنای جفت، (در مقابل فرد[1]) عبارت از دو چیز همراه و قرین است; چه مماثل باشند، مانند دو چشم و دو گوش، و چه متضاد،[2]مانند شب و روز. در مواردی، واژه زوج در معنای فرد، به شرط داشتن قرین، بهکار رفته است.[3] بر این اساس، به هریک از زن و شوهر، زوج و به هر دوی آنها زوجین اطلاق میکنند; چنانکه در قرآن آمده است: «واَنّه خَلَقَ الزَّوجینِ الذَّکَرَ والأُنثی». (نجم/53، 45) بهکار بردن دو واژه زوج و زوجه (مذکّر و مؤنّث)، برای زن صحیح است; ولی قرآن، در مورد زن، همهجا «زوج و ازواج»، به جای «زوجه و زوجات» بهکار برده است. (بقره/2، 35، 102، 234 و 240 و احزاب/33، 28، 50، 59 و...) راغب میگوید: از آیه49 ذاریات/51، بهدست میآید که همه چیز در جهان دارای زوج و قرین (ضد یا مثل یا جزء ترکیبی) هستند.[4] در کتابهای لغت، کمتر به واژه ازدواج توجّه شده است;[5] ولی با توجّه بهمعنای زوج، کلمه ازدواج، مفهوم اقتران و اتّحاد دو چیز را در برخواهدداشت.
ازدواج، در عرف و شرع، پیمان زناشویی است و بر اساس آن، برای مرد و زن نسبت به یکدیگر، تعهّداتی اخلاقی و حقوقی پدید میآید که سرپیچی (از بسیاری) از آنها، عقوبت و کیفر را در پی خواهد داشت.[6] ازدواج در هر آیینی، با قوانین و مقرّرات ویژهای صورت میگیرد و اسلام به آداب و رسوم دیگر اقوام احترام گذاشته است: لکلِّ قومنکاحٌ.[7]
از پیمان زناشویی در قرآن به «نکاح» نیز تعبیر شده، و به دو معنا بهکار رفته است: 1.آمیزش* جنسی. (بقره/2،230; نساء/4، 6) 2.عقد ازدواج. (نور/24،32) لغویان و مفسّران در تعیین معنای حقیقی و مجازی آن، بر یک نظر نیستند.[8] گروهی معنای حقیقی نکاح را آمیزش و کاربرد آن در عقد را مجاز میدانند.[9] متقابلا برخی معنای حقیقی آن را عقد ازدواج قرار دادهاند.[10] گروهی معتقد به اشتراک لفظی شدهاند،[11] و هر گروهی برای خود استدلالهایی دارند; ولی فیّومی میگوید: عقد و آمیزش، هر دو معنای مجازی هستند و معنای حقیقی نکاح در لغت، چسبیدن و به هم پیوستن یا مخلوط شدن است.[12]
در قرآن، بیش از 80 بار مادّه «زوج» و مشتقّات آن و حدود 23 بار، کلمه «نکاح» و مشتقّاتش بهکار رفته است. ازکلمه «استمتاع» نیز درباره ازدواج، در قرآن بهره گرفته شده است و واژههایی از قبیل طلاق*، ظهار، ایلاء، عدّه، مرئه، بعل،نساء، ذکر وانثی، احصان، صداق، مهریّه، اجر، مَس، تحریم و احلال نیز در دامنه گسترده بحث ازدواج قرارمیگیرند.
زوجیّت، قانونی فراگیر در میان همه جانداران و ازجمله گیاهان است: «واَنزَل مِنالسَّماءِ ماءً فاَخرَجنا بِه اَزوجًا مِن نَباتشَتّی» (طه/20، 53). زوجیّت در حیوان و انسان، پاسخی به غریزه جنسی است که بهطور طبیعی، برای بقای نسل در آنها نهاده شده است: «جَعَلَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزوجـًا ومِنَ الاَنعـمِ اَزوجـًا...» (شوری/42،11). انسان در مقابل غریزه جنسی، یکی از سه راه را میتواند برگزیند: یا از هر طریقی آن را ارضا کند (افراط) یا آن را سرکوب کند (تفریط) یا بهصورت متعادل و مشروع در ارضای آن گام بردارد. راه نخست به نوعی مخالف نظام تکوین و طبیعت است; زیرا در غالب جانوران و پرندگان و حتی حشرات دیده میشود که در آمیزش به فرد گزینش شدهای از جنس مخالف بسنده میکنند و به نوعی تشکیل خانواده میدهند و جنس نر، از ورود بیگانه به حریم خویش غیرت نشان میدهد و جنس ماده، سراغ غیر جفت خود نمیرود. راه دوم که مسیحیّت و بودائیان و برخی اقوام در گوشه و کنار جهان پیرو آن هستند و با عنوان رهبانیّت* و ریاضت از آن یاد میشود، نیز اوّلا با طبیعت انسان و دیگر جانداران مخالف است; زیرا قوّه شهوت* در وجود انسان آفریده شده و بهرهبرداری از لذّات مادّی را هم طبیعت انسانی و هم ادیان الهی تجویز میکنند. ثانیاً موجب بروز اختلالات روانی در انسان میشود. قرآن میفرماید: «قُل مَن حَرَّمَ زینَةَ اللّهِ الَّتی اَخرَجَ لِعبادِه والطَّیِّبتِ مِنَالرِّزق = چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگان آفریده شده، حرام کرده است؟» (اعراف/7،32) و در آیه27 حدید/57 رهبانیّت را بدعت نصارا شمرده است که حقّ آن را رعایت نکردهاند: «...ورَهبانِیَّةً ابتَدَعوها ما کَتَبنها عَلیهِم اِلاَّ ابتِغاءَ رضونِ اللّهِ فَما رَعَوها حقَّ رِعایَتِها» ، و پیامبر با صراحت فرموده است: «لا رهبانیّة فیالاسلام».[13] یکی از نتایج این رهبانیّت، تحریم ازدواج برای زنان و مردان تارک دنیا در مسیحیّت بوده است. راه سوم با ازدواج و تشکیل کانون گرم خانواده حاصل میشود:«واللّه جَعَل لکُم مِن اَنفسِکم اَزوجا...». (نحل/16، 72; شوری/42،11) خداوند در قلب مرد* و زن*، محبّت* فوق العادهای افکنده است که بقای پیوند ازدواج را تضمین میکند و وابستگی هر کدام از آن دو به پدر، مادر و دیگر خویشان را، تحتالشعاع قرار میگیرد: «...وجَعل بَینَکم مَوَدَّةً و رَحمَة...». (روم/30، 21) این نشان وجود ادراکی فطری در نهاد انسان است که قرآن از آن به «میثاق* غلیظ» (نساء/4، 21) تعبیر کرده است.[14]
انبیا، اطفای شهوت از راههای نامشروع، مانند خود ارضایی (استمنا)، زنا و همجنسگرایی، را منع کردهاند. قرآن کریم قوم لوط را که راه طبیعی ارضای شهوت (ازدواج) را کنار گذاشته و به همجنسگرایی روی آورده بودند، قومی تجاوزگر: «وتَذَرونَ ما خَلَقَ لَکُم رَبُّکم مِن اَزوجِکُم بَل اَنتُم قَومٌعَادون» (شعرا/26، 166)،[15] و گروهی مسرف: «اِنَّکم لَتَأتونَ الرِّجالَ شَهوَةً مِن دونِ النِّساءِ بل اَنتم قَومٌ مُسرِفون» (اعراف/7،81)، خوانده است. در آیات دیگری، نیز از راههای نامشروع اطفای شهوت، با عناوین فاحشه و راه زشت یادشده است. (اسراء/17، 32; نمل/27، 54)
تشکیل خانواده (ازدواج) در اسلام مورد تشویق قرار گرفته و همگان موظف شدهاند مقدّمات آن را برای افراد بیهمسر فراهم کنند; «واَنکِحوا...». (نور/24،32) این خطاب عام است و هر نوع کمک مادی و معنوی ازجمله وساطت را دربرمیگیرد. در روایت آمده است: «أفضل الشفاعات أن تشفع بین اثنین فیالنکاح حتی یجمع اللّه بینهما».[16]قرآن میفرماید:«واَنکِحُوا الاَیـمی مِنکُم والصّـلِحینَ مِن عِبادِکُم و اِمائِکُم...». ایامی در این آیه، افراد مجرّد و بیهمسر، اعم از زن و مرد هستند. در ادامه میفرماید: فقر* و ناداری، نباید مانع ازدواج آنان شود; زیرا خداوند با فضل خویش، بینیازکننده انسان است: «اِن یَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ...». (نور/24، 32)
در عصر جاهلیّت، ازدواجهای مختلفی رواج داشته است.[17] قرآن به مواردی از نکاحهای مرسوم جاهلیّت* اشاره دارد:
1. نکاح مقت (زناشویی وارث با همسر میّت); رسم جاهلیّت بر این بود که زن میّت، مانند اموال او، به ارث میرسید و وارث یا خود، بدون مهر با او ازدواج میکرد (نکاح مقت) یا او را به ازدواج با شخص دیگری وامیداشت و مهریّهاش را مالک میشد یا زن، خود را با پرداخت مبلغی، به وارث بازخرید میکرد و تا آخر عمر بلاتکلیف میزیست و با مرگ وی اموالش به وارث میرسید[18]: «...لایَحِلُّ لَکم اَن تَرِثُوا النِّسآءَ کَرهًا ولاتَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبعضِ ما ءاتَیتُموهُنّ...». (نساء/4، 19) تعبیر «مقت» از آیه22 نساء/4 گرفته شده که در آن، از نکاح با زن* پدر، نهی شده است: «ولا تَنکِحوا ما نَکَحَ ءَاباؤُکُم مِنَالنِّساءِ اِلاّ ما قَد سَلَفَ اِنَّه کانَ فـحِشَةً و مَقتًا وساءَ سَبیلاً». طبرسی مواردی ازاینگونه نکاح را برشمرده که پس از اسلام، از پیامبر درباره آن میپرسیدند. یکی از آن موارد به فرزند ابوقیس* مربوط است که پس از وفات پدر از نامادریاش درخواست ازدواج کرد. زن گفت: من تو را فرزند خود میدانم و برای تو که از صالحان قوم خویش هستی، این کار، شایسته نیست در عین حال، اجازهبده از پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) در اینباره بپرسم. حضرت او را از این ازدواج بازداشت; سپس این آیه نازل شد.[19]
2. نکاح خدن (زناشویی غیر رسمی و پنهانی); اساس این نکاح بر عقیدهای جاهلی بود که برخلاف ارتباط آشکار، ارتباط دوستانه پنهانی را با زن، نیکو میشمرد.[20] قرآن در دو مورد به اینگونه نکاح اشاره کرده است: در نساء/4، 25 آنجا که شرایط ازدواج با کنیزان را بیان میکند، میفرماید: «...و لا مُتَّخِذتِ اَخدان...». در این آیه، ازازدواج با کنیزانی که بهصورت گرفتن دوست پنهانی مرتکب فحشا میشوند، منع کرده است. نظیر این تعبیر درباره مردان هم آمده است (مائده/5، 5).
3. نکاح بدل (زناشویی بهصورت تعویض همسر); طبرسی، قولی را نقل کرده که آیه «...ولااَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِن اَزوج...» (احزاب/33،52) درباره اینگونه ازدواج است که در جاهلیّت وجود داشته و اسلام آن را منسوخ کردهاست.[21] 4. نکاح استبضاع (زناشویی برای تولیدمثل). 5. نکاح رهط (زناشویی دستهجمعی).[22] 6. نکاح شغار (ازدواجی که مهر آن، واگذاری متقابل خواهر یا دختر به طرف مقابلاست). از سوی دیگر در جاهلیّت بر زنان مطلّقه یا شوهر مرده، سختگیری میشد. قرآن از دخالت در امور آنان هم به شوهر پیشین و هم به خویشان زن هشدار میدهد. در آیه231 بقره/2 به مردان میگوید: پس از طلاق یا بهشایستگی نگاهشان بدارید یا به خوبی رهایشان کنید و آنان را برای زیان رساندن معطّل نگذارید تا حقوقشان ضایع شود. ازطرف دیگر، به خویشان زن هم هشدار میدهد که آنان را از ازدواج با شوهران پیشین خویش منع نکنید (بقره/2،232)، و به بازماندگان میّت هشدار میدهد که از سختگیری بر زنان شوهر مرده بپرهیزید و بگذارید آینده زندگیشان را خودشان مشخّصکنند: «فَاِذا بَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلاجُناحَ عَلیکُم فِیمافَعَلنَ فِی اَنفُسِهِنّ بِالمَعروفِ...». (بقره/2،234)
در ذیل آیات 20ـ21 نساء/4 نقل شده که وقتی شخصی از همسرش سیر میشد و به ازدواج با دیگری تمایل مییافت، برای جبران مهریّهای که پرداخت کرده، همسر خویش را به اعمال منافیِ عفّت متّهم میکرد و بر او سخت میگرفت تا حاضر شود، مهر را بازپس دهد و شوهر، آن را برای ازدواج با زنی دیگر صرف کند.[23]قرآن، با شگفتی میگوید: چگونه مهریّه را بازپس میگیرید و برای این کار به تهمت و گناه آشکار متوسّل میشوید درحالیکه شما با یکدیگر مدّتی زندگی کرده و انس گرفتهاید و از این گذشته، آنها [هنگام ازدواج ]از شما پیمان محکمی گرفتهبودند: «واِن اَرَدتُمُ استِبدَالَ زَوج مَکانَ زَوج وءَاتَیتُم اِحدهُنَّ قِنطارًا فَلا تَأخُذوا مِنهُ شیــًا اَتَأخُذونَهُ بُهتـنـًا و اِثمـًا مُبینا * و کَیفَ تَأخُذونَهُ وقَد اَفضی بَعضُکُم اِلی بَعض واَخَذنَ مِنکُم میثـقـًا غَلیظا». عادت دیگر جاهلیّت اینبود که دختران یتیم* و ثروت آنان را تحت تصرّف خویش درمیآوردند. اگر زیبا بودند با آنان ازدواج میکردند و از مال و جمال آنان بهره میبردند و اگر زشت بودند، نمیگذاشتند دیگری با آنان ازدواج کند; او را در مضیقه قرار میدادند و اموال او را تصرّف میکردند.[24] این ظلم آن قدر بزرگ و با اهمّیّت است که وقتی از پیغمبراکرم(صلی الله علیه وآله)درباره حقوق و احکام زنان پرسیده میشود، پیامبر منتظر وحی میماند و خدا در خصوص حقوق دختران یتیم پاسخ میدهد: «ویَستَفتونَکَ فِیالنِّساءِ قُلِاللّهُ یُفتیکُم فیهِنَّ و ما یُتلی عَلَیکُم فِیالکِتبِ فِی یَتمَی النِّساءِ الّـتِی لا تُؤتونَهُنَّ ماکُتِبَ لَهُنَّ و تَرغَبونَ اَن تَنکِحوهُنَّ...». (نساء/4،127)
در جاهلیّت، ازدواج با مطلّقه پسر خوانده مذموم بود و اسلام از آن جهت که پسرخوانده را پسر نمیداند، این حکم را منسوخ کرد و مطلّقه زیدبن* حارثه که پسر خوانده رسولالله بود به دستور خداوند به همسری پیامبر درآمد: «فَلَمّا قَضی زَیدٌ مِنها و طَرًا زَوَّجنکَها». قرآن، هدف ازدواج پیامبر با زینب* بنت جحش را شکستن سنّت جاهلی میداند: «... لِکَی لا یَکونَ عَلَی المُؤمِنینَ حَرَجٌ فی اَزوجِ اَدعیائِهِم». (احزاب/33،37) گونه برخورد قرآن با سنّت جاهلی از قاطعیّتی که در این آیه وجود دارد، استفادهمیشود; زیرا اوّلا به «زوّجنکها» تعبیر کرده تا نشان دهد این تصمیم الهی بوده است، بدین سبب زینب بر دیگر همسران پیامبر مباهاتمیکرد که خداوند او را از آسمان به همسری پیامبر درآورده است; ثانیاً در آخر میفرماید: «وکانَ اَمرُ اللّهِ مَفعولاً» ; یعنی این کار باید بشود و امر الهی انجام شدنی است.[25]
در کتابهای فقیهان پیشین، نکاح به 3 قسم تقسیم شده است:[26] 1.نکاح دائم; 2. نکاح منقطع یا موقّت (متعه); 3.ملک یمین. مؤیّد نظر فقیهان، روایتی است که در آن نکاح بر 3گونه دانسته شده است: نکاح به میراث (ازدواج دائم)، نکاح بدون میراث (متعه)، و نکاح به ملک یمین[27] که قرآن به دو قسم آن در این آیه اشاره دارد: «والَّذینَ هُم لِفُروجِهِم حـفِظونَ * اِلاّ علی اَزوجِهِم اَو ما مَلَکَت اَیمـنُهُم...». (مؤمنون/23،5ـ6; معارج/70، 29ـ30) نکاح دائم و موقّت، هر دو ازدواج و در بسیاری از احکام مشترکند; بدین سبب به زن و مرد در متعه نیز زوج و زوجه میگویند. (=>ازدواج موقّت)
ملک یمین به دو گونه ترسیم میشود: گاه انسان مالک عین کنیز است. در این صورت، آمیزش مالک با کنیز جایز است، مگر آن که به ازدواج شخص دیگری درآمده باشد.[28] و گاه، انسان مالک منفعت کنیز است، درصورتی که مالک، آن را به شخص دیگری مباح کند که در اصطلاح به آن تحلیل گویند و هر دو فرض مذکور، در ملک یمین قرار دارد. اغلب، تحلیل را تملیک منفعت دانستهاند; ولی برخی، آن را نیز نوعی از عقد بهشمار آوردهاند.[29]
اهل ظاهر (آنان که به ظاهر قرآن عمل میکنند[30] و تأویل در آن را نمیپذیرند)، ازدواج را واجب میدانند[31]و برای اثبات مدّعای خویش، به آیات ذیل استدلال میکنند: «... فَانکِحوا ما طابَ لَکُم مِنَالنِّساءِ» (نساء/4، 3)، «...فَانکِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ...» (نساء/4، 25)، «واَنکِحوا الاَیـمی مِنکُم والصّــلِحینَ مِن عِبادِکُم واِمائِکُم...» (نور/24، 32) میگویند: این آیات، فرمان به ازدواج میدهند و امر، ظاهر در وجوب است; ولی بیشتر عالمان شیعه و سنّی، ازدواج را مستحب دانسته[32] و ظهور آیات را در وجوب نپذیرفتهاند; زیرا اوّلاً در آیه25 نساء/4، برای کسانیکه توانایی ازدواج با زنان آزاد را ندارند، سفارش کرده که با زنان پاکدامن از بردگان ازدواج کنند;[33] ولی در عین حال فرموده: خودداری از ازدواج با کنیزان، بهتر است: «...واَن تَصبِروا خَیرٌ لَکُم...». ثانیاً در بین صحابه، کسانی بودند که تا آخر عمر ازدواج نکردند و رسولاللّه آنها را از این کار برحذر نداشت.[34] ثالثاً اگر ازدواج واجب میبود، خداوند در قرآن، مسلمانان را میان ازدواج یا استفاده از ملک یمین مخیّر نمیکرد: «فَانکِحوا ما طابَ لَکُم ... فَاِن خِفتُم اَلاّ تَعدِلوا فَوحِدةً اَو ما مَلَکَت اَیمنُکُم...». (نساء/4، 3) درصورتی که استفاده از کنیز، حتّی به نظر اهل ظاهر، مباح است و تخییر میان واجب و مباح معنا ندارد.[35] قول سوم، از شیخ طوسی و شافعی است. آنان گفتهاند: برای کسانیکه بتوانند بیهیچ دغدغهای، در راه عبادت خداوند گام بردارند و نفس آنها قوی و صبور است، عزلت (ترک ازدواج) بهتر است; ولی برای دیگران، ازدواج مستحب است.[36] آنان به آیه39آلعمران/3 استدلال میکنند که خداوند، حضرت یحیی*(علیه السلام)را میستاید:«...وسَیِّدًا و حَصورًا و نَبیًّا مِنالصّـلحین». «حصور» به کسی میگویند که ازدواج را ترک کرده است.[37] در پاسخ گفتهاند: برای لفظ «حصور» معانی دیگری نیز ذکر شده، از قبیل کسی که کار بیهوده نمیکند یا آن که نفس خویش را از شهوت بازمیدارد.[38]گذشته از این، فضیلت تجرّد و عزلت برای حضرت یحیی(علیه السلام)، براساس شرایع پیشین، برای پیروان شریعت اسلام حجت نیست; بهویژه که پیامبر خاتم(صلی الله علیه وآله) با آن که نفسی قوی داشت و در عبادت پروردگار از همه ممتازتر بود، همسران متعدّدی اختیار کرد. حضرت، گروهی از اصحاب ازجمله عثمان*بن مظعون را که آمیزش با همسر خویش را ترک کرده بود، نکوهش کرد که: چه شده گروهی بر خود سخت میگیرند و از زنان که خدا حلال کرده، میپرهیزند. سپس آیه نازلشد که: «یـاَیُّها الَّذین ءَامَنوا لاتُحَرِّموا طَیِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَکُم و لاتَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ المُعتَدین». (مائده/5، 87) آنان گفتند: ما بر عزلت، سوگند یادکردهایم و خدا فرمود: «لایُؤاخِذُکُمُ اللّهُ بِاللَّغوِ فی اَیمـنِکُم و لـکِن یُؤاخِذُکُم بِما عَقَّدتُمُ الاَیمـنَ...» (مائده/5، 89)، و بدین ترتیب، این نوع سوگند، بیهوده تلقّی شد.[39] در روایات، با تعبیرهای گوناگونی به ازدواج ترغیب شده است; ازجمله، ازدواج بزرگترین نعمت و فایده پس از نعمت اسلام[40]، سنّت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)،[41] حافظ نصف یا دو سوم از دین،[42] خیر دنیا و آخرت[43] و زیاد کننده رزق،[44] شمرده شده است. از سوی دیگر، مجرّد زیستن (عزوبت) نکوهش شده، و پستترین مردگان مسلمانان را کسانی شمردهاند که در حال تجرّدبمیرند.[45]
ازدواج گاهی بر اثر عوارض جانبی، حرام، واجب، مکروه یا مباح میشود و این، با استحباب ذاتی ازدواج منافات ندارد; مثلا درصورت خوف وقوع در حرام یا ضرر، ازدواج، واجب میشود و باداشتن چهار زن دائم، ازدواج دائم دیگر حراماست، با انتفای شهوت مکروه، و با وجود دومصلحت مساوی در فعل و ترک، مباح است.[46]
مقدّمات ازدواج:
چون تداوم نسل انسان بر ازدواج مبتنی است، اسلام به مقدّمات و زمینههای گوناگونی از آن، توجّه کرده است.
نگاه به زنی که انسان قصد ازدواج با او را دارد، به اجماع فریقین جایز است[47] تا با بصیرت کامل، همسر خود را برگزیند; البتّه در محدوده مجاز نگاه، و لزوم رضایت دختر، اختلاف است.[48] برخی «...ولَو اَعجَبَکَ حُسنُهُنَّ...» (احزاب/33، 52) را دلیل بر این حکم دانستهاند;[49] زیرا در این آیه، خداوند به پیامبر اعلام میدارد: پس از این، ازدواج یا تبدیل همسرانت به همسران دیگر، بر تو حلال نیست; هرچند جمال آنها مورد توجّه تو واقع شود و اعجاب بدون نگاه حاصل نمیشود. میتوان از کلمه «هتین» در کلام شعیب(علیه السلام)«اُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَی ابنَتَیَّ هـتَین» (قصص/28،27) استفاده کرد که وی دختران خویش را به موسی با اشاره نشان داد و دختران نیز آنجا حاضر بودند; ولی گویا استفاده جواز نگاه از این آیات مشکلاست. زیرا اعجاب با نگاه غیر عمدی نیز حاصل میشود.
خواستگاری، پیشنهاد برای تشکیل خانواده[50] و از مستحبّات است[51] و بهطور معمول از سوی مرد یا خانواده او صورت میگیرد. از برخی آیات استفاده میشود که خواستگاری از هر زنی، تحت هر شرایطی، روا نیست: «ولا جُناحَ علَیکُم فیما عَرَّضتُم بِه مِن خِطبَةِ النِّسآء». (بقره/2،235) قدر مسلّم از این آیه، جواز خواستگاری با کنایه، از زنی است که در عدّه وفات باشد; زیرا آیه پیشین، درباره زنان شوهر مرده است; ولی گروهی آن را شامل هر زنی که در عدّه طلاق بائن باشد نیز دانستهاند.[52] اسلام، دستور حساب شدهای، درباره خواستگاری اینگونه زنان داده که همه جوانب در آن مراعات شده است. از طرفی، بهطور طبیعی، زن با فوت شوهر یا جدا شدن از او، درباره آینده خویش دغدغه دارد و از طرفی باید حریم زوجیّت پیشین نیز حفظ شود; بدین سبب از خواستگاریِ صریح یا ملاقات و وعده پنهانی با آنان، نهی شده است: «...ولـکن لا تُواعِدوهُنَّ سِرًّا اِلاّ اَن تَقولوا قَولاً مَعروفًا...» قول معروف، به خواستگاری با رمز و کنایه تفسیر شده است;[53] البتّه اگر انسان در دل، به ازدواج با اینگونه زنان تصمیم داشته باشد، این تصمیم، همانند اظهار با کنایه، جایز است: «...اَو اَکنَنتُم فی اَنفُسِکُم عَلِمَ اللّهُ اَنَّکُم سَتَذکُرونَهنَّ...». (بقره/2،235) موارد دیگر خواستگاری که با توجّه به آیات قرآن، مورد نظر فقیهان قرار گرفته است، عبارتاند از: خواستگاری صریح یا غیر صریح از زن شوهردار یا زنی که در عدّه طلاق رجعی به سر میبرد، و خواستگاری صریحِ مرد از زنی که او را سه بار طلاق داده یا در عدّه* وفات به سر میبرد جایز نیست.[54]خواستگاری مرد از زنی که او را 9 بار طلاق داده، حتّی با رمز و کنایه، ممنوع است; زیرا آن زن بر او حرام همیشگی است; ولی برای غیر شوهر، در زمان عدّه، فقط بهصورت کنایه، جایز است.[55] نمونههایی از خواستگاریِ کنایی که آیه بدان اشاره دارد، درروایات و کتابهای فقهی ذکر شده است.[56]
خواستگاری، معمولا از سوی مرد یا خانواده او انجام میپذیرد و زن به این کار اقدام نمیکند; چنانکه در آیه235 بقره/2، خواستگاری به مردان نسبت داده شده است. این بدان جهت است که پاسخ رد شنیدن زن از مرد، به نوعی شکست عاطفی در زندگی زن است که اثر آن هنگام تشکیل خانواده و اداره آن و نیز در تربیت فرزندان ظاهر میشود; درحالیکه خواستگاری از سوی مرد، و شنیدن پاسخ ردّ شکست در زندگی بهشمار نمیرود; بنابراین اگر در موردی، زن و خانواده او با قاطعیّت بدانند که از مرد پاسخ رد نخواهند شنید، خواستگاری آنها امری معقول و روا خواهد بود.[57] از داستان حضرت شعیب* و موسی(علیهما السلام)در قرآن استفاده میشود که خواستگاری ازطرف خانواده دختر نیز صورت میپذیرد. طبق آیه27 قصص/28، حضرت شعیب به موسی(علیه السلام)پیشنهاد ازدواج با یکی از دخترانش را در مقابل 8 یا 10 سال کار میدهد: «اِنّی أُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَی ابنَتَیَّ هـتَین...».
برخی، از آیه «اِنّ اَکرَمَکُم عِنداللّهِ اَتقـکُم» (حجرات/49، 13) استفاده کردهاند که اگر شخص شایستهای توان تأمین نفقه را دارد و از دختری خواستگاری کرد، اجابت خواسته او واجب است. کنزالعرفان مینویسد: استفاده این مطلب، از آیه، مشکل است، مگر با کمک روایت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) که فرمود: دخترانتان همانند میوه هستند که اگر هنگام رسیدن چیده نشود، فاسد میگرد.[58] جای دیگر فرمود: دخترانتان را به ازدواج کسانی درآورید که از نظر ایمانی به آنان اطمینان دارید: «إذا جائکم مَن ترضون دینه فزوّجوه اِلاّ تَفعَلوهُ تَکُن فِتنَةٌ فِیالاَرضِ و فَسادٌ کَبیرٌ». شاید بتوان از آیه32 نور/24 «واَنکِحُوا الاَیـمی مِنکُم...» نیز بر این مطلب استدلال کرد; زیرا با اجابت خواستگار، زمینه ازدواج، فراهممیشود.
قرآن، درباره لزوم رعایت شایستگی و اهمّیّت اوصاف همسری که انسان در ابتدا برمیگزیند یا اگر ازدواج با همسر نامناسبی صورت گرفته، باید این شایستگی را در او پدید آورد، مباحثی را مطرح کرده و درباره همسران نامناسب که گاه در حدّ دشمن میتوانند کانون خانواده را فاسد کنند، هشدار میدهد: «یـایُّها الَّذین ءَامَنوا اِنَّ مِن اَزوجِکُم و اَولـدِکُم عَدُوّاً لَکُم فَاحذَروهُم...». (تغابن/64، 14)
تکیه قرآن در موارد متعدّد بر صلاحیّت و شایستگی همسر، مفهومی عام است و شامل جنبههای گوناگون ظاهری (جسمی) و معنوی (دینی و اخلاقی) میتواند باشد; آیه90 انبیاء/21 که گزارشی از اجابت دعای زکریا* است، میفرماید: «واَصلَحنا لَهُ زَوجَه». برخی این آیه را به اصلاح ظاهری و جسمی معنا کرده و گفتهاند: همسر زکریا عقیم بود، خداوند نازایی او را از بین برد یا پیر و شکسته بود و خداوند او را جوان کرد و برخی، آیهرا به اصلاح اخلاقی معنا کرده و گفتهاند: خداوند، همسر زکریا را خوش اخلاق قرار داد.[59] آیه34 نساء/4، زنان صالح و درستکار را کسانی میداند که در برابر نظام خانواده خاضع هستند و نهتنها در حضور شوهر، بلکه در غیاب او مرتکب خیانت مالی و ناموسی نمیشوند و حقوق او را مراعات میکنند[60]: «فالصّـلِحـتُ قـنِتـتٌ حـفِظـتٌ لِلغیبِ بِما حَفِظَ اللّهُ...». در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «تزوّجوا فی الحجر الصالح فاِنّ العِرق دسّاس» ;[61] با خانواده شایسته ازدواج کنید; زیرا خصایص والدین و اجداد، به نسل بعد سرایتمیکند.
در برخی آیات، سرانجام نیک آخرتی، برای همسر انسان، در گرو صلاحیّت آنان قرار داده شده است: «جَنّـتُ عَدن یَدخُلونَها ومَن صَلَحَ مِن ءابائِهِم واَزوجِهِم وذُرِّیّـتِهِم» (رعد/13، 23)، و این فرجام نیک در آیه8 غافر/40، در قالب دعای فرشتگان حامل عرش الهی، برای همسران صالح نقل شده است: «رَبَّنا واَدخِلهُم جَنّـتِ عَدن الَّتی وعَدتَّهُم ومَن صَـلَحَ مِن ءابائِهِم واَزوجِهِم...» ، و در سوره فرقان/25، آیات 63 به بعد، پس از بیان ویژگیهای عبادالرّحمن، دعای آنان را نقل میکند که پروردگارا! همسران و فرزندان ما را مایه چشمروشنی ما قرار ده: «والَّذین یَقولُونَ رَبَّنا هَب لَنا مِن اَزوجِنا و ذُرِّیّـتِنا قُرَّةَ اَعیُن» (فرقان/25،74) یکی از دعاهای مشهور مسلمانان هنگام حج این دعا است: «رَبَّنا ءَاتِنا فِیالدُّنیا حَسَنةً و فِیالأخِرةِ حَسنَة» (بقره/2،201) که در حدیثی از پیامبر، اینگونه تفسیر شده است: کسی که خدا به او قلبی شاکر و زبانی مشغول به ذکر حق و همسری با ایمان که او را در امور دنیا و آخرت یاری کند، ببخشد، نیکی دنیا و آخرت به او داده، و از عذاب آتش بازداشته شدهاست.[62]
قرآن در آیه32 نور/24، صلاحیّت و شایستگی بردگان را هنگام ازدواج، مورد توجّه اولیای آنان قرار داده است: «...والصّــلِحینَ مِن عِبادِکُم واِمائِکُم...» گروهی صلاحیّت در آیه را به آمادگی برای ازدواج[63] و برخی آن را به صلاحیّت دینی، تفسیر کردهاند;[64] زیرا بسیاری از بردگان، در سطح پایینی از فرهنگ و اخلاق قرار داشتند; بهطوری که هیچگونه مسؤولیّتی در زندگی مشترک احساس نمیکردند و همسر خود را به آسانی رها کرده، او را بلاتکلیف میگذاشتند; بدین سبب دستور داده شده، هرکدام صلاحیّت اخلاقی دارند، به ازدواج با او اقدامکنید[65]
در برخی آیات، صفاتی مشخّص، برای همسران شایسته ذکر شده است; ازجمله در آیه90 انبیاء/21 به سه ویژگی برای خانواده زکریا اشاره کرده است: در انجام کار خیر شتاب میکردند و در همه حال، خدا را میخواندند و همواره در برابر او خشوع داشتند: «...اِنَّهُم کانوا یُسـرِعونَ فِی الخَیرتِ و یَدعونَنا رَغَبًا و رَهَبًا و کانوا لَنا خـشِعین». در آیه5 تحریم/66 خداوند، 6 صفت را برای همسران شایسته برشمرده که الگوی خوبی برای همه مسلمانان، هنگام انتخاب همسر است: 1. «اسلام»; 2. «ایمان» یعنی اعتقادی که در اعماق قلب انسان نفوذ کند; 3. «قنوت»، یعنی اطاعت در برابر خدا یا شوهر،[66] همراه با خضوع; 4.«توبه»، یعنی استغفار و عدم اصرار بر گناه; 5.«عبادت خداوند»، عبادتی که روح و جان او را پاک و پاکیزه کند; 6. «اهل گناه نبودن». بسیاری، «سـئِحـت» را به روزهدار بودن تفسیر کردهاند;[67] ولی راغب گوید: مقصود، روزهای است که نگهدارنده اعضای بدن از ارتکاب گناه باشد.[68] برخی نیز آن را اشاره به زنان مهاجر دانستهاند[69]: «عَسی رَبُّهُ اِن طَـلَّقَکُنَّ اَن یُبدِلَهُ اَزوجـًا خَیرًا مِنکُنَّ مُسلِمـت مُؤمِنـت قـنِتـت تـئِبـت عـبِدت سـئِحـت...».
کفویّت بهصورت شرط صحّت یا لزوم عقد ازدواج،[70] از نظر بسیاری از اهلسنّت، برابری و همتایی زن و شوهر، از جهت نژاد، اسلام، حرفه، حریّت، دیانت و مال است.[71] سرخسی میگوید:[72] چون سفیان ثوری عرب بوده، تواضع کرده و عجم را کفو خود قرارداده است; ولی ابوحنیفه چون عجم بوده، تواضع کرده و گفته: ما کفو عرب نیستیم، دلیل سفیان ثوری، حدیث نبوی است: مردم همانند دندانههای شانه هستند و همه باهم برابرند، و عرب بر عجم برتری ندارد. برتریهای نژادی و حرفهای را میتوان با توجّه به آیه «... اِنّا خَلَقنـکُم مِن ذَکَر و اُنثی ... اِنّ اَکرمَکُم عِنداللّهِ اَتقـکُم» (حجرات/49،13) غیر معتبر دانست; زیرا بر اساس این آیه، ملاک برتری، تقوا قرار داده شده است.
فقیهان شیعه، کفویّت را بهمعنای برابری در اسلام، شرط ازدواج میدانند[73] که در آیه221 بقره/2 با صراحت از نکاح با مشرکان، و در آیه10 ممتحنه/60 از پایبندی به پیوند ازدواج با زنان کافر نهی شده، و در آیه26 نور/24 فرموده است: زنان خبیث و ناپاک از آن مردان خبیث و ناپاکند، و مردان ناپاک به زنان ناپاک تعلّق دارند: «اَلخَبیثتُ لِلخَبیثینَ والخَبیثونَ لِلخَبیثتِ...» ، و در نقطه مقابل، زنان پاک به مردان پاک و مردان طیّب به زنان طیّب و پاک تعلّق دارند. در روایات آمده که مؤمن، کفو مؤمن است.[74] اگر از دیانت و امانتداری کسی، راضی هستید، سنّت ازدواج را به تأخیر میندازید.[75] بیشتر فقیهان شیعه، کفویّت در مال را شرط ازدواج ندانسته[76] و به مسلمان بودن بسنده کردهاند; زیرا ادلّه عام، مانند «اَوفوا بِالعُقود» (مائده/5،1) بر صحّت ازدواج، دلالت دارد و خدا، وعده داده است که با ازدواج فقر به گشایش، تبدیل میشود: «... اِن یَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِه...» (نور/24،32)، ولی برخی از امامیّه،[77] کفویّت در مال را شرط دانستهاند; البتّه نه بهمعنای تساوی در ثروت، بلکه بهمعنای توان تأمین مخارج و قدرت بر پرداخت نفقه*ای که در شأن همسر باشد و بر این مطلب به آیه25 نساء/4 استدلال کردهاند: «ومَن لَم یَستَطِع مِنکُم طَولاً اَن یَنکِحَ المُحصَنـتِ المُؤمِنـتِ فَمِن مامَلَکَت اَیمـنُکم...». ولی این آیه، درصدد بیان حکم شرعی نیست; بلکه صرفاً میگوید: کسی که از نظر مالی بر تحمّل مهر و نفقه قدرت ندارد، راه برای ازدواج بر او بسته نشده است; زیرا با مخارج سبکتری میتواند با کنیزان ازدواج کند.[78]
حکمتها و آثار مهمّی بر ازدواج مترتّب میشود، و قرآن در آیاتی به آنها پرداخته است. در برخی ازدواجها، هرچند زن و مرد با یکدیگر زندگی میکنند، لکن اهدافی که باید در زندگی حاکم باشد، از میان میرود و دو طرف بهرهای از زندگی مشترک نمیبرند برخی گفتهاند:[79] هرجا نشانههای الفت و حکمتهای زوجیّت چه در دنیا و چه در آخرت برقرار باشد، قرآن واژه زوجیّت را بهکار برده است (روم/30،21; فرقان/25، 74; زخرف/43، 70; بقره/2،25; یس/36، 56)، و هرگاه جای این نشانهها و حکمتها را بُغض و خیانت یا تفاوت عقیده زن و مرد با یکدیگر پر کند، قرآن واژه «امرأة» را آورده است (یوسف/12، 30; تحریم/66، 10ـ11); همچنین آن جا که حکمت زوجیّت (بقای نسل انسان) از میان برداشته میشود، بازقرآن، واژه «امرأة» را بهکار برده است (ذاریات/51، 29; مریم/19، 4ـ5; آلعمران/3،40); بدین سبب وقتی دوباره این حکمت شکوفا میشود و نهال زوجیّت به بار مینشیند، بازقرآن تعبیر را عوض کرده، کلمه «زوج» را بهکار میبرد. در آیه40 آل عمران/3، زکریا(علیه السلام) با اعجاب از بشارت الهی به یحیی(علیه السلام) از پیری خود و نازا بودن همسرش سخنمیگوید: «وامرَاَتی عاقِرٌ» ; ولی وقتی دعای او اجابت میشود، میفرماید: «واَصلَحنا لَه زَوجَهُ». (انبیاء/21،90)
اهداف و آثار ازدواج عبارتاند از:
در اسلام، حفظ نسب*، پایه احکام و حقوقِ فراوانی است. بعضی از احکام فقهی، بر شناخت رابطه فرزند* با پدر و مادر یا بر شناخت نسبتهای فامیلی دیگر، مبتنی است. تبعیّت فرزند از پدر و مادر در کفر و اسلام، در طهارت و نجاست، در بردگی و حریّت، جواز ربا بین پدر و فرزند، قصاص نشدن پدر به قتل فرزند، مقبول نبودن شهادت پسر بر ضدّ پدر، وجوبِ قضای نمازهای میّت بر پسر بزرگتر، مسائل ارث، حبوه (اموالی از ترکه میت که اختصاص به پسر بزرگتر دارد مانند قرآن، انگشتر، شمشیر و لباس)،[80] نظر به محارم و ازدواج با آنان، دیه قتل خطایی که بر عاقله (خویشان پدری قاتل، مانند برادران، عموها و فرزندان آنها)[81] واجب است، ولایت پدر و جدّ، حقوق طرفینی مانند حقّ حضانت و نفقات، عقوق والدین و اطاعت از آنها و مسائل اخلاقی مانند صله رحم، هبه به اقارب، عقیقه فرزند و مسائل فراوان دیگری، بر حفظ انساب متوقّف است.[82] عدّه زن بین دو ازدواج و انتظار برای ازدواج دوباره پس از وفات شوهر به مدّت 4 ماه و 10 روز (بقره/2، 234)، عدّه زن به مدّت سه دوره پاکی پس از طلاق (بقره/2، 228) و انتظار زن باردار برای ازدواج مجدّد تا هنگام وضع حمل (طلاق/65، 4)، همه این مقرّرات گویای اهمّیّت حفظ نسب است. حرمت ازدواج با زن شوهردار (نساء/4، 24)، و حرمت زنا (اسراء/17،32) نیز بر پایه حکمت حفظ نسب قرار داده شده است.[83] (=>احصان; زنا)
نیاز روح به آرامش، با اهمّیّتتر از نیاز جنسی است. همسر شایسته در پیشآمدهای زندگی، راه وصول به آرامش* و سعادت را نزدیک میکند: «ومِن ءایتِهِ اَن خَلَقَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزوجًا لِتَسکُنوا اِلیها...» (روم/30، 21)، «...وجَعَل مِنها زَوجَها لِیَسکُنَ اِلیها...». (اعراف/7، 189) برخی مفسّران،[84] مقصود از لباس را در آیه187 بقره/2، سکون و آرامش دانستهاند; همانگونه که خدا، شب را لباس (مایه آرامش و سکون) دانسته:«وجَعَلنا الَّیلَ لِباسًا» (نبأ/78، 10); بنابراین، آیه187 بقره/2 (هُنَّ لِباسٌ لَکُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنّ) نیز به سکون و آرامشی که با همسر حاصل میشود، اشاره خواهد داشت.
طبق بیان قرآن، ازدواج وسیلهای برای تولید و بقای نسل در انسان و حیوان است: «...جَعَل لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزوجًا و مِن الاَنعـمِ اَزوجًا یَذرَؤُکُم فِیه...». (شوری/42، 11) گرچه جمله «یَذرَؤُکُم فِیه» ، تکثیر نسل انسان را بیان داشته است، در این جهت، میان انسان و چارپایان و گیاهان فرقی نیست. در جای دیگری میفرماید: پروردگار، شما را از «نفس واحدی» آفرید و جفتش را نیز از جنس او آفرید، و از آن دو، مردان و زنان بسیاری را پراکنده ساخت: «...و بَثَّ مِنهُما رِجالاً کثیرًا و نِسآء...». (نساء/4، 1) در آیه72 نحل/16 میفرماید: از همسرانتان برای شما فرزندان و نوهها قرار داد «...وجَعَل لَکم مِن اَزوجِکم بَنینَ و حَفَدَة». قرآن، بقای نسل انسان و اجتماع مدنی را به ازدواج منوط میداند و روی آوردن به زنا* و لواط* را نابودکننده راه بقای نسل میشمارد: «ولاتَقرَبُوا الزِّنی اِنّه کان فـحِشةً و ساءَ سَبیلاً» (اسراء/17،32)، «اَئِنَّکُم لَتَأتونَ الرِّجالَ و تَقطَعونَ السَّبیلَ...» (عنکبوت/29، 29); زیرا با رواج راههای نامشروع، رغبت به نکاح کم میشود; جاذبهاش از بین رفته، فقط بار تأمین مسکن و نفقه و به دنیا آوردن اولاد و تربیت آنان، باقی میماند; در نتیجه، آسانترین راههای اشباع غرایز که نامشروع است، رایج میگردد و هدف بقای نسل، رنگ میبازد.[85]
یکی از خواستههای غریزی انسان، نیاز فطری به پدر و مادر شدن است و پاسخ به این خواسته با ازدواج تأمین میشود. در سایه ازدواج است که نسلی دارای اصل و نسب پدید میآید. قرآن در آیاتی، فرزند را زینت زندگی دنیا شمرده که بیانگر رغبت انسان به داشتن فرزند و برقرار شدن رابطه پدر و مادر با فرزند است:«اَلمالُ والبَنونَ زینَةُ الحَیوةِ الدّنیا». (کهف/18،46) داشتن فرزند بهصورت ثمره ازدواج، با تعبیرهای گوناگونی در قرآن آمده است. در آیه223 بقره/2 پس از اینکه میگوید: «نِساؤُکُم حَرثٌ لَکُم فَأتوا حَرثَکُم اَنّی شِئتُم...» ، یادآور میشود که بکوشید از این فرصت بهره گیرید و با پرورش فرزندان صالح و شایسته که به حال دین و دنیای شما مفید باشند، اثر نیکی برای خود از پیش بفرستید:[86] «...وقَدِّموا لاَِنفُسِکُم...». در آیه187 بقره/2 پس از آن که از آمیزش با همسر سخن بهمیان آمده است، میفرماید: «...وابتَغوا ما کَتَبَ اللّهُ لَکُم...» که به نظر بسیاری مقصود، طلب فرزند است.[87] درخواست فرزندِ صالح از خداوند در موارد متعدّدی از قرآن، آمده است. در آیه189 اعراف/7 از قول پدر و مادری نقل میکند که عرضه میدارند: اگر فرزند صالحی نصیبشان شود، شکرگزار خواهند بود: «...دَعَوُا اللّهَ رَبَّهُما لـَئِن ءاتَیتَنا صــلِحـًا لَنَکونَنَّ مِنَ الشّـکِرین». در چند جا از قرآن، درخواست حضرت زکریا(علیه السلام)مطرح شده که از خداوند، فرزندی خواسته است تا لیاقت جانشینی او را داشته: «...فَهَب لِی مِن لَدُنکَ وَلیًّا...» (مریم/19، 5)، و مورد رضایت پروردگار باشد: «...واجعَلهُ رَبِّ رَضِیّا». (مریم/19، 6) در سوره آلعمران، پس از مشاهده شایستگیهای مریم(علیها السلام)، پروردگار خویش را میخواند که: خداوندا! ازطرف خود، فرزند پاکیزهای به من عطا فرما: «...هَب لی مِن لَدُنکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً اِنّک سَمیعُ الدُّعاءِ». (آلعمران/3،38)
از دیگر آثار ازدواج، موّدت و رحمت است: «...وجَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّةً و رَحمَةً...» (روم/30،21). آنچه در آغاز زندگی مشترک بین زن و شوهر، یگانگی برقرار میکند و اثر آن در مقام عمل ظاهر میشود، مودّت* است;[88] ولی پس از گذشت زمان و رسیدن دوران ضعف و ناتوانی، رحمت جای مودّت را پر میکند.[89] مودّت غالباً جنبه متقابل دارد، اما رحمت یک جانبه و ایثارگرانه است پرورش کودکان و خدمات بلاعوض به همسر نیازمند، ایثار و رحمت است.[90] در اینجا برای حفظ نظام خانوادگی، مودّت رنگ میبازد; ولی رحمت جایگزین آن میشود.
غریزه جنسی، نیرویی است که در زن و مرد قرار داده شده و ازدواج، وسیلهای مجاز برای اطفای نیروی شهوت و پاسخی به این غریزه خدادادی است: «والَّذین هُم لِفُروجِهِم حفِظون اِلاّ عَلی اَزْوجِهم اَو مامَلَکَت اَیمنُهم فَاِنَّهم غَیرُ مَلومین». (مؤمنون/23، 5ـ6) (=>آمیزش) در حدیث آمدهاست: میان لذّتهای مادّی و جسمانی در دنیا و آخرت، هیچکدام به پایه لذت زناشویی نمیرسد; سپس امام به آیه14 آلعمران/3 استشهاد میکند که در بیان شهوات گوناگون، علاقه به زن را مقدّم داشته است:[91] «زُیِّنَلِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَوتِ مِنَالنِّساءِ والبَنینَ والقَنـطیرِ المُقَنطَرَة...». در آیه187 بقره/2 میفرماید: خداوند دانست که شما به خود خیانت میکردید و آمیزش با همسر را که ممنوع شده بود، انجام میدادید; بدین سبب، ممنوعیّت برداشته شد: «...عَلِمَ اللّهُ اَنَّکم کُنتُم تَختانونَ اَنفُسَکُم فَتابَ عَلَیکُم و عَفا عَنکُم فالـنَ بـشِروهُنَّ...». این آیه، به نیاز غریزی جنسی اشاره دارد که به رغم ممنوعیّت شرعی، مردم بهسوی آن کشیده میشوند; البتّه این امر نمیتواند انگیزه اصلی و هدف نهایی ازدواج باشد; زیرا غریزه جنسی در زن و مرد، دوره محدودی دارد و اگر غرض از ازدواج، فقط این جهت باشد، باید زوجین هنگام ناتوانی جنسی، یکدیگر را رهاکنند یا زن و مردی که توانایی جنسی خویش را از دست دادهاند، هیچگاه پیمان زناشویی نبندند.
یکی از آثار ازدواج برای زن و مرد، ایجاد زمینه تقوا* و دوری از گناهان است. با اشباع غریزه جنسی در زن و شوهر، زمینه گناهان شهوتانگیز از میان میرود. اینکه در قرآن از کسی که ازدواج کرده، به «محصن و محصنه» تعبیر شده: «فَاِذا اُحصِنَّ...» (نساء/4، 25)، به جهت این است که زن و مرد، با ازدواج در حصن و سنگر مستحکمی قرار میگیرند و خود را حفظ میکنند تا وسوسههای شهوانی در آنان اثر نگذارد;[92] بلکه ازدواج، زمینه گناهان دیگر را نیز از بین میبرد; زیرا پذیرفتن مسؤولیّت تأمین و تربیت اولاد، انسان را به استفاده بهینه از عمر وامیدارد و برای گناه و معاشرتهای گمراهکننده، جایی باقی نمیماند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)فرمود: «مَن تزوّج فقد اَحرز نصف دینه».[93]با ازدواج، نیمی از دین صیانت میشود. در روایتی دیگر آمده است: بدترین مردم، کسانیاند که ازدواج نمیکنند.[94] در تفسیر آیه187 بقره/2 (هُنَّلِباسٌ لَکُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنّ) برخی گفتهاند: آنگونه که انسان، با لباس از سرما و گرما و حشرات و آسیبهای پوستی، محافظت میشود، زن و مرد، با ازدواج، یکدیگر را از گناه* حفظ میکنند.[95]
در آیه28 نساء/4 حکمت تشریع ازدواج با کنیزان اینگونه بیان شده است: «یُریدُ اللّهُ اَن یُخَفِّفَ عَنکُم...» ; زیرا پیروی از شهوات و در دام گناه افتادن، برای انسان، وزر و سنگینی میآورد و تشریع ازدواج و فراهم شدن امکان آن برای کسی که نمیتواند با زنان آزاد ازدواج کند، از فساد و گناه جلوگیری میکند و انسان از عواقب آن در امان میماند و این نوعی توسعه برای انسان شمردهمیشود.[96]
نگرانی از تنگدستی، یکی از بهانههایی است که برای گریز از ازدواج، مطرح میشود. قرآن، اینگونه به انسان امیدواری میدهد: از فقر و تنگدستیِ بیهمسران، غلامان و کنیزانِ درستکارِ خود نگران نباشید و در ازدواج آنها بکوشید; چرا که اگر فقیر باشند، خداوند از فضل خویش، آنان را بینیاز میسازد: «واَنکِحوا الاَیـمی مِنکُم والصّــلِحینَ مِن عِبادِکُم واِمائِکُم اِن یَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِه». (نور/24، 32) برخی گفتهاند: مفاد این آیه، وعده خداوند به بینیاز کردن کسانی است که تشکیل خانواده میدهند.[97] روایاتی نیز این معنا را تأیید میکند. در حدیثی، امام صادق(علیه السلام)، ترک ازدواج بهسبب ترس از فقر و تنگدستی را سوء ظن به پروردگار دانسته;[98] زیرا پس از وعده قرآن به توسعه رزق*، نگرانی در این زمینه، جز بدگمانی به خدا نیست.
با توجّه به اینکه افرادی در جامعه، پس از ازدواج، نهتنها ثروتمند نمیشوند، بلکه بر فقرشان افزوده میشود و اگر این آیه، متضمّن وعده خداوند باشد خلف وعده لازم میآید و خلف وعده قبیح است، گروهی برآنند که برای وعده در این آیه باید مشیّت الهی در تقدیر گرفته شود; یعنی پس از ازدواج، اگر خدا بخواهد، آنان را بینیاز میکند; چنانکه در آیه28 توبه/9، برای وعده الهی به غنا و بینیازی، به مشیّت خدا تصریح شده است: «وَاِن خِفتُم عَیلَةً فَسَوف یُغنیکُمُ اللّهُ مِن فَضلِه اِن شاءَ...». ممکن است گفته شود: همانطور که غنا و بینیازی متأهّلان، به مشیّت منوط است، غنا و بینیازی مجرّدها و کسانیکه همسر ندارند (بلکه هر پدیدهای) نیز به مشیّت توقّف دارد، پس این چه وعدهای است که خدا برای ازدواج داده است; زیرا همانگونه که متأهلها، با مشیّت الهی، به دو گونه (فقیر و غنی) تقسیم میشوند، مجرّدها نیز چنین هستند و اتّفاقاً این وعده درباره مجردان در قرآن آمده است: «...واِن یَتَفَرَّقا یُغنِ اللّهُ کُلاًّ مِن سَعَتِه...» (نساء/4،130); اگر وضعیّتی پیش آید که زن و شوهر نتوانند باهم زندگی کنند و از هم جدا شوند، خداوند هر دو را با فضل و رحمت خود بینیاز خواهد کرد.
پاسخ آن است که بسیاری از مردم میپندارند ازدواج و فراوانی عائله سبب فقر، و تجرّد سبب اندوختن ثروت میشود. آیه درصدد آن است که این توهّم را از دلها بزداید و غفلت از رزّاق حقیقی را بردارد و به ما بفهماند که گاه، برکت و فراوانی، در مال انسان (با وجود عائلهمند بودن) ایجاد میشود، و گاهی هم انسان (درعین کم عائله بودن و مجرّد زیستن) هر چه میکوشد، در معیشت او پیشرفتی حاصل نمیگردد.[99] افزون بر آنکه پذیرفتن تأمین زن و فرزند، در او حسّ مسؤولیّت استفاده بهینه از وقت و کسب عزّت و اعتبار فراهم میآورد. بنابراین، آیه «اِنیَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ» (نور/24،32) بیان میدارد که گاهی با ازدواج، فقر از زندگی رخت برمیبندد، نه آنکه همیشه با ازدواج، فقر برطرف میشود و گرنه با آیه بعد «ولیَستَعفِفِ الَّذین لایَجِدونَ نِکاحًا» (نور/24، 33) تناقض مییافت.[100] فخررازی معتقد است که آیه «اِنیَکونوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللّهُ» در مقام وعده الهی نیست; بلکه مفاد آیه آن است که نباید ترس از فقر، مانع ازدواج شود; زیرا مال، فناپذیر است و آنچه ارزش و بقا دارد، فضل خدا است که باید در پی آن بود که از انباشتن ثروت بهتر است[101]: «قُلبِفضلِ اللّهِ و بِرَحمَتِهِ فَبِذلکَ فَلیَفرَحوا هُو خَیرٌ مِمّا یَجمَعونَ». (یونس/10، 58)
آثار دیگری نیز بر ازدواج مترتّب است; مانند حرمت برخی از زنان (=>همین مقاله: موانع ازدواج) و اثر دیگر آن، ایجاد حقوق زوجیّت است که بهطور مستقل از آن بحث خواهد شد.
عقد و شرایط ضمن آن در ازدواج
آغاز زندگی مشترک، با عقد* شروع میشود که به گفته برخی مقصود از «پیمان محکم» زنان از مردان در آیه21 نساء/4، عقد (صیغه) ازدواج است[102]: «واَخَذنَ مِنکُم میثـقًا غَلیظا». همچنین در آیه235 بقره/2 میفرماید: تا عدّه زن به پایان نرسیده، عقد نکاح را برقرار نکنید: «ولاتَعزِموا عُقدَةَ النِّکاحِ حَتّی یَبلُغَ الکتِـبُ اَجَلَه...». (بقره/2، 235) عقد ازدواج، همانند دیگر عقود، به ایجاب و قبول نیاز دارد[103] و فقط راضی بودن زن و مرد کافی نیست.
فقیهان میگویند: ایجاب نکاح، با دو لفظ «زوّجتُ» و «اَنکحتُ» که از الفاظ صریح در باب ازدواج هستند، حاصل میشود که قرآن هم آنها را بهکار برده است.[104] (احزاب/33،37; نساء/4،22; قصص/28،27). برخی از اهلسنّت با استناد به آیه50 احزاب/33 عقد نکاح با واژه «وهبتُ» را برای پیامبر جایز میدانند: «یـاَیُّهَا النَّبِیُّ اِنّا اَحلَلنا لَکَ ... و امرَاَةً مُؤمِنَةً اِن وَهَبَت نَفسَها لِلنَّبِیِّ اِن اَرادَ النَّبِیُّ اَن یَستَنکِحَها...» ; زیرا در این آیه، زنی که بیشرطِ مهر*، خود را به پیامبر ببخشد، براو حلال شده است. عدّهای دیگر، انعقاد نکاح با این لفظ را برای غیر پیامبر نیز جایز میدانند با این تفاوت که برای دیگران، با این لفظ، عقد واقعمیشود و پرداخت مهرالمثل برعهده زوج میآید; ولی به استناد جمله «خالِصةً لَکَ مِن دُونِ المُؤمِنینَ» برای پیغمبر، چنین عقدی بدون مهریّه صحیح خواهد بود.[105] امامیّه اتّفاق دارند که نکاح با لفظ «هبه» (حداقل برای غیر پیغمبر) واقعنمیشود.[106] در عقد ازدواج، شرایطی معتبر است; ازجمله قصد انشا و توجّه به مضمونِ عقد، موالات (فاصله نیفتادن بین ایجاب و قبول)، تنجیز (قطعی بودن عقد و معلّق نبودن بر کاری یا وصفی یا...) و تعیین زن و شوهر به نام یا وصف یا اشاره;[107] بهویژه اگر ولیّ یا وکیل، عقد را اجرا کنند; بنابراین اگر پدری بگوید: «زوّجتک اِحدَی بَناتی» عقد صحیح نیست[108] و سخن شعیب(علیه السلام) به حضرت موسی(علیه السلام): «اِنّی اُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَی ابنَتَیَّ هـتَین...» (قصص/28، 27)، ظاهر آن است که گفتوگویی مقدّماتی بوده،[109] نه آنکه با این سخن او، عقد اجرا شده باشد. قرینه بر این مطلب، لفظ «ارید» است. شرط دیگر، اختیار و رضایت است; بنابراین، عقدِ با اکراه و عدم رضایت دختر یا پسر، درست نیست. قرآن میفرماید: پس از طلاق و تمامیّت عدّه، اگر زن و شوهر سابق، به ازدواج رضایت دارند، کسی حقّ ندارد آنان را منع کند: «واِذا طَلَّقُتمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلاتَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهُم بِالمَعروفِ...». (بقره/2،232) بازمیفرماید: اختیار زنان شوهر مرده را در دست نگیرید و آنان را به ازدواج واندارید[110] و زیر فشار قرار ندهید تا بخشی از آنچه بهدست آوردهاند، بازپس دهند: «...لایَحِلُّ لَکُم اَن تَرِثُوا النِّساءَ کَرهًا ولاتَعضُلوهُنَّ لِتَذهَبوا بِبعَضِ ماءاتَیتُمُوهُنَّ...». (نساء/4،19)
در هر عقدی ازجمله نکاح، دو طرف میتوانند شروطی را که مخالف مقتضای عقد و کتاب و سنّت نباشد، ارائه دهند و طرف دیگر را به پذیرش آن ملزم کنند.[111] ازجمله این شرط که هرگاه طلاق به درخواست زوجه و طبق تشخیص دادگاه، از تخلّف زن از وظایف همسری یا سوء اخلاق و رفتار وی ناشی نباشد، زوج موظّف است نصف دارایی موجود خود را که در ایام زناشویی بهدست آورده یا معادل آن را طبق نظر دادگاه بلاعوض به زوجه منتقل کند.
از آیاتی استفاده میشود که در عقد زناشویی، اصلیترین مرجع تصمیمگیرنده، زن و شوهر هستند و این مطلب، به رغم محدودیّتهایی که برای زنان در طول تاریخ و عصر جاهلیّت وجود داشته، جالب توجّه است.[112]آیه230 بقره/2، نکاح را به زن نسبت میدهد و تحقّق آن را به اراده او میداند: «...حتّی تَنِکِحَ زَوجًا غَیرَه...» ، و در ادامه آیه، حقّ بازگشت با عقد جدید، پس از طلاق محلّل را برعهده خود زن و شوهر پیشین میگذارد: «...فَلاجُناحَ عَلَیهِما اَن یَتَراجَعا...». آیات 232 و 234 بقره/2 زنان را پس از تمام شدن عدّه طلاق و وفات، صاحب اختیار میداند و دیگران را از دخالت در امور آنان برحذر میدارد: «واِذا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فلاتَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهم بِالمعروف ... * ...فاِذا بَلَغنَ اَجلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَیکُم فیما فَعَلنَ فِی اَنفُسِهِنَّ بِالمَعروفِ...».
از جانب دیگر، قرآن، مسأله ولایت دیگران و حقّ دخالت آنان در ازدواج را نیز مطرح کرده است. در آیه237 بقره/2 حقّ بخشش مهر را به زن یا اولیای عقد (پدر، جدّ پدری، وصیّ و حاکم و مولا[113]) وامیگذارد: «... اِلاّ اَن یَعفونَ اَو یَعفُوَا الَّذی بِیَدِهِ عُقَدَةُ النِّکاحِ...» و مناسب است جایگاه این دو مسأله روشن و تفکیک شود.
«اولیاء»، در دو مورد، بهطور مسلّم، حق دخالت دارند و یک مورد نیز اختلافی است. دو مورد اوّل عبارتاند از:
پدر و جدّ از نظر حقوقی و اجتماعی، بر طفل و مجنون (پسر یا دختر) ولایت قهری دارند[114] و درصورت عدم مفسده یا وجود مصلحت،[115] برای ازدواج آنان بهطور مستقل تصمیم میگیرند; بدیهی است آنان پس از بلوغ* و برطرف شدن جنون میتوانند عقد را فسخ کنند.[116] گفته شده: آیه «ولاتَقرَبوا مالَ الیَتیمِ اِلاّ بِالَّتِی هِیَ اَحسَنُ حتّی یَبلُغَ اَشُدَّه...» (انعام/6، 152; اسراء/17، 34) و آیه220 بقره/2، بر این مطلب دلالت دارند; زیرا بین مال و نکاح فرقی نیست و این آیات درباره یتیم است و چون طفل، درصورت فقدان پدر، یتیم بهشمار میرود و جدّ، ولایت مطلق برای ازدواج او ندارد و فقط درصورت وجود مصلحت میتواند برای وی تصمیم بگیرد، پی میبریم که این محدودیّت، در ولایت پدر نیز وجوددارد.[117]
نکاح عبد و کنیز به اختیار مولا است و آنان در این زمینه از خود اختیاری ندارند; چنانکه بسیاری از اختیارات دیگر نیز از آنان سلب شده است.[118]: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبدًا مَملوکًا لایَقدِرُ علی شَیء». (نحل/16، 75) در آیه32 نور/24 خداوند به «موالی» خطاب میکند که غلامان و کنیزان خود را همسر بدهید: «واَنکِحوا ... والصّــلِحینَ مِنعِبادِکُم واِمائِکُم» همچنین اجرای عقد ازدواج، ازطرف خود آنان یا دیگران، باید به اجازه مولا باشد[119] و اگر عقد را بدون استیذان، انجام دهند باطل است.[120] قرآن میفرماید:«...فَانکِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ...». (نساء/4،25) برخی گفتهاند: اگر پس از عقد، مولا ازدواج عبد را اجازه دهد کافی است ولی ازدواج کنیز، اگر پس از عقد، مورد اجازه مولا قرار گرفت، کافی نیست.[121]
ولایت* بر نکاح باکره رشیده اختلافی است و درباره آن، سه نظریّه وجود دارد: 1.رأی حنفیّه از اهلسنّت[122]و مشهور میان قدما و برخی از متأخّران از شیعه،[123] آن است که دختر* باکره در تصمیمگیری مستقل است و رضایت پدر و جدّ لازم نیست; حتّی سیّدمرتضی بر آن ادّعای اجماع کرده است.[124] بر این نظریّه، افزون بر روایات،[125] به آیاتی که گذشت، استدلال شده است;[126] بهطور مثال در آیه234 بقره/2 اختیار زن پس از عدّه وفات به خود او واگذار شده است; گرچه آن زن، باکره مانده باشد. 2. نظر شافعیّه[127] و حنابله[128] و برخی از شیعه،[129] استقلال پدر و جدّ، در ازدواج باکره است که بر آن، به چندین روایت[130] استناد شده است. طبق عقیده برخی، آیه «اِنّی اُریدُ اَن اُنکِحَکَ اِحدَی ابنَتَیَّ هـتَینِ...» (قصص/28، 27) نیز بر مطلب دلالت دارد; زیرا طبق آن، حضرت شعیب(علیه السلام) بهطور مستقل برای دختر خویش تصمیم گرفت.[131] شافعی با استدلال به آیه «فَانکِحوهُنَّ بِاِذنِ اَهلِهِنَّ» (نساء/4،25) اذن ولیّ پس از آن که کنیز، آزاد شود، را نیز شرط میداند; در نتیجه در ازدواج همه زنان اذن ولیّ شرط خواهد بود.[132] 3. مالکیّه[133] و برخی از شیعه، موافقت پدر و دختر را لازم میدانند، مگر آنکه پدر منعکند[134]: «فَلاتَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهُم بِالمَعروفِ» (بقره/2،232) یا غایبباشد.[135]
خداوند در تشریع قوانین ازدواج، بر مردم آسان گرفته است. نمونهای از این تخفیف و توسعه، تشریع ازدواج با کنیزان است; زیرا در جامعه، کسانی هستند که توان ازدواج با زنان آزاد را ندارند و خداوند پس از بیان امکان ازدواج با کنیزان فرموده: «یُرِیدُ اللهُ اَن یُخَفِّفَ عَنکُم و خُلِقَ الاِنسـنُ ضَعیفا». (نساء/4،28) همچنین مردم موظّفند در امر ازدواج سختگیری نکنند. در روایت وارد شده است که با برکتترین زنان، کسانی هستند که مهرشان سبک باشد.[136] قرآن از قول شعیب هنگام گفت و گو درباره ازدواج موسی با دخترش چنین نقل میکند: «ومااُریدُ اَن اَشُقَّ عَلَیکَ». (قصص/28، 27) من در این چند سالی که با تو قرارداد میبندم، بر تو سخت نمیگیرم یا اینکه مخیری بین 8 و 10 سال را خودت انتخاب کنی; من بر تو سخت نمیگیرم.[137] با توجّه به آیه، مواردی از آسانگیری را میتوان برشمرد: پدر و مادر نباید در ازدواج دخترانشان سختگیری کنند و درصورت فراهمبودن شرایط، برای ازدواج دختر کوچکتر آن را بر ازدواج دختر بزرگتر متوقف کنند. 2.خانواده دختر میتوانند پیشنهاد دهنده ازدواج باشند; 3.بر داماد نمیتوان سخت گرفت و کار طاقتفرسا از او مطالبه کرد.
موانع ازدواج:
حرمت ازدواج از راههای گوناگونی ممکن است پیدا شود[138]. اینحرمت، در مواردی دائمی و گاهی موقّتی است. اکنون به بررسی این موارد در قرآن میپردازیم:
محارم نسبی از راه ولادت، چه بهصورت مشروع یا نامشروع، هفت دسته هستند: مادر، دختر، خواهر*، عمّه*، خاله*، دختر* برادر، دختر* خواهر: «حُرِّمَت عَلیکُم اُمَّهـتُکُم و بَناتُکُم و اَخَوتُکُم و عَمّـتُکُم و خـلـتُکُم و بَناتُ الاَخِ و بَناتُ الاُختِ...». (نساء/4، 23) کلمه «اُمّهات»، مادر بلاواسطه انسان و همچنین مادرِمادر و مادرِ پدر و جدّه مادر و جدّه پدر هرچه بالا بروند را شامل میشود;[139] همانطور که منظور از دختر، فقط دختری که به نکاح صحیح از انسان متولّد شود نیست; بلکه نکاح شبهه، و آمیزش نامشروع (زنا) را نیز دربرمیگیرد. فقط شافعی دختر متولّد شده از راه زنا را حرام نمیداند; زیرا معتقد است: نسب شرعی برای آن دختر ثابت نیست.[140] این حکم نیز دخترِ دختر و دختر پسر و دختران آنها هر چه پایین بروند را شامل میشود[141]. حکم مربوط به خواهر نیز خواهر پدری، مادری، و ابوینی را دربرمیگیرد. عمّه و خاله نیز شامل عمّه و خاله پدر و مادر و عمّه و خاله جدّ و جدّه و هرچه بالا بروند، میشود[142]. دختر برادر و خواهر نیز شامل دختر برادر و خواهر پدری، مادری یا ابوینی است. ازدواج با خویشاوندان* نسبی در غیر موارد پیش گفته، جایز و مشروع است که قرآن چهار مورد آن را در آیه50 احزاب/33 خطاب به پیامبر آورده است: «یـاَیُّهَاالنَّبِیُّ اِنّا اَحلَلنا لَکَ ... و بَناتِ عَمِّکَ و بَناتِ عَمّـتِکَ و بَناتِ خالِکَ و بَناتِ خـلـتِکَ الّـتِی هاجَرنَ مَعَکَ». این آیه، گرچه خطاب به رسول اللّه است; ولی ازدواج با دختر* عمو، دختر* عمّه، دختر* دایی و دختر* خاله از نظر فقهی برای همه جایز است.
2. خویشاوندی رضاعی (شیرخواری):
تحریم ازدواج، به واسطه شیر خوردن در موارد متعدّدی حاصل میشود. قرآن فقط به دو مورد (مادر و خواهر رضاعی) پرداخته است: «واُمَّهـتُکُمُ الّـتی اَرضَعنَکُم و اَخوتُکُم مِنَالرَّضـعَةِ» (نساء/4،23); ولی در حدیث معروفِ میان فریقین،[143] پیامبر فرموده: تمام کسانیکه با ارتباط نسبی حرام میشوند، با ارتباط شیری نیز حراماند.
گاه یک ازدواج، سبب حرمت ازدواجهای دیگر میشود. این موارد عبارتاند از: الف.مادر زن: حکم مادر* زن، شامل مادرِ پدر زن و مادرِ مادر زن، هرچه بالا رود میشود. ب. دختر زن (ربیبه*): قرآن میفرماید:«...واُمَّهـتُ نِسائِکُم ورَبـئِبُکُمُ الّـتی فی حُجورِکُم مِن نِسائِکُمُ الّـتی دَخَلتُم بِهِنَّ...». (نساء/4، 23) به مجرّد عقد ازدواج، دختر زن که از شوهر دیگر باشد، حرام نمیشود; بلکه مشروط بر این است که افزون بر عقد، آمیزش نیز صورت بگیرد: «...فاِنلَم تَکونوا دَخَلتُم بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلیکُم». (نساء/4، 23)
میان فقیهان بحث است که آیا ازدواج با مادر زن نیز درصورتی حرام است که با دختر او پس از عقد، آمیزش صورت گرفته باشد؟ به عبارت دیگر، آیا «اَلّـتی دَخَلتُم بِهِنَّ» افزون بر آنکه قید برای «ورَبـئِبُکُمُ الّـتی ... مِن نِسائِکُم» است، قید «اُمّهاتُ نِسائِکم» نیز بهشمار میرود؟ قول مشهور آن است که مادرزن به مجرّد عقد و بدون آمیزش، حرام میشود;[144] زیرا در علم اصول فقه گفته شده: صفت یا استثنا، اگر پس از جملات متعدّد واقع شود، ظاهر آن است که فقط جمله پایانی را قید میزند، نه همه جملهها را.[145] روایات فریقین در این مسأله، متعارض هستند.[146]
حکم تحریم ازدواج با مادر زن و ربیبه در آیه، مادر و دختر کنیزی را که مملوک انسان است، دربرمیگیرد[147]; ولی مادر و دختر زنی که انسان با او آمیزش نامشروع کند، تحریمش مورد اختلاف فقیهان است.[148] ج. عروس* (همسرپسر): «وحَلـئِلُ اَبنائِکُمُ الَّذینَ مِن اَصلـبِکُم». (نساء/4، 23) این حکم شامل همسرِ پسر پسر و پسر دختر میشود.[149] قید «مناصلـبِکُم» برای خروج فرزندخوانده* است; زیرا رسم نادرست جاهلیّت این بود که او را مشمول تمام احکام فرزند میدانستند و ازدواج با همسر فرزندخوانده* را حرام میشمردند; ولی این حکم، از نظر اسلام، رد شده است. طبرسی از عطا نقل میکند که آیه، هنگامی نازل شد که پیامبر با زینب، همسر پسرخوانده خویش (زیدبنحارثه) پس از طلاق و گذشت عدّه، ازدواج کرد[150] تا اینگونه ازدواجها بر دیگران سخت نباشد. قرآن میفرماید: «... فَلَمّا قَضی زَیدٌ مِنها وطَرًا زَوَّجنـکَها لِکَی لا یَکونَ عَلَی المُؤمِنینَ حَرَجٌ فی اَزوجِ اَدعیائِهِم...». (احزاب/33، 37) د.خواهر زن: «واَن تَجمَعوا بَینَ الاُختَینِ». (نساء/4،23) ازدواج با دو خواهر در یک زمان، چه دائم و چه موقّت، هرچند آن رضاعی باشند، حراماست;[151] ولی ازدواج با آن دو در زمانهای گوناگون و پس از جدایی از خواهر قبلی مانعی ندارد، مگر درصورتی که به طلاق رجعی، از او جداشود که در این صورت باید دوران عدّه پایانپذیرد.[152] هـ.نامادری: «ولاتَنکِحوا ما نَکَحَ ءاباؤُکُم مِنَالنِّساءِ». (نساء/4، 22) حکم آیه، همسر جدّ پدری و جدّ مادری، هرچه بالا بروند را نیز دربرمیگیرد و حرمت به مجرّد عقد حاصلمیشود.[153] در شأن نزول آیه19 نساء/4 (یـاَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنوا لایَحِلُّ لَکُم اَن تَرِثُوا النِّساءَ کُرهًا...) آمده است: وقتی ابوقیس وفاتیافت، پسرش لباسی روی نامادری خود انداخت به علامت اینکه من، ازدواج با او را ارث خواهم برد و آیه در نهی از این کار نازل شد.[154]
ممنوعیّت ازدواج با محارم در بسیاری از ملل وجود دارد و علل گوناگونی برای آن ذکر میشود. پارهای عقیده دارند که خویشاوندان نزدیک، بهسبب آنکه باهم بزرگ میشوند، به یکدیگر کشش نداشته و ازدواجشان خالی از گرمی و لطف لازم خواهد بود;[155] ولی صاحب المیزان عقیده دارد که طبع اوّلی انسان از محارم رویگردان نیست; زیرا غریزه شهوت، حد و مرز نمیشناسد. او میگوید: حکمت ممنوعیّت ازدواج با زن شوهردار، حفظ نسب و حکمت تحریم ازدواج با 14 صنفی که در آیه تحریم آمده، جلوگیری از رواج زنا است; زیرا انسان از میان زنها، بیشترین ارتباطش با این 14صنف است و این مصاحبت همیشگی، باعث میشود نفس انسان، تمام توجّه خود را اغلب به آنان منعطف کند و فکرش در آمیزش با آنان تمرکز یابد; بدین سبب شارع، برای جلوگیری از زنا، این 14 صنف را حرام ابدی قرار داده است; تا افراد جامعه بر اساس این تربیت دینی بار بیایند و نفرت از چنین ازدواجی در دلها مستقر شود و بهطور کلی از این آرزو که روزی فلان خواهر یا دختر به سن ازدواج برسد تا بتوان با او ازدواج کرد مأیوس گردند و عُلقه شهوت انسان از این 14صنف نابود و ریشهکن گردد. پس حکمت تحریم ازدواج با محارم، همانند حکمت حجاب است با این تفاوت که اسلام با منع ازدواج بامحارم، راه رواج زنا در بین آنها را بست و با قانون حجاب، باب رواج زنا در غیر محارم را سدّ کرد.
در تأیید حکمت مذکور، از دو قرینه موجود در آیات تحریم نیز میتوان کمک گرفت: 1.قید غالبی که در تحریم دختر زن (ربیبه) آمده است: «ورَبـئِبُکُمُ الّـتی فی حُجورِکُم» (نساء/4،23); زیرا مصاحبت دائم و شب و روز، در یک منزل، بیشتر انسان را به گناه میکشاند. 2.تعبیری که در آخر آیات تحریم آمده: «یُریدُ اللّهُ اَن یُخَفِّفَ عَنکُم و خُلِقَالاِنسنُ ضَعِیفا» (نساء/4،28); زیرا وقتی مردان مسلمان از کامیابی از محارم برای همیشه مأیوس شدند، بار سنگین خویشتنداری در برابر عشق سرکش و شهوت جنسی، سبک میشود، وگرنه انسان از آن رو که ضعیف آفریده شده است نمیتواند در برابر خواهش نفسانی طاقت بیاورد.[156] حکمت دیگری که برای حرمت ازدواج با محارم آورده شده، خطر بروز و تشدید بیماریهای ارثی در فرزندان است. حتّی بعضی گذشته از محارم، ازدواج با اقوام نسبی مانند عموزادهها را خالی از احتمال ضرر نمیدانند.
به نظر امامیّه، زنا با محصنه (زنشوهردار یا زنی که در عدّه رجعی است)، سبب حرمت همیشگی ازدواج میشود;[157] ولی ازدواج با زناکاری که محصنه نیست جایز امّا مکروه است. برخی گفتهاند: ازدواج با زنی که به زنا* شهرت داشته و از این کار توبه نکرده باشد، حراماست.[158] در آیه3 نور/24 میفرماید: مرد زناکار، جز زن زناکار یا مشرک را نمیگیرد و زن زناکار را جز مرد زناکار یا مشرک نمیگیرد و این بر مؤمنان حرام شده است: «اَلزّانی لایَنکِحُ اِلاّ زانِیَةً اَو مُشرِکَةً والزّانِیةُ لایَنکِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِک و حُرِّمَ ذلِکَ عَلَیالمُؤمنینَ». در مفاد این آیه، دو قول اساسی وجود دارد. قول اوّل اینکه آیه را به قرینه «حُرِّم...» در مقام انشا و بیان حکم شرعی تکلیفی بدانیم; و از آنجا که براساس روایات[159] و اجماع، زنا همیشه و همه جا مانع از صحّت ازدواج نیست این قول را به دو گونه توجیه کردهاند:[160] الف. برخی،[161] حرمت ازدواج را به سه شرط مقیّد کردهاند: 1. زن یا مرد مشهور به زنا باشند; چنانکه از روایات استفاده میشود.[162] 2. حدّ شرعی بر آنان اقامه شده باشد. این شرط به قرینه سیاق، از آیه قبل (نور/24، 2) استفاده میشود. 3.توبه نکرده باشند; زیرا از ادب قرآن به دور است که بر توبهکننده از زنا، زناکار اطلاق کند. ب.گروهی دیگر[163] معتقدند که این آیه نسخ شده است; زیرا طبق آیه «وَاَنکِحوا الاَیـمی مِنکمُ...» (نور/24، 32) ازدواج زنان بیشوهر و مردان بیزن از جامعه اسلامی جایز شمرده شده و با تکیه بر کلمه «منکم» طیف مشرکان از مسلمانان اگرچه زناکار باشند، جدا شده است. قول دوم آن است که در آیه، شواهدی وجود دارد که نکاح بهمعنای عقد نیست; بلکه بهمعنای آمیزش است[164] و مفاد آیه، خبر است، نه انشا. آیه به این جهت نظر دارد که مردان و زنان بدکار در جامعه، اغلب دنبال هم طیفهای خودشانند: «اَلخبیثـتُ لِلخَبیثینَ والخبیثونَ لِلخَبیثـتِ». (نور/24،26) مؤیّد این معنا، روایت امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)است که این دو آیه را نظیر هم دانستهاند;[165]زیرا اوّلاً اگر آیه، به حرمت ازدواج نظر داشته باشد، باید ازدواج مسلمان زناکار با زن مشرک و ازدواج مرد مشرک با زن مسلمان زناکار، صحیح باشد;[166] درحالیکه هیچکس به این مطلب ملتزم نشده است. ثانیاً کسانیکه زنا را از موانع ازدواج میدانند، فقط در مورد زن به این مطلب معتقدند. به بیان دیگر، زناکاریِ زن را مانع ازدواج مردان با او قرار دادهاند; درحالیکه آیه، به مانعیّت در هر دو طرف نظر دارد; یعنی اگر مرد زنا کند یا زن، ازدواج با او ممنوع است; پس باید آیه را بهگونهای معنا کنیم که این اشکال آن برطرف شود و بار حکم انشایی را از آن برداریم. ثالثاً اگر آیه حکم انشایی باشد، نتیجهاش این خواهد بود که ازدواج مرد زناکار با زن زناکار جایز است; درحالیکه قائل به حرمت، آن را برای همه، حرام قرارمیدهد.[167]
اسلام برای جلوگیری از سوء استفاده مردان، تعدد طلاق را مانع ازدواج قرار داده است تا مرد بر زن سخت نگیرد و از حق طلاق که در دست او است، به آسانی استفاده نکند.[168] اسلام در دو طلاق، حقّ رجوع و بازگشت برای مرد قرار داده که پس از دو طلاق، مرد آزاد است به همسر خویش رجوع کند و با شایستگی، به زندگی مشترک سر و سامان بخشد یا با پرداخت حقوق وی و نیکی به او، برای همیشه از او جدا شود: «الطّلـقُ مَرَّتانِ فَاِمسَاکٌ بِمَعروف اَو تَسرِیحٌ بِاِحسـن...» (بقره/2، 229); و درصورتی که بار سوم طلاق انجام پذیرد، حقّ رجوع در عدّه یا ازدواج پس از عدّه از مرد سلب میشود، مگر آنگاه که مردی دیگر (محلّل) با آن زن ازدواج و آمیزش کند، سپس او را طلاق گوید تا پس از عدّه شوهر دوم، اوّلی بتواند با او ازدواج کند: «فَاِن طَلَّقَها فَلاتَحِلُّ لَه مِن بَعدُ حتّی تَنکِحَ زوجًا غَیرَه فَاِن طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَیهما اَن یَتَراجَعا» (بقره/2، 230); البتّه پس از طلاق نهم، دیگر به هیچوجه حقّ رجوع یا ازدواج با آن زن، برای شوهر باقی نمیماند.[169]
ازدواج با شوهر جدید (محلّل) باید بهصورت طبیعی انجام شود و به آمیزش که نتیجه طبیعی ازدواج است بینجامد خود زن تصمیم بگیرد با او ازدواج کند، نه آنکه شوهر یا محلّل در این باره بهطور مستقل تصمیم بگیرند; بدین جهت، قرآن با تعبیر «حَتّی تَنکِحَ» ، نکاح با محلّل را به زن نسبت داده; سپس اگر طلاقی بهطور طبیعی حاصل شد، راه برای شوهر اوّل بازمیشود و زن اگر رضایت داد و خواستار زندگی دوباره بود، آنها میتوانند برای بار چهارم باهم ازدواج، و زندگی مشترک را آغاز کنند; زیرا قرآن در این آیه، کلمه «یَتَراجَعا» از مصدر «تراجع» را بهکار برده است; و از آن استفاده میشود که ازدواج باید با توافق دو طرف صورت پذیرد; ولی در بازگشت در دوره عدّه، از واژه «رجوع» استفاده شده است.[170] از کلمه «فَاِنطَلَّقها» که با «إن شرطیه» آمده، شاید بتوان استفاده کرد که «شرط طلاق» در ازدواج محلّل باطل است; بلکه باید بهطور طبیعی، زن را طلاقدهد.
6. همسر داشتن یا در عدّه بودن (احصان* و اعتداد):
ازدواج با زن شوهردار یا زنی که در عدّه دیگری است، موجب حرمت همیشگی او بر آن مرد میشود; چنانکه زنا با زن شوهردار، حرمت* ابدی را در پی دارد.[171] حکمت این محدودیّت، سلامت نسل انسانها است.[172]قرآن میفرماید: «حُرِّمَت عَلَیکُم ... وَالْمُحصَنـتُ مِنَالنِّساءِ اِلاّ مامَلَکَت اَیمـنُکُم...= و نیز بر شما حرام شد، زنان شوهردار، جز آنهایی که به بردگی شما در آمدهاند» (نساء/4،24). استثنایی که در ادامه آیه وارد شده، به عمومِ حکمِ ممنوعیّت ازدواج با زن شوهردار لطمهای نمیزند; زیرا برخی «... اِلاّ مامَلَکَت اَیمـنُکُم» را درباره زنان غیر مسلمان شوهردار میدانند که در جنگ به اسارت درمیآیند و به مجرّد اسارت نکاح آنان، با شوهران پیشین فسخ میشود; چه به تنهایی اسیر شوند یا شوهر هم اسیر شود;[173] بدین سبب میتوان با آنان ازدواج کرد و برخی دیگر، «اِلاّ ما مَلَکَت اَیمـنُکُم» را هرگونه کنیز دانستهاند که به ملک انسان وارد شود; چه از قبیل اسیر باشد که بهصورت غنیمت جنگی گرفته شود یا بهگونهای دیگر به ملکیت انسان درآید. در این صورت نیز نکاح آنان با شوهران پیشین فسخ میشود[174] و پس از عدّه میتوان با او ازدواج کرد.
اجماع و ضرورت دلالت دارد که بر مرد بیش از چهار همسر به عقد دائم حرام است دلیل آن آیه3 نساء/4 است که ازدواج با 2 یا سه یا 4 زن را تجویز میکند و بالاتر از عدد4 را ذکر نمیکند. مقتضای این آیه، حرمت مازاد بر 4 زن است;[175] بدین سبب پس از نزول آیه، رسولخدا(صلی الله علیه وآله) به غیلانبن سلمه ثقفی که 10 همسر داشت، فرمان داد چهارتای آنان را نگه دارد و بقیّه را رها سازد.[176] در این آیه، توضیح دو نکته لازم است: 1.تعبیر مَثْنی (دودو) و ثلاث (سه سه) و رباع (چهار چهار) به این جهت است که روی سخن با همه مسلمانان است، نه آن که هنگام ازدواج لازم باشد انسان دو زن یا سه یا 4 تا را باهم عقد کند.[177] 2. «واو» در آیه، بهمعنای «اَوْ» است، نه اینکه میتوانید دو همسر به اضافه سههمسر به اضافه چهار همسر بگیرید; زیرا اگر مقصود این بود آن را با صراحت با لفظ مختصر و عدد نُه، ذکر میکرد.
در قرآن، به مسأله ممنوعیّت ازدواج با کافران و مشرکان فقط در سورههای مدنی پرداخته شده و در سورههای مکّی فقط از حرمت زنا و آمیزش نامشروع سخن بهمیان آمدهاست (مؤمنون/23، 7). حتّی برخی عقیده دارند که تا سال ششم هجری، منعی در ازدواج با کافران نرسیده بود و آیات تحریم، پس از آن نازلشده است.[178] سبب این امر آن است که احکام، در اسلام به تدریج نازل شده و مسلمانان صدر اسلام، کمتر در معرض ازدواج با بیگانگان بودهاند. آنان از طرفی، در ضعف و فقر به سر میبردند و از سوی دیگر، بتپرستان قریش و دیگر قبایل، با آنان دشمنی و جنگ داشتند. گرچه رسول خدا، دختران خود را به ازدواج افراد مشرک درآورده بود و همسر زینب، ابوالعاص*، و همسران امکلثوم و رقیه، دو پسر ابولهب بودند، ولی تمام این موارد، پیش از بعثت اتّفاق افتاده بود و امجمیل* (همسرابولهب) پس از بعثت، پسرانش را به طلاق دختران رسولاللّه واداشت.[179]
ازدواج با غیرمسلمانان، از دیدگاه قرآن، در دوقسمت قابل طرح است: ازدواج با مشرکان و اهلکتاب.
یکی از موانع ازدواج برای مرد یا زن مسلمان، شرک* است. مسلمان نمیتواند با مشرک بهصورت دائم یا موقّت ازدواج کند.[180] قرآن میفرماید: با زنان مشرک تا ایمان نیاوردهاند، ازدواج نکنید! (اگر چه، جز به ازدواج با کنیزان دسترسی نداشته باشید زیرا) کنیز با ایمان، از زن آزادِ بتپرست، بهتر است; گرچه شیفته زیبایی و ثروت یا موقعیّت او شوید: «ولاتَنکِحُوا المُشرِکـتِ حتّی یُؤمِنَّ و لاََمَةٌ مُؤمِنَةٌ خیرٌ مِن مُشرِکَة و لَو اَعجَبَتکُم...». در ادامه آیه میفرماید: زنان مسلمان را به مردان مشرک ندهید (اگرچه ناچار شوید آنها را به همسری غلامان با ایمان در آورید); زیرا غلام با ایمان از مرد بتپرست بهتر است; هرچند از مال و موقعیّت و جذابیّت او خوشتان بیاید: «ولاتُنکِحُوا المُشرِکینَ حتّی یُؤمِنوا و لَعَبدٌ مُؤمِنٌ خیرٌ مِن مُشرِک و لَو اَعجَبَکُم...». حکمت تحریم ازدواج با مشرکان، جلوگیری از تأثیر آنان بر فرهنگ جامعه اسلامی است: «اُولـئِک یَدعون اِلی النّارِ واللّهُ یَدعوا اِلی الجَنَّةِ والمَغفِرَة بِاِذنِه... = آنان (مشرکان) بهسوی آتش دعوت میکنند، درحالیکه خدا دعوت به بهشت و آمرزش مینماید». (بقره/2، 221)
درباره حفظ اعتقادات جامعه و دگرگونی تدریجی آن نمیتوان بیتفاوت بود; بهویژه با توجّه به اینکه اگر مشرکان از طریق ازدواج به درون خانههای مسلمانان راه یابند، افزون بر تأثیرپذیری فرزندان و زنان و برخی از اقشار مسلمانان، جامعه اسلامی گرفتار دشمن داخلی میشود، و با مختلط شدن نژادها و پیروان ادیان دیگر، هویّت دینی، ملّیّت و اصالت نژادی آن به خطر میافتد.[181] در آیه10 ممتحنه/60 درباره زنان مشرک هجرتکننده به مدینه، میفرماید: آنان را بیازمایید. وقتی به ایمانشان اطمینان کردید، ایشان را به کافران مکّه بازنگردانید; زیرا اینان و کافران بر یکدیگر حلال نیستند و مهری را که کافران به آنان پرداختهاند. بپردازید، پس از آن میتوانید با ایشان ازدواج کنید: «... اِذا جاءَکُمُ المُؤمِنتُ مُهجِرت فَامتَحِنُوهُنَّ اَللّهُ اَعلَمُ بِاِیمنِهِنَّ فَاِن عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنت فلا تَرجِعوهُنَّ اِلی الکُفّارِ لاهُنَّ حِلٌّ لَهُم و لا هُم یَحِلّونَ لَهُنَّ وَ ءَاتوهُم مااَنفَقوا و لا جُناحَ علَیکُم اَن تَنکِحوهُنَّ...» ، و در جای دیگر میفرماید: «اَلزّانی لایَنکِحُ اِلاّ زانِیةً اَو مُشرِکةً والزّانِیةُ لایَنکِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِکٌ و حُرِّمَ ذلِکَ عَلَی المُؤمِنینَ». (نور/24،3) همانگونه که گذشت، عدّهای، مفاد این آیه را حکم انشایی دانستهاند;[182] ولی برخی، آیه را خبر از واقعیّت خارجی شمردهاند.[183] در بحث ازدواج با مشرکان، آیات دیگری بهصورت عام وجود دارد که با بحث اهلکتاب مشترک است و در بحث بعدی به آنها پرداخته میشود.
ازدواج زن مسلمان با اهلکتاب* جایز نیست;[184] امّا درباره ازدواج مرد مسلمان با زنان اهلکتاب چند نظر وجود دارد.
1. نظریّه غالب میان فقیهان شیعه، حرمت ازدواج دائم با زنان اهلکتاب و جواز ازدواج موقّت با آنان است;[185] البتّه عدّه فراوانی از امامیّه معتقد به جواز نکاح دائم با کتابیه شدهاند و این نظر، میان متأخّران، طرفدارانی یافته است.[186] فقیهان اهلسنّت به اتّفاق، نکاح با زنان حرّ از اهلکتاب (حربی یا معاهد) را جایز دانستهاند.[187] فقط برخی به کراهت قائل شدهاند; بهویژه اگر حربی باشد.[188] برای حرمت نکاح با زنان اهلکتاب، چند استدلال قرآنی شده است: 1. آیات حرمت ازدواج با مشرک (بقره/2، 221; نور/24، 3)، زیرا قرآن درباره اهلکتاب که عُزیر و مسیح را پسر خدا میدانند (توبه/9، 30ـ31)، تعبیر شرک را بهکار برده است: «سُبحـنَهُ عَمّا یُشرِکونَ» ; پس احکام مشرکان شامل آنان نیزمیشود.
در پاسخ این استدلال گفتهاند که اوّلاً در اصطلاح قرآن اهلکتاب، کافرند; ولی مشرک شمرده نمیشوند;[189]هرچند کلمه «یُشرِکون» درباره آنان آمده است. دلیل این مطلب آن است که در آیات 105 بقره/2، 1 و 6 بینه/98، اهلکتاب بر مشرکان عطف گرفته شده که دلیل بر مغایرت مفهومی بین آن دو است.[190] ثانیاً برخی روایات دلالت دارند که این آیه، بهوسیله آیه5 مائده/5 نسخ شده است. در حدیثی از حضرت علی(علیه السلام)آمدهاست: آیاتی در قرآن وجود دارد که نیمی از آن نسخ شده و نیمی به حال خود باقی است. امام برای این مطلب، به آیه221 بقره/2 مثال زده که قسمت اوّل آن به ممنوعیت نکاح با زنان اهلکتاب مربوط است که با آیه5 مائده/5 نسخشده; ولی قسمت دوم آن «ولاتُنکِحُوا المُشرِکین» که به ازدواج زنان مسلمان با اهلکتاب ارتباط دارد، نسخ نشده و بر ممنوعیّت، باقی مانده است.[191]
2. برخی گفتهاند: بر فرض که واژه مشرک، شامل اهلکتاب نشود، حکمتی که برای حرمت ازدواج با مشرکان بیان شده است: «اُولـئِکَ یَدعونَ اِلَی النّارِ» (بقره/2،221)، شامل اهلکتاب میشود; زیرا زن و شوهر از نظر اخلاقی و دینی، بر یکدیگر تأثیر میگذارند و در این جهت، تفاوتی میان شرک و آیین اهلکتاب نیست; بنابراین، ازدواج با اهل کتاب نیز باید ممنوع باشد; ولی گویا حکمت در این آیه، تعمیمدهنده حکم نیست و گرنه فسق یا اختلاف در مذهب نیز باید مانع ازدواج قلمداد شود; زیرا این حکمت در آنجا هم وجود دارد; درحالیکه هیچکس ملتزم به این مطلب نشده است.
3. در آیه10 ممتحنه/60 میفرماید: به پیوندهای ازدواج که پیشتر با زنان کافر بستهاید، پایبند مباشید; یعنی پس از مسلمان شدن، همسر کافر خود را (مشرک باشد یا کتابی) رها کنید[192]: «...ولاتُمسِکوا بِعِصَمِالکَوافِر...». برخی بهدلیل عمومِ لفظِ «کوافر» که شامل زنان اهل کتاب هم میشود، دلالت آیه را بر مطلب تمام دانستهاند[193] این نظر را میتوان پاسخ داد، زیرا بحث و شأن نزول آیه درباره روابط مشرکان مکّه با مسلمانان است و شاید شامل اهلکتابنباشد.
4. در آیه25 نساء/4 میفرماید: کسانیکه توانایی ندارند با زنان آزاد و پاکدامن و با ایمان ازدواج کنند، با دختران با ایمان که مملوک و کنیزند، ازدواج کنند; البتّه ایمان ظاهری آنان کفایت میکند; زیرا حقیقت ایمان را خدا میداند: «ومَن لَم یَستَطِع مِنکُم طَولاً اَن یَنکِحَ المُحصَنتِ الْمُؤمنتِ فَمِن ما مَلَکَت اَیمنُکُم مِن فَتَیتِکُمُ الْمُؤمنتِ واللّهُ اَعلَمُ بِاِیمنِکُم بَعضُکُم مِن بَعض فَانکِحُوهُنَّ بِاِذن اَهلِهِنَّ...». وجه استدلال به آیه چنین است: ذکر صفت ایمان در آیه، نشانگر عدم جواز ازدواج با زنان غیرِ مؤمن (مشرک یا کتابی) است. ولی به نظر میرسد آیه نمیتواند دال بر مقصود باشد زیرابرای مفهوم وصف، حجّیّت و اعتباری ثابت نشده است.[194]
5. در آیه22 مجادله/58 میفرماید: ای رسول خدا! هرگز مردی را که به مبدأ و معاد ایمان دارد، نخواهی یافت که با دشمنان خدا و رسول دوستی* کند، و چون ازدواج برای برقراری مودّت و محبّت و رحمت است (روم/30، 21)، ازدواج با مشرکان و اهلکتاب جایز نیست. از این استدلال، پاسخ داده شده[195] که اوّلاً آیه دوستی با کافران را بهسبب دشمنی آنان با خدا و رسول منع میکند; زیرا حکم، بر وصفِ «مَن حادَّ اللّهَ و رَسولَه» معلّق شده است; پس دوستی با کافران، به جهت لزوم رابطه مودّت بین زوجین، اشکال ندارد; بدین سبب، به دوستیهای بسیاری در قرآن، حتّی با کافران و مشرکان، سفارش شده است; مانند سفارش به مصاحبت و رفتار نیک با پدر و مادر گرچه کافر باشند: «وصاحِبهُما فِیالدّنیا مَعروفًا» (لقمان/31،15)، و سفارش به صله رحم در آیه21رعد/13. ثانیاً ازدواج گاهی به جهت رفع نیاز جنسی و نه براساس مودّت و رحمت است; بدین جهت گاهی نشوز و اختلاف، در عین زوجیّت، به چشم میخورد.
کسانیکه ازدواج با زنان اهلکتاب را جایز میدانند، به آیه5 مائده/5 استدلال کردهاند که بخشی از حلالهای الهی را بیان میکند و یکی از آنها، ازدواج با اهلکتاب است: «الیَومَ اُحِلَّ لَکُم ... والمُحصَنـتُ مِنالَّذینَ اُوتُواالکِتـبَ مِن قَبلِکم». بر این استدلال، سه اشکال وارد شدهاست: 1. این آیه به آیات حرمت ازدواج با کافر (بقره/2،221; ممتحنه/60، 10)، نسخ شده و روایاتی نیز بر منسوخ بودن آن دلالت میکند.[196] این گفته صحیح نیست; زیرا اوّلاً روایات دیگری بر نسخ آیات حرمت به آیه5 مائده/5 دلالت دارند.[197] ثانیاً مائده واپسین سورهای است که بر پیامبر نازل شده است[198] (طبق روایت، دو یا سه ماه پیش از رحلت پیامبر[199]) بدین جهت، سوره مائده میتواند ناسخ آیات دیگر باشد; ولی سورهها یا آیات دیگر نمیتوانند ناسخ آن باشند. ثالثاً آیه جواز نکاح اهلکتاب با کلمه «الیوم» آغاز میشود که در ناسخ بودن صراحت دارد; زیرا کلمه «الیوم» دلالت دارد بر اینکه از هم اکنون حلّیّت قرار داده شده، و منع و محدودیّت برداشته شده است.[200] رابعاً هیچگونه تنافی بین آیه جواز و آیات حرمت نیست و امکان جمع عرفی وجود دارد; چون آیات مربوط به حرمت ازدواج با مشرک و آیه جواز ازدواج با اهلکتاب، به دو موضوع کاملاً مباین با هم مربوطاند و آیات مربوط به حرمت ازدواج با کافر را میتوان به آیه جواز ازدواج با اهل کتاب تخصیص زد; زیرا نسبت، عام و خاص مطلقاست.[201]
2. آیه5 مائده/5، به جواز متعه* با زنان اهلکتاب و آیات حرمت به ازدواج دائم با آنان مربوط است; زیرا آنچه را در نکاح دائم پرداخت میشود، مهریّه یا صداق مینامند، و کلمه «اجر» در آیه جواز نکاح، در متعه ظهور دارد. این اشکال، قابل پاسخ است; زیرا اوّلاً اجر، در نکاح دائم نیز بهکار رفته است (احزاب/33،50; مائده/5، 5; ممتحنه/60، 10) و ثانیاً این آیه، «اُجور» برای دوگروه، «مُحصَنـت مِن المُؤمِنـت» و «المُحصنـت مِنالّذین اُوتُوا الکِتـب» را مطرح کرده است و بیشک، آیه درباره خصوص متعه، درباره زنان مؤمن سخن نمیگوید، و درباره زنان اهلکتاب نیز به مطلق ازدواج (دائم یا متعه) نظر دارد و اختصاص قید «اِذا ءَاتَیتُمُوهُنَّ اُجورَهُنَّ» به گروه دوم (اهلکتاب) نیز خلاف ظاهر است.[202]
3. هر دو گروه مطرح شده در آیه، زنان مؤمن هستند. برای آنان که از ابتدا ایمان داشتهاند، تعبیر «والمُحصَنـت مِن المؤمِنـت» آمده و برای آنان که نخست اهلکتاب بوده، سپس ایمان آوردهاند، تعبیر «والمُحصَنـت منالّذین اُوتُوا الکِتـب» آمده است; پس آیه اصلا به ازدواج اهلکتاب ربطی ندارد.[203] پاسخ این است که اوّلاً با این ترتیب میبایست از المحصنات من المشرکات هم نام ببرد; چون گروه سومی از زنان مؤمن هستند که اوّل مشرک بودند; سپس ایمان آوردند و اتّفاقاً تعداد این گروه در صدر اسلام بسیار زیاد بود. ثانیاً در آغاز آیه، طعام اهلکتاب و طعام مسلمانان مطرح شده و مناسب آن است که مقصود، کسانی باشند که در حال حاضر اهلکتابند نه آنان که پیشتر اهلکتاب بوده و اکنون مسلمان شدهاند.
عوامل ازهمگسستگی ازدواج
در آیه217 بقره/2 از «مرتد» با عنوان «کافر» یادشده است. وقتی آغاز زندگی با مشرک و کافر ممنوع باشد (بقره/2،221; مجادله/58، 22; نور/24، 3; ممتحنه/60، 10)، ادامه زندگی نیز با افرادی که مرتد، و از جامعه اسلامی جدا شدهاند، ممنوع خواهد بود; بهویژه با تعلیلی که درباره کافران در «اُولـئِکَ یَدعونَ اِلَی النّارِ واللّهُ یَدعوا اِلَی الجَنَّة» آمده است. فقیهان شیعه[204] و سنّی[205] میگویند: اگر شوهر پیش از آمیزش مرتد شود، نکاح بیدرنگ باطل میشود و زن عدّه ندارد و اگر پس از آمیزش، مرتدّ فطری شود، به نظر امامیّه، بلافاصله باطل میشود و زن باید عدّه وفات نگه دارد;[206] ولی اگر پس از آمیزش، مرد مرتدّ ملّی شود، زن عدّه طلاق نگه میدارد و مشهور گفتهاند: باطل شدن نکاح، پس از گذشت زمان عدّه است; چون امکان دارد مرتد، توبه کند و نکاح به صحّت خود باقیبماند.[207]
فقیهان اهلسنّت، در ارتداد* پس از آمیزش، اختلاف کردهاند که آیا نکاح، بلافاصله فسخ میشود یا پس از انقضای عدّه; ولی بین اقسام ارتداد، فرق نگذاشتهاند.[208]
اگر مردی به اسلام گرایش یابد و همسر او از اهلکتاب باشد، عقد ازدواج آنان فسخ نمیشود; چه آمیزشی صورت گرفته باشد یا نه;[209] ولی اگر همسر او مشرک باشد نکاح فسخ میشود. قرآن میفرماید: «ولا تُمسِکوا بِعِصَمِ الکَوافِر». (ممتحنه/60،10) به پیمانهای ازدواج با زنان کافر پایبند نباشید; یعنی عقدهای ازدواج که پیشتر بسته بودید، قابل تمسّک نیست و اگر زنی به اسلام* بگرود و شوهرش مشرک یا اهلکتاب باشد، اگر آمیزش انجام نشده نکاح بلافاصله فسخ میشود و اگر انجام شده پس از عدّه فسخ میشود.[210] خداوند درباره زنانی که مسلمان شده و هجرت* کردهاند میفرماید: آنها را بهسوی کافران بازنگردانید; چون رابطه زوجیّت بین آنان قطع شده است. بعد میفرماید: «...لاهُنَّ حِلٌّ لَهم و لا هم یَحِلّونَ لَهُنّ...». زنان مؤمن بر مردان کافر، و مردان کافر هم بر زنان مسلمان حلال نیستند.
طلاق یکی از ایقاعات است که بهوسیله آن، پیمان زناشویی گسسته میشود و عهدهدار آن مرد است و اقسام و شرایطی دارد. (احزاب/33، 149; بقره/2، 228، 241 و 291; طلاق/65، 1ـ2)
از چیزهایی که پیمان زناشویی را به هم میزند، مرگ زن یا شوهر است. عدّه زن پس از وفات شوهر، 4 ماه و 10 روز است; چه آمیزشی صورت گرفته باشد یا نه: «والَّذینَ یُتَوَفَّونَ مِنکُم و یَذَرونَ اَزوجًا یَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهِنَّ اَربَعةَ اَشهُر و عَشراً» (بقره/2، 234)، مگر آنکه آبستن باشد که در این صورت، با وضع حمل، عدّه او تمام میشود: «واُولـتُ الاَحمالِ اَجَلُهُنَّ اَن یَضَعنَ حَملَهُنَّ...». (طلاق/65، 4)
اگر مردی، همسر خویش را به عمل منافی با عفت متّهم کند، باید 4 بار شهادت دهد که راستگو است و در پنجمین بار بگوید: لعنت خدا بر او اگر از دروغگویان باشد (نور/24، 6ـ7); سپس زن نیز میتواند 4 بار خدا را به شهادت طلبد که شوهرش دروغ میگوید و در مرحله پنجم بگوید: غضب خدا بر او، اگر مرد در این نسبت، راستگو باشد. (نور/24، 8ـ9) مجموعه این عمل را لعان* گویند که 4 نتیجه را در پی دارد: الف.زوجین بلافاصله پس از لعان، از هم کناره میگیرند; ب. آنان برای همیشه بر هم حرام میشوند;[211] ج. حدّ قذف از مرد و حدّ زنا از زن برداشته میشود; د. فرزندی که در این ماجرا پدیدآمده، از مرد منتفی میشود.[212]
این دو از کارهای زشت جاهلیّت بود. ظهار*، یعنی مرد به همسرش میگفت: «أنت علیّ کظهر امّی»; تو برای من همچون پشت مادرم هستی[213] و در پی آن، زن برای همیشه بر همسرش حرام میشد و حتّی نمیتوانست همسر دیگری را برگزیند. آیات 2ـ4 مجادله/58 و 4 احزاب/33، به بحث ظهار پرداختهاند. ایلاء*، سوگند یادکردن بر ترک آمیزش جنسی با همسر است[214] آیات 226ـ227 بقره/2، به آن پرداختهاند. بسیاری ظهار و ایلاء را در فهرست روافع نکاح آوردهاند;[215] درحالیکه این دو از نظر اسلام، نکاح را فسخ نمیکنند; بلکه فقط حرمت آمیزش را تا زمانی که کفّاره پرداخت نشود، در پی دارند.[216]
برای هر کدام از زن و مرد، حقوقی است که قرآن با تعبیری جالب و جامع[217] از آن یادکرده است: «وَلَهُنَّ مِثلُ الّذی عَلیهِنَّ بِالمَعروفِ». (بقره/2، 228) آلوسی، لطافت آیه را در این دانسته که با حذف، در هر دو قسمت آیه، پیوند عمیق حقوقیِ متقابل میان زن و شوهر برقرار شده است; یعنی برای زنان بر شوهران، حقوقی همانند حقوق شوهران بر زنان است.[218]
زن و مرد از آن جهت که دو عضو جامعه هستند، حقوق مدنی مشابهی دارند; ولی در اجتماع خانوادگی، دو فرد، جدا از هم بهشمار نمیآیند; بلکه مکمّل یکدیگرند: «هُنَّ لِباسٌ لَکُم و اَنتُم لِباسٌ لَهُنَّ» (بقره/2،187); بدین سبب حقوق مشابه ندارند; هرچند میتوانند حقوقی متعادل داشته باشند. البتّه از آن جهت که هر نظامی، ازجمله نظام خانوادگی، مدیر و مسؤولی لازم دارد[219] و این وظیفه به دوش مرد گذاشته شده است، در دنباله آیه میفرماید: «ولِلرِّجالِ عَلیهِنّ دَرجَةً...» (بقره/2،228)، و در آیه 34 نساء/4 میفرماید: «اَلرِّجالُ قَوّمونَ عَلیالنِّساءِ = مردان، سرپرست و کارگزار همسرانشان هستند». قدر مسلّم از این آیه، سرپرستی در تحمّل مخارج زندگی زن* است; چنانکه در دنباله آیه فرموده: «وبِما اَنفِقوا مِن اَمولِهِم». همچنین مرد، مهریّه را میپردازد; ایتام خانواده را سرپرستی میکند; مخارج فرزند و همچنین پدر و مادر را (درصورت ناداری) میدهد; مشکلات زندگی و کار و جنگ و دفاع بهطور طبیعی بر عهده مردان است و همه این موارد از قبیل نوعی سرپرستی است که ضرر مرد را در پی دارد; زیرا باید از جان و مال خود مایه بگذارد و این مسأله نباید برتری دادن به مرد و ظلم به زن تلقّیشود.
قرآن میگوید: بعضی از انسانها را بر بعضی سرپرست قرار دادیم و نمیگوید: مردها را بر زنها برتری دادیم. در حقیقت، جامعه انسانی، مجموعهای است که هر جزئی از آن وظیفهای دارد; مانند اجزای بدن انسان که اگر عضوی بر عضو دیگر، برتری و تفاوتی با آن داشته باشد و هرکدام از اعضای بدن مسؤولیّتی داشته باشد، در مجموع برای انسان کمال تلقّی خواهد شد.[220] در این میان، مراعات حقوق زن از سوی مرد، اهمّیّت بیشتری دارد. با توجّه به برتری جسمی مرد و مسؤولیّتی که بر دوش او گذاشته شده، باید از سوء استفاده او و تضییق حقوق زن از سوی او جلوگیری شود.
نمونهای از تضییق حقوق زنان در آیه3 نساء/4 منعکس شده است. پیش از اسلام معمول بود که دختران یتیم را برای تکفّل به خانه میبردند. بعد با آنها ازدواج و اموالشان را تملّک میکردند. قرآن میفرماید: درصورتی که نمیتوانید عدالت را درباره دختران یتیم مراعات کنید، از ازدواج با آنها چشم بپوشید و از زنان دیگر همسر برگزینید: «واِن خِفتُم اَلاّتُقسِطوا فِیالیَتمی فَانکِحوا ما طابَ لَکُم...». بخش حقوق خانواده در سه قسمت مطرح میشود:
درباره زنان و حقوق آنان، اسلام در مقایسه با جاهلیّت دیدگاه جدیدی را ارائه کرده است; بدین سبب مردم، از پیامبر درباره زنان، فراوان میپرسیدند تا آن که آیه نازل شد: بگو آنچه درباره زنان میگویم، از خودم نیست; بلکه فتوای خدا است[221]: «ویَستَفتونَکَ فِیالنِّساءِ قُلِاللّهُ یُفتیکُم فیِهِنّ». (نساء/4،127)
در ازدواج تعیین مهر، پیش از ازدواج لازم نیست و دو طرف میتوانند پس از عقد روی آن توافق کنند، چنانکه از آیه236 بقره/2 استفاده میشود; ولی مسلّم این است که مهریّه، ساقط نمیشود و زن حتّی درصورت عدم تعیین آن، مهرالمثل (مهر معادل زنان شبیه او) را میتواندبطلبد.
در جاهلیّت، پدران و مادران، مهر را حقّالزحمه و شیربهای خود میدانستند; بدین جهت، در نکاح شغار که رسم جاهلیّت بود، معاوضه دختر یا خواهر، مهریّه شمرده میشد بدون آنکه، به زن بهرهای برسد. اسلام، این رسم را منسوخ کرد: «وءاتُوا النِّساءَ صَدُقتِهِنُّ نِحلَة...». (نساء/4، 4) قرآن کریم در این جمله کوتاه، به سه نکته اساسی اشاره کرده است: اوّلاً از مهر، با نام «صدُقه» که از مادّه صدق است، یادکرده که راستین بودن پیوند زناشویی و علاقه مرد را نشان میدهد.[222] ثانیاً با آوردن ضمیر «هنّ»، مهریّه را به زن متعلّق میداند، نه پدر و مادر او تا بخواهند آن را دستمزد بهشمار آورند. ثالثاً با کلمه «نحله» تصریح میکند که مهریّه پیشکش است نه آنکه زن مانند اجیر به خانه شوهر برود تا کارهای خانه را انجام دهد.
شوهر در اسلام، حتّی در مال و کار زن حقّی ندارد;[223] بلکه برای شیر دادن به فرزندش نیز میتواند از شوهر اجرت بطلبد[224] و اگر از مهر، تعبیر به «اجر» شده (احزاب/33، 50)، به جهت بهره آمیزشی است که از زن میبرد. مهر، از سنّتهای متداول میان مردم[225] با صرف نظر از ادیان و کتابهای آسمانی بوده است.
تعابیر دیگری که از مهریّه در قرآن آمده، عبارت است از «فریضه» (بقره/2، 236)، قنطار. (نساء/4،20) (=>همین مقاله: مهریه)
از نظر اسلام، شوهر باید در حدّ متعارف، نیازمندیهای زندگی زن (خوراک و پوشاک و مسکن) را تأمین کند و مرد بر بیش از توان خویش مجبور نمیشود. نفقه دادن شوهر به زن، مانند انفاق بر فقیر نیست که از روی ترحّم به او کمک میشود; بدین سبب از نظر اسلام، اگر زن ثروتمند، و شوهر در سطح متوسّطی باشد، بازنفقه زن را باید بپردازد. قرآن درباره تأمین خوراک و پوشاک میفرماید: «...وعَلیالمَولودِ لَه رِزقُهُنَّ و کِسوَتُهُنَّ بِالمَعروفِ لاتُکَلَّفُ نَفسٌ اِلاّ وُسعَها». (بقره/2، 233) آیات دیگری نیز درباره نفقه سخن گفتهاند; از قبیل 34 نساء/4 و 6ـ7 طلاق/65. بهرهمندی زن از نفقه، حتّی پس از طلاق یا وفات شوهر نیز ادامه دارد. در سوره طلاق/65، آیه6 درباره مسکن زنان مطلّقه آمده است که آنها را هرجا خودتان سکونت دارید و امکانات شما ایجاب میکند، سکونت دهید: «اَسکِنوهُنَّ مِن حَیثُ سَکَنتُم مِن وُجدِکُم». طبیعی است که هرجا مسکن بر عهده شوهر است، بقیه نفقات نیز بر عهده او خواهد بود. بعد میفرماید: به آنان زیان نرسانید تا کار را بر آنها تنگ کنید و مجبور به نقل مکان و ترک نفقه شما شوند; سپس میگوید: اگر باردار هستند، نفقه آنها را تا زمانی که وضع حمل کنند، بدهید و اگر حاضر شدند پس از جدایی، فرزند شما را شیر دهند، اجرت آنها را بپردازید.
قرآن درباره زنان شوهر از دست داده نیز سفارش کرده که باید تا یک سال حق سکونت داشته باشند و بهوسیله وارث، از خانه اخراج نشوند و هزینه زندگی آنها پرداخت شود، مگر آن که خودشان پیش از پایان یک سال، ازدواج کنند: «وَصِیَّةً لاَِزوجِهم مَتعًا اِلَی الحَولِ غَیرَ اِخراج». (بقره/2،240) برخی گفتهاند: این آیه، با آیه23 همین سوره که در آن، عدّه وفات 4 ماه و 10 روز تعیین شده، نسخ شده است; امّا محقّق اردبیلی میگوید: این دو آیه تنافی ندارند; زیرا آیه دوم، مقدار زمان عدّه را تعیین میکند که 4 ماه و 10 روز است، نه یک سال، و آیه اوّل به لحاظ زمان ماندن زن در خانه شوهر و استفاده از نفقه تا یک سال است; پس دیگر جایی برای قول به نسخ نمیماند.[226] (=>نفقه)
نگهداری و شیر دادن به طفل، بر مادر واجب نیست و او میتواند به اراده خود، این دو کار را بپذیرد یا از آنها شانه خالی کند;[227] چنانکه ازجمله «... لِمَن اَرادَ اَن یُتِمَّ الرَّضاعَةَ ... فَاِن اَرادا فِصالاً عَن تَراض مِنهُما و تَشاوُر...» (بقره/2، 233) استفاده میشود; ولی در عین حال، این دو کار از حقوق مادر است; بنابراین، شوهر نمیتواند میان مادر و فرزند، تا دو سال جدایی بیندازد;[228] هرچند او را طلاق داده باشد و قول بالاتر ثبوت حقّ حضانت* (دختر) برای مادر تا هفت سالگی است و نیز مادر به شیر دادن فرزند سزاوارتر است.[229]
قرآن به هر دو حق، اشاره دارد; در آیه233 بقره/2 پس از مطرح شدن دوران شیرخواری فرزند میفرماید: هیچ مادری نباید بهسبب فرزندش زیان ببیند: «لاتُضارَّ ولِدةٌ بِوَلَدِها...» و منع مادر از نگهداری و شیر دادن فرزند، نوعی زیان و حرج شمرده میشود.
مرد نباید به همسر خویش از نظر همخوابی بیاعتنایی کند; بهگونهای که زن خود را رها شده و بیثمر ببیند. حق آمیزش برای زن، دست کم هر 4 ماه یک بار است; ولی اگر نیاز بیشتری داشت، در کمتر از 4ماه باید با او همبستر شود و گرنه او را رها سازد. در آیه ایلاء (بقره/2،226) مدّت 4 ماه انتظار را برای مردی که سوگند یادکرده با زن خود آمیزشنکند، تعیین کرده که در ضمن این 4 ماه باید مرد وضع خود را با همسرش روشن کند که آیامیخواهد طلاق گوید یا به زندگی ادامه دهد. گفته شده: تعیین این ضربالاجل از آن جهت است که آمیزش جنسی، بهصورت واجب شرعی در هر 4ماه لازم است.[230] در آیاتی از نگهداری زن و ادامه زندگی سخن بهمیان آمده; مانند «فَاِمساکٌ بِمَعروف» (بقره/2، 229) یا «فاَمسِکوهُنَّ بِمَعروف» (طلاق/65،2; بقره/2، 231)، «ولاتُمسِکوهُنَّ ضِرارا». (بقره/2،231) این آیات هرچند به رجوع پس از طلاق مربوط است، ولی با توجه به کلمه «معروف» که بهمعنای ادامه شایسته زندگی است فقیهان، در مسائل زناشویی به این آیات استدلال کردهاند; ازجمله شیخطوسی میگوید: اگر ثابت شد مرد، «عنین» است، زن حقِّ فسخ نکاح را دارد و دلیل مطلب را همین آیات قرارمیدهد.[231]
طلاق، ازجمله حقوقِ مرد است و میتوان این حق را به وکالت به زن منتقل کرد و نیز در مواردی، حاکم شرع، به نفع زن میتواند طلاق را انجام دهد;[232] گرچه شوهر به آن مایل نباشد. امروزه در ایران مرسوم است که ضمن عقد نکاح یا عقد خارج لازم، زوج به زوجه وکالت بلاعزل با حقّ توکیل غیر میدهد که در مواردی با رجوع به دادگاه و أخذ مجوّز، خود را مطلّقه کند. آن موارد عبارتاند از: استنکاف شوهر از دادن نفقه یا ادای سایر حقوق زن، سوء رفتار یا سوء معاشرت زوج به حدّی که ادامه زندگی غیر قابل تحمّل شود، ابتلای زوج به بیماریهای صعبالعلاج، جنون، اعتیاد، اشتغال به شغلی که با مصالح خانوادگی و حیثیّت زوجه منافی باشد، محکومیت زوج بهدست کم 5 سال حبس یا بهحدّ و تعزیر، ترک زندگی خانوادگی بدون عذر موجّه، صاحب فرزند نشدن زوج به جهت عقیم بودن یا عوارض جسمی دیگر، مفقودالاثر شدن زوج و اختیار همسر دیگر بدون رضایت زوجه. آیات فراوانی درباره طلاق در قرآن آمده است. (بقره/2، 226ـ237; طلاق/65، 1ـ7; احزاب/33، 49) (=>طلاق)
شوهر حق دارد هر زمان که بخواهد، از همسر خویش بهره ببرد، مگر زن، مانع شرعی (حیض، احرام، اعتکاف، روزه و...) یا وظیفه مهمتری داشته باشد و بر زن لازم است که منافیات این حقِّ شوهر را برطرف سازد.[233] قرآن میفرماید: «نِساؤُکُم حَرثٌ لَکُم فَأْتوا حَرثَکُم اَنّی شِئتم». (بقره/2، 223)
یکی از حقوق شوهر، اطاعت از او است;[234] امّا اوّلاً در امور حرام، اطاعت از او جایز نیست; چنانکه در روایتی از پیامبر(صلی الله علیه وآله)آمده: «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق» [235] و ثانیاً این اطاعت فقط در حدِّ تکالیف مربوط به شوهرداری واجب است; از قبیل مسائل زناشویی، رفت و آمد زن، رفت و آمد دیگران به خانه، و در هرکاری حقِّ طاعت برای شوهر وجود ندارد. قرآن میفرماید: پس از آن که آنان، از شما اطاعت میکنند، دنبال آزار و تعدّی به آنها نباشید: «فَاِن اَطَعنَکُم فَلاتَبغوا عَلَیهِنَّ سَبیلا». (نساء/4،34)
زن باید زینت خویش را در خانه، برای شوهر آشکار سازد: «...ولایُبدینَ زینَتَهُنَّ اِلاّ لِبُعولَتِهِنَّ...» (نور/24، 31).
از تعبیر «لکم» و «علیهنّ» در آیه49 احزاب/33 استفاده میشود که عدّه نگه داشتن زن پس از وفات شوهر یا طلاق، نوعی حق برای مرد شمرده میشود; زیرا در این آیه فرموده: اگر زن را پیش از همبستر شدن طلاقدادید، عدّهای برای شما بر آنها نیست: «فَمالَکُم عَلَیهِنَّ مِن عِدَّة تَعتَدّونَها».
منشأ این حق آن است که امکان دارد زنباردار باشد و ترک عدّه و ازدواج با مرد دیگر سبب شود وضع فرزند نامشخّص شود و در نتیجه، حقّ مرد پایمال گردد. گذشته از اینکه نگه داشتن عدّه، فرصتی به مرد و زن میدهد که اگر نابخردانه از هم جدا شدهاند، مجالی برای تجدیدنظر و بازگشت وجود داشته باشد. قرآن میفرماید: آنها را از خانه خارج نکنید. چه میدانید شاید خدا گشایشی برساند و صلحی پیشآورد:«لاتُخرِجوهُنَّ مِن بُیوتِهِنَّ ... لاتَدرِی لَعلَّاللّهَ یُحدِثُ بَعدَ ذلکَ اَمرا» (طلاق/65،1). آیات دیگر درباره عدّه عبارتاند از: 228 و 234ـ235 بقره/2 و 1ـ2 طلاق/65. (=>عدّه)
الف. اهمّیّت دادن به دین و اخلاق یکدیگر:
زن و شوهر باید به اصلاح امور دینی و سلوک اخلاقی هم اهمّیّت دهند و هرکدام، در جهت فلاح و رستگاری دیگری، اقدام کند; بدین سبب سرّ حرمت ازدواج با مشرکان از نظر قرآن، سیر دادن آنان به آتش و دوزخ است: «اُولـئِکَ یَدعونَ اِلَی النّار...». (بقره/2،221) قرآن میفرماید: «وامُر اَهلَک بِالصّلوةِ واصطَبِر عَلَیها...». (طه/20، 132) در روایت آمده: خداوند مرد و زنی را مشمول رحمت قرار میدهد که شب هنگام، آنگاه که برای نماز شب برمیخیزد، همسر خویش را نیز بیدار کند و اگر برنخاست، بر چهره او آب بپاشد.[236] جای دیگر، به مؤمنان دستور داده شده: اهل و اولاد خویش را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگ هستند، حفظ کنید: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنوا قُوا اَنفُسَکُم و اَهلیکُم نارًا وَقودُهَا النّاسُ والحِجارَة» (تحریم/66،6)، و در دستوری کلّی، همه مردان و زنان را از آن جهت که همه یار و دوستدار یک دیگرند، به امر به معروف و نهی از منکر سفارش میکند: «والمُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُ بَعضُهُم اَولیاءُ بَعض یَأمُرونَ بِالمعروفِ ویَنهَونَ عَنالمُنکَرِ». (توبه/9،71)
برخورد مناسب زن وشوهر با یکدیگر، خانه را کانون آرامش و سکون میکند. قرآن در آیه21 روم/30 همسر را وسیله آرامش دانسته و پس از آن، ارتباط زن و مرد را براساس مودّت و رحمت طرح کرده است. این مسأله، بهویژه درباره برخورد و معاشرت* سالم مرد که اقتدار افزونتری دارد، بیشتر مورد توجّه قرآن قرار گرفته است. شوهر نباید زن را آزار دهد. قرآن درباره رجوع پس از طلاق فرموده است: «...فَاِمساکٌ بِمَعروف...» (بقره/2، 229); ولی این حکم بهطور قطع به حسن معاشرت با هر زنی مربوط است که انسان میخواهد با او زندگی کند; چه این زندگی با ازدواج صورت پذیرد یا با رجوع پس از طلاق. نظیر این مطلب از آیات 231بقره/2 و 2 طلاق/65 نیز استفاده میشود. در آیه19 نساء/4 نیز از حسن معاشرت با زنان (وعاشِروهُنَّبِالمَعروفِ) یادشدهاست.
قرآن در چگونگی ارث* زن و شوهر میفرماید: مرد نیمی از اموال همسرش را درصورتی که همسرش فرزند نداشته باشد، به ارث میبرد; ولی اگر فرزند داشته باشد، (هرچند از شوهر دیگر) شوهر، فقط یک چهارم میبرد: «ولَکُم نِصفُ ما تَرَک اَزوجُکُم اِن لَم یَکُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَاِن کانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَکُمُ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکَن...» (نساء/4،12); البتّه این تقسیم پس از پرداخت بدهیها و وصیّتهای مالی همسر است: «مِنبَعدِ وَصِیَّة یوصِینَ بِها او دَین». و زن، یک چهارم مال شوهر را ارث میبرد; ولی اگر شوهر، فرزند داشته باشد (هرچند از زن دیگر)، در این صورت، زن، یک هشتم ارث میبرد: «ولَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّا تَرَکتُم اِن لَم یَکُن لَکُم ولدٌ فاِن کانَ لَکُم وَلدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمّا تَرَکتُم مِن بَعدِ وَصیَّة تُوصونَ بِها اَو دَین». سهمی که برای زن تعیین شده (یک چهارم یا یک هشتم) به یک همسر اختصاص ندارد; بلکه اگر مرد، همسران متعدّد نیز داشته باشد، سهم مذکور بهطور مساوی بین آنها تقسیم خواهد شد.[237]
در پی بحث حقوق، مسأله نشوز* (عدم مراعات حقوق همسر) مطرح میشود که از سوی زن یا شوهر یا هر دو میتواند پدید آید.[238] با ظهور علایم نشوز در زن و ایجاد مشکل در زندگی، قرآن مراحلی را جهت اصلاح نظام خانواده مطرح کرده است. در مرحله اوّل، شوهر با نصیحت و ارشاد با او برخورد کند: «والّـتی تَخافونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظوهُنَّ» (نساء/4، 34)، و اگر موعظه تأثیر نکرد، در مرحله بعد، در بستر از او دوری جوید: «...واهجُروهُنَّ فِیالمَضاجِعِ...» ، و در مرحله سوم، برای شوهر جایز است که او را در حدّ اعتدال و برای اصلاح نه انتقام، بزند و در این مسأله باید با حصول غرض به حداقل بسنده کند و از سرخ یا سیاه کردن بدن وی بپرهیزد و اگر مرتکب جنایت بر زن شد، باید غرامت بپردازد:[239] «...واضرِبوهُنَّ فاِن اَطَعنَکُم فَلاتَبغوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً...» ، و اگر نشوز، از ناحیه شوهر باشد، در مرحله اوّل، زن حقوق خویش را میطلبد و او را نصیحت میکند و اگر مؤثّر واقع نشد، به حاکم شرع رجوع میکند تا او را به مراعات حقوق زن امر کند و اگر مؤثّر واقع نشد، حاکم، از مال مرد نفقه زن را میپردازد و در مواردی، وی را تنبیه میکند،[240] و اگر نشوز ازطرف زن و شوهر صورت گیرد، دو داور از سوی زن و شوهر یا از سوی بستگان آندو یا از سوی قاضی، تعیین میشوند و بین زن و مرد آشتی برقرار میکنند: «واِن خِفتُم شِقاقَ بَینَهِما فَابعَثوا حَکَمًا مِن اَهلِه و حَکَمًا مِن اَهلِها اِن یُریدا اِصلـحًا یُوَفِّقِ اللّهُ بَینَهما» (نساء/4، 35)، و اگر هیچ راهی برای اصلاح وجود نداشت، در واپسین مرحله، گشایش کارشان در طلاق است:«...واِن یَتَفَرَّقا یُغنِ اللّهُ کُلاًّ مِن سَعَتِه...». (نساء/4،130)
ازدواج مجدّد:
در همه ملل و ادیان، تعیین در دو طرف ازدواج مطرح است به این معنا که زن و مرد باید مشخّص باشند و به یکدیگر اختصاص داشته باشند. بر این اساس، کمونیزم جنسی مردود است. بله، مسأله ازدواج مجدّد، بحث دیگری است که نباید خلط شود. ازدواج بیش از یک بار، چه برای مرد و چه برای زن، درقرآن مطرح شده و با شرایطی مورد پذیرش همه ملل و جوامع است این بحث در دو قسمت طرح میشود:
اسلام، تعدّد زوجات را با شرایطی، مجاز دانسته: «فَانکِحوا ما طابَ لَکُم مِنالنِّساءِ مَثنی و ثَلـثَ و رُبـعَ فاِن خِفتُم اَلاّ تَعدِلوافَوحِدَةً...» (نساء/4، 3). (=>تعدّد زوجات)
چند شوهری در یک زمان از دیدگاه اسلام ممنوع و حرام است: «والمُحَصنـتُ مِنالنِّساءِ...». (نساء/4،24) در آیه10 ممتحنه/60 پیوند زناشویی با زنان پناهجو و تازه مسلمان، پس از فسخ نکاح آنان با شوهران کافر تجویز شده در نتیجه آیه به ممنوعیّت تعدّد شوهر نیز اشاره دارد: «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءَامَنوا اِذا جاءَکمُ المُؤمِنـتُ مُهـجِرت فَامتَحِنوهُنَّاللّهُ اَعلَمُ بِاِیمـنِهِنَّ فَاِن عَلِمتُموهُنَّ مُؤمِنت فَلاتَرجِعوهُنَّ اِلی الکُفّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُم و لا هُم یَحِلّونَ لَهُنَّ وءاتوهُم ما اَنفَقوا ولا جُناحَ عَلَیکُم اَن تَنکِحوهُنَّ اِذا ءاتَیتُموهُنَّ اُجورَهُنَّ...». ممنوعیّت ازدواج پس از طلاق یا وفات شوهر، تاپایان دوران عدّه نیز ادامه دارد; امّا پس از آن، تجدید ازدواج برای زن بلامانع است; البتّه برخی از زنها عدّه ندارند و عدّه وفات و طلاق نیز بایکدیگر تفاوتهایی دارد. (=>عدّه)
ازدواج مجدّد برای زن، چه با شوهر سابق و چه با فرد دیگر، آزاد است; ولی از آیات استفاده میشود که شوهر پیشین برای زندگی سزاوارتر است: «وبُعولَتُهُنَّ اَحَقُّ بِرَدِّهِنّ...». (بقره/2، 228) در جای دیگری میفرماید: هرگاه زن و شوهر پیشین، تراضی کنند، از ازدواج مجدّد آنان با یکدیگر جلوگیری نکنید: «واِذا طَلَّقتُمُ النِّساءَ فَبَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فَلاتَعضُلوهُنَّ اَن یَنکِحنَ اَزوجَهُنَّ اِذا تَرضَوا بَینَهم بِالمَعروفِ». (بقره/2،232) تکیه قرآن، پس از طلاق بر کلمه «ردّ» و «رجوع»، نشان اهمّیّت بازسازی نظام خانواده پیشین است. از آیات مربوط به وفات شوهر بهدست میآید که زن را نباید پس از بیوه شدن در تنگنا قرار دهند و از ازدواج او جلوگیری کنند; بلکه خود باید برای آینده خویش تصمیم بگیرد: «والَّذینَ یُتَوَفَّونَ مِنکُم و یَذَرونَ اَزوجًا یَتَرَبَّصنَ بِاَنفُسِهنَّ اَربَعَةَ اَشهُر و عَشرًا فاِذا بَلَغنَ اَجَلَهُنَّ فلاجُناحَ عَلیکُم فیِما فَعَلنَ فِی اَنفُسِهِنَّ بِالمَعروفِ...» (بقره/2،234)، و در آیه بعد، سخن از مذاکره با زن در زمان عدّه است که این، خود از فراهم آوردن زمینه برای آنها پس از عدّه حکایت دارد.
رسول اسلام(صلی الله علیه وآله)ویژگیهایی داشته که کسی در آنها، با حضرت شریک نبوده است. برخی فقیهان، ازجمله، محقّق حلّی، در کتاب نکاحِ شرایع،[241] مواردی از آنها را بیان داشتهاند که متأخّران، این قسمت از بحث را بهدلیل نبودن ثمره عملی، حذف کردهاند. برخی از این ویژگیها، به ازدواج مربوط است که عبارتاند از:
1. جواز نکاح دائم با بیش از 4 همسر:
این مسأله، از ضروریّاتی است که مورد اتّفاق فریقین است.[242] در کتاب جواهر، استدلال ابوعبیده به آیه50 احزاب/33 بدون هیچ توضیحی بیان شده است.[243] کیفیّت و استدلال را شاید بتوان چنین بیان کرد که در این آیه، چهار گروه از زنان بر پیامبر حلال شدهاند: همسرانی که مهری مشخّص برایشان پرداخته است، همسرانی که ملک یمین وی بودهاند و آنان را آزاد کرده سپس به ازدواجشان درآورده، همسرانی که از بستگان خود برمیگزیند و زنی که داوطلبانه خود را به پیامبر میبخشد.[244] مجموع این موارد میتواند تعداد بسیاری از زنان را دربرگیرد.
آیه50 احزاب/33 و روایات، بر این مطلب گواه است.[245]
3. تخییر همسران پیامبر(صلی الله علیه وآله) در جدایی یا ادامه زندگی با او:
خدا به پیامبر میفرماید: به همسرانت بگو: اگر خواهان دنیا هستید، بیایید تا مهرتان را بدهم و بهگونهای نیکو شما را رها کنم و اگر خواستار پیامبر و سرای آخرت هستید، خداوند برای نیکوکارانتان پاداش بزرگی مهیّا کرده است: «یاَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لاَِزوجِکَ اِن کُنتُنَّ تُرِدنَ الحَیوةَ الدُّنیا و زینَتَها فَتَعالَینَ اُمَتِّعکُنَّ و اُسَرِّحکُنَّ سَراحًا جَمیلاً * و اِن کُنتُنَّ تُرِدنَ اللّهَ و رَسولَهُ والدّارَ الأخِرَةَ فَاِنَّ اللّهَ اَعَدَّ لِلمُحسِنتِ مِنکُنَّ اَجرًا عَظیما». (احزاب/33،28ـ29)
برای پیامبر، آمیزش با کنیزان مملوک خویش، جایز بوده; چنانکه از آیه50 احزاب/33 استفاده میشود; ولی ازدواج با کنیزان به اجماع ممنوع بوده است.[246] بعضی گفتهاند: علّت این حکم آن است که ازدواج با کنیزان، برای کسانی مجاز است که از آلودهشدن به گناه بیم دارند و نمیتوانند با زنان آزاد ازدواج کنند و گرنه خودداری از اینگونه ازدواج بهتر است: «... ذلِکَ لِمَن خَشِیَ العَنَتَ مِنکُم و اَن تَصبِروا خَیرٌ لَکُم...» (نساء/4،25)، و پیامبر به لحاظ مقام عصمت نمیتواند مصداق آیه باشد.[247]
5. دو چندان بودن کیفر و پاداش همسران پیامبر:
«ینِساءَ النَّبِیِّ مَن یَأتِ مِنکُنَّ بِفحِشَة مُبَیِّنَة یُضعَف لَهَا العَذابُ ضِعفَین و کان ذلک عَلی اللّهِ یَسیرا * و مَن یَقنُت مِنکُنَّ لِلّهِ و رَسولِه و تَعمَل صلِحًا نُؤتِها اَجرَها مَرَّتَینِ و اَعتَدنا لَها رِزقًا کَریماً». (احزاب/33، 30ـ31).
یکی از حقوق زن درصورت تعدّد زوجات، آن است که شوهر، زمان را میان آنان عادلانه تقسیم کند[248] که در اصطلاح به آن، حقِّ قَسْم میگویند که لزوم رعایت آن، از رسولاکرم(صلی الله علیه وآله)ساقط شد[249]. قرآن میفرماید: «تُرجِی مَن تَشاءُ مِنهُنَّ و تُـوِی اِلیکَ مَن تَشاءُ و مَنِ ابتَغَیتَ مِمَّن عَزَلتَ فَلا جُناحَ عَلَیکَ» (احزاب/33،51); هرچند وی، حتّیالامکان، مساوات را رعایتمیکرد.
7. ممنوعیّت ازدواج با همسران پیغمبر:
زنان پیامبر بر دیگران حرام دائماند; یعنی پس از وفات حضرت نمیتوانند با دیگر مسلمانان ازدواج کنند: «...ولا اَن تَنکِحوا اَزوجَهُ مِن بَعدِهِ اَبدًا اِنّ ذلکُم کانَ عِند اللّهِ عَظیماً». (احزاب/33، 53)
در قرآن از همسران اهلبهشت، یادشده است. احتمال دارد آنان، زنان صالح و با ایمان در دنیا باشند که پس از رفع نارسایی و پیری، برای ورود به بهشت، شاداب و جوان میشوند و شاید از روایات متعدّد، ازجمله روایاتی که برتری زنان شایسته و با ایمان را بر حورالعین اثبات میکند، بتوان استفاده کرد که حورالعین*، موجودی غیر از انسان است;[250] البتّه بعید نیست که هر دو گونه «همسران» در بهشت وجود داشته باشند. در سوره یس، آنگاه که نشاط و شادی اهل بهشت را بیان میکند، میفرماید: آنان با زنانشان در سایه درختان بهشت بر تختها تکیه زدهاند: «هُم واَزوجُهُم فی ظِـلـل عَلَی الاَرائِکِ مُتَّکِـون». (یس/36، 56) بعضی گفتهاند: ازدواج، به مفهوم رایج آن، در بهشت مطرح نیست; زیرا در آخرت، تکلیفی وجود ندارد و جای عقد و تزویج نیست; هرچند قرآن گفته: «وزَوَّجنهُم بِحور عین» (دخان/44،54; طور/52،20); زیرا مقصود از این آیه، ازدواج اصطلاحی نیست; چون لفظ تزویج در این آیه، همراه «باء» آمده; درحالیکه ازدواج اصطلاحی، خودش، متعدّی است و به بای تعدیه نیازیندارد.[251]
برای زنان بهشتی، اوصافی ذکر شده است: 1.زیبایی: «فیهِنَّ خَیرتٌ حِسان» (الرحمن/55، 70). بدن آنان در شفّاف بودن، همانند تخممرغ است که تازه از شکم مرغ درآمده، دست انسان آن را لمس نکرده و آفتاب بر آن نتابیده و غباری بر آن ننشسته باشد[252]:«کاَنَّهُنَّ بَیضٌ مَکنون» (صافات/37،49) و از نظر سفیدی توأم با سرخی، همانند یاقوت و مرجان است: «کاَنَّهُنَّ الیاقوتُ والمَرجان». (الرحمن/55، 58) چشمان آنان سیاه و درشت است: «حورٌ عین». (واقعه/56، 22) آنان دارای چشمهای فروهشتهاند. این معنا از آیه «فیهِنَّ قصِرتُ الطَّرفِ» (الرحمن/55، 56) استفاده شده است.[253] 2. عشقورزی: آنان فقط به همسران خویش عشق میورزند; چنانکه برخی آیه «فِیهِنَّ قصِرتُ الطَّرفِ» را چنین معنا کردهاند که تمام توجّه و نظر زنان بهشت به شوهرانشان است.[254] 3. دوشیزگی: «...لم یَطمِثهُنَّ اِنسٌ قَبلَهم و لا جانّ». (الرحمن/55،74) 4. نیک خُلقی: این معنا، از کلمه «خَیرتٌ حِسانٌ» ، در آیه70 الرحمن/55 استفاده شده است.[255] 5. توافق سِنّی: از کلمه «اَتراب» در آیه52 ص/38، استفاده شده است که آنان با شوهران خود همسالاند یا خود زنان بهشتی بایکدیگر همسالاند.[256] 6.جاودانگی: از آیه54 ص/38 استفاده میشود که کمال و زیبایی زنان بهشتی، جاودانه است:«اِنّ هـذا لَرِزقُنا ما لَهُ مِن نَفاد». (ص/38، 54)
احکام القرآن، جصاص; ازدواج با بیگانگان; امالی; الانتصار; انوارالتنزیل و اسرار التأویل، بیضاوی; بحارالانوار; البرهان فی تفسیر القرآن; بلوغ الارب فی معرفة احوال العرب; تبصرةالفقهاء بین الکتاب و السنه; التبیان فی تفسیر القرآن; تحریرالوسیله; التحقیق فی کلمات القرآن الکریم; تشکیل خانواده در اسلام; تفسیرالتحریر والتنویر; التفسیر الکبیر; تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب; تفسیرالقمی; تفسیرالمراغی; تفسیرالمنار; تفسیر نمونه; تفسیر نورالثقلین; تهذیبالاحکام; جامع احادیث الشیعه فی احکام الشریعه; جامعالبیان عن تأویل آی القرآن; الجامع لاحکام القرآن، قرطبی; جامع الصغیر من حدیث البشیر و النذیر; جامع المقاصد فی شرح القواعد; جواهرالعقود و معین القضاة و الموقعین و الشهود; جواهرالکلامفی شرح شرایع الاسلام; الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهره; حقوق زن در دوران ازدواج چیست; حقوق مدنی خانواده; حقوق النساء فیالاسلام; الدرالمنثور فیالتفسیر بالمأثور; روح المعانی فی تفسیرالقرآن العظیم; روض الجنان و روحالجنان; زبدةالبیان فی براهین احکام القرآن; زناشویی و اخلاق; الزواج فیالقرآن والسنه; الزواج والحیاة الزوجیه; سفینةالبحار و مدینة الحکم و الآثار; سلسلة الینابیعالفقهیه; سنن ابیداوود; السننالکبری; شرایعالاسلام فی مسائل الحلال و الحرام; الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیه; عروة الوثقی; عیون اخبارالرضا(علیه السلام); غایة المرام فی شرح شرائع الاسلام; فتح الباری شرح صحیح البخاری; فقه السنه; الفقه علیالمذاهب الاربعه و مذهب اهل البیت(علیهم السلام); فقه القرآن، راوندی; قاموس قرآن; الکافی; کتاب الخلاف; الکشاف; کنزالعرفان فی فقه القرآن; کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال; لسانالعرب; لغتنامه; ماوراء الفقه; مبانی العروةالوثقی; المبسوط; مجمعالبحرین; مجمعالبیان فی تفسیرالقرآن; مجموعه آثار، استاد مطهری; المحبر; مختلف الشیعة فی احکام الشریعه; مسالک الافهام الی آیات الاحکام; مستدرکالوسائل; مستمسکالعروةالوثقی; مسند احمدبن حنبل; المصباحالمنیر; مصطلحات الفقه و معظم عناوینه الموضوعیه; المغنی والشرح الکبیر; مفتاحالکرامه فی شرح قواعد العلامه; مفردات الفاظ القرآن; مکارمالاخلاق; منهاجالصالحین، خوئی; منهاجالصالحین، سیستانی; مواهبالرحمن فی تفسیر القرآن، سبزواری; المهذب; میزانالحکمه; المیزان فی تفسیرالقرآن; النسب و فروعهالفقهیه; نجاة العباد; النهایه فی غریب الحدیث و الاثر; نیلالاوطار من احادیث سید الاخیار; وسائلالشیعه.
سید مصطفی اسدی
[1]. لسانالعرب، ج6، ص107; الصحاح، ج1، ص320 «زوج».
[2]. النهایه، ج2، ص317; مفردات، ص384; التحقیق، ج4، ص314 «زوج».
[3]. لسانالعرب، ج6، ص107; الصحاح، ج1، ص320 «زوج».
[4]. مفردات، ص385 «زوج».
[5]. الصحاح، ج1، ص320 «زوج».
[6]. تشکیل خانواده در اسلام، ص19; التحقیق، ج12، ص234 «نکح».
[7]. تهذیبالاحکام، ج8، ص29; الحدائق، ج24، ص330.
[8]. التفسیر الکبیر، ج10، ص17ـ21.
[9]. جواهرالکلام، ج29، ص5; المیزان، ج2، ص202.
[10]. مفردات، ص823 «نکح».
[11]. التفسیر الکبیر، ج10، ص17ـ21.
[12]. المصباح، ص24 «نکح».
[13]. النهایه، ج2، ص208; مجمعالبحرین، ج2، ص231; بحارالانوار، ج65، ص317.
[14]. تفسیر مراغی، مج2، ج4، ص216.
[15]. روحالمعانی، مج11، ج19، ص170.
[16]. الکافی، ج5، ص331.
[17]. بلوغ الارب، ج2، ص4ـ5.
[18]. روضالجنان، ج5، ص295; التفسیرالکبیر، ج10، ص10.
[19]. مجمعالبیان، ج3، ص44; تفسیر قمی، ج1، ص162.
[20]. فتحالباری، ج9، ص150; فقه السنه، ج2، ص8; نیل الاوطار، ج6، ص300.
[21]. مجمعالبیان، ج8، ص576.
[22]. جواهرالعقود، ج2، ص3; فقهالسنه، ج2، ص8.
[23]. الکشاف، ج1، ص491.
[24]. المیزان، ج5، ص98.
[25]. نمونه، ج17، ص322.
[26]. سلسلة الینابیعالفقهیه، ج18، ص32 «المقنعه»، ج19، ص379 «السرائر»، 467 «شرائع» و 527 «المختصر».
[27]. تهذیب الاحکام، ج7، ص287ـ288.
[28]. سلسله الینابیع الفقهیه، ج19، ص540 «المختصر».
[29]. سلسلة الینابیعالفقهیه، ج18، ص332 «اصباحالشیعه».
[30]. لغتنامه، ج3، ص3153.
[31]. المبسوط، ج4، ص193.
[32]. کنزالعرفان، ج2، ص136; المبسوط، ج4، ص193.
[33]. مسالک الافهام، ج3، ص174.
[34]. المبسوط، ج4، ص193.
[35]. کنز العرفان،ج 2، ص136.
[36]. کنزالعرفان، ج2،ص 136; المبسوط، ج4، ص193.
[37]. مجمعالبیان، ج2، ص742.
[38]. مجمعالبیان، ج2، ص742.
[39]. وسائل الشیعه، ج20، ص21; جامع احادیث الشیعه، ج25، ص53.
[40]. الکافی، ج5، ص327; تهذیبالاحکام، ج7، ص287.
[41]. الکافی، ج5، ص329.
[42]. الکافی، ج5، ص329.
[43]. همان، ص327.
[44]. همان، ص330.
[45]. الکافی، ج5، ص329; تهذیبالاحکام، ج7، ص286.
[46]. جواهر الکلام، ج29، ص33.
[47]. همان، ص63.
[48]. مستمسک العروه، ج14، ص12ـ16.
[49]. تفسیرقرطبی، ج14، ص142; تفسیرمراغی، مج8، ج22، ص26.
[50]. حقوق زن در دوران ازدواج چیست؟، ص11.
[51]. جامعالمقاصد، ج12، ص46.
[52]. الحدائق، ج24، ص91.
[53]. التبیان، ج2، ص267.
[54]. جواهرالکلام، ج30، ص119ـ120.
[55]. الحدائق، ج24، ص90ـ91.
[56]. الحدائق، ج24، ص92; نورالثقلین، ج1، ص232.
[57]. تشکیل خانواده در اسلام، ص131.
[58]. الکافی، ج5، ص337.
[59]. مجمع البیان، ج7، ص97.
[60]. نمونه، ج3، ص371.
[61]. مکارمالاخلاق، ص197; کنزالعمال، ج16، ص296; جامعالصغیر، ج1، ص505.
[62]. مجمعالبیان، ج1، ص297.
[63]. المیزان، ج15، ص113; التفسیر الکبیر، ج12، ص214.
[64]. التحریر والتنویر، ج18، ص216.
[65]. نمونه، ج14، ص467.
[66]. جامعالبیان، مج14، ج28، ص210; مجمع البیان، ج10، ص475.
[67]. جامعالبیان، مج14، ج28، ص210; کنزالدقائق، ج13، ص334.
[68]. مفردات، ص431، «ساح».
[69]. مجمعالبیان، ج10، ص475; کنزالدقائق، ج13، ص334.
[70]. الفقه علی المذاهبالاربعه و مذهب اهلالبیت(علیهم السلام)، ج4، ص86.
[71]. همان، ج4، ص84.
[72]. المبسوط، ج5، ص22.
[73]. الفقه علی المذاهب الاربعه و مذهب اهلالبیت(علیهم السلام)، ج4، ص90.
[74]. وسائلالشیعه، ج20، ص74.
[75]. همان، ص77.
[76]. جواهرالکلام، ج30، ص103.
[77]. جواهرالکلام، ج30، ص103.
[78]. مواهب الرحمن، ج8، ص58.
[79]. الزواج، عبدالغنی، ص11ـ13.
[80]. مصطلحات الفقه، ص195.
[81]. مصطلحات الفقه، ص195.
[82]. ر. ک: النسب و فروعه الفقهیه.
[83]. مواهب الرحمن، ج8، ص21; تبصرة الفقهاء، ج2، ص190; المیزان، ج2، ص230.
[84]. جامع البیان، مج2، ج2، ص222; التبیان، ج2، ص133; مجمع البیان، ج2، ص504.
[85]. المیزان، ج13، ص88.
[86]. المیزان، ج2، ص213; تفسیر قرطبی، ج3، ص64; المنار، ج2، ص363.
[87]. مجمعالبیان، ج2، ص504; تفسیر قرطبی، ج2، ص212; تفسیربیضاوی، ج1، ص172.
[88]. المیزان، ج16، ص166.
[89]. التفسیرالکبیر، ج25، ص111.
[90]. نمونه، ج16، ص392ـ393.
[91]. نورالثقلین، ج1، ص320; الکافی، ج5، ص321.
[92]. قاموس قرآن، ج2، ص149.
[93]. سفینة البحار، ج2، ص480.
[94]. مجمع البیان. ج7، ص220.
[95]. التفسیرالکبیر، ج5،ص 116; روض الجنان،ج 3، ص51.
[96]. مواهب الرحمن، ج8، ص79.
[97]. روحالمعانی، مج10، ج18، ص218; المیزان، ج15، ص113.
[98]. الکافی، ج5، ص330; مجمعالبیان، ج7، ص220.
[99]. الکشاف، ج3، ص235ـ236.
[100]. کنزالعرفان، ج2، ص135.
[101]. التفسیرالکبیر، ج23، ص214.
[102]. التفسیرالکبیر، ج10، ص16; کنز العرفان، ج2، ص203; مجمعالبیان، ج3، ص42.
[103]. جواهرالکلام، ج29، ص132.
[104]. جامع المقاصد، ج12، ص68; تفسیر قرطبی، ج13، ص180.
[105]. احکامالقرآن، ج3، ص538.
[106]. جواهرالکلام، ج29، ص142; جامع المقاصد، ج12، ص76.
[107]. تحریرالوسیله، ج2، ص222ـ223.
[108]. همان، ص223.
[109]. الکشاف، ج3،ص 404; تفسیر قرطبی، ج13، ص180.
[110]. جامعالبیان، مج3، ج4، ص404ـ405.
[111]. جواهرالکلام، ج31، ص95 و ج23، ص199; المغنی، ج7، ص451; الفقه علی المذاهب الاربعه، ج4، ص85.
[112]. زناشویی و اخلاق، ص13; حقوق زن در دوران ازدواج چیست؟، ص7 ـ 8.
[113]. جواهرالکلام، ج29، ص170; عروةالوثقی، ج2، ص699.
[114]. حقوق مدنی، خانواده، ج2، ص303.
[115]. عروةالوثقی، ج2، ص701; مبانیالعروه، ج2، ص281 و 283.
[116]. مبانی العروه، ج2، ص281; نجاة العباد، ص366.
[117]. مبانیالعروه، ج2، ص283.
[118]. عروةالوثقی، ج2، ص674; کنزالعرفان، ج2، ص176.
[119]. عروةالوثقی، ج2، ص674; مبانی العروه، ج2، ص25.
[120]. التفسیر الکبیر، ج10، ص61.
[121]. تفسیر قرطبی، ج5، ص93.
[122]. الفقه علی المذاهب الاربعه، ج4، ص32.
[123]. مبانیالعروه، ج2، ص258; مستمسکالعروه، ج14، ص440.
[124]. سلسلة الینابیع الفقهیه، ج18، ص61; «الانتصار».
[125]. وسائلالشیعه، ج20، ص267.
[126]. مبانیالعروه، ج2، ص258; سلسلةالینابیعالفقهیه، ج18، ص61 «الانتصار»
[127]. المهذب، ج2، ص429; الفقه علیالمذاهب الاربعه، ج4، ص35.
[128]. الفقه علی المذاهب الاربعه، ج4، ص36.
[129]. مستمسکالعروه، ج14، ص440.
[130]. وسائلالشیعه، ج20، ص270; المهذب، ج2، ص430.
[131]. تفسیر قرطبی، ج13، ص180.
[132]. التفسیر الکبیر، ج10، ص61.
[133]. الفقه علی المذاهبالاربعه، ج4، ص34.
[134]. عروةالوثقی، ج2، ص700.
[135]. نجاة العباد، ص366ـ367; عروةالوثقی، ج2، ص700.
[136]. جامع احادیث الشیعه، ج25، ص148.
[137]. مجمع البیان، ج7، ص390.
[138]. تحریرالوسیله، ج2، ص235.
[139]. التبیان، ج3، ص157; مجمعالبیان، ج3، ص46; کنزالعرفان، ج2، ص180.
[140]. کنزالعرفان، ج2، ص180ـ181; روحالمعانی، مج3، ج4، ص390.
[141]. التبیان، ج3، ص157.
[142]. تحریرالوسیله، ج2، ص235ـ236; مجمعالبیان، ج3، ص46.
[143]. الکشاف، ج1، ص494; مجمعالبیان، ج3، ص46.
[144]. الکشاف، ج1، ص495; الدرالمنثور، ج2، ص472; جواهرالکلام، ج29، ص350.
[145]. زبدةالبیان، ص664; جواهرالکلام، ج29، ص352.
[146]. التبیان، ج3، ص157; جامعالبیان، مج3، ج4، ص425; وسائلالشیعه، ج20، ص462ـ465.
[147]. التبیان، ج3، ص159.
[148]. همان، ص160; الفقه علی المذاهبالاربعه و مذهب اهل البیت(علیهم السلام)، ج4، ص94ـ98; المختلف، ج7، ص53.
[149]. التبیان، ج3، ص158.
[150]. مجمعالبیان، ج3، ص48.
[151]. تحریر الوسیله، ج2، ص250.
[152]. همان، ص251; جامع المقاصد، ج 12، ص339.
[153]. التبیان، ج3، ص160.
[154]. مجمعالبیان، ج3، ص39.
[155]. حقوق زن در دوران ازدواج چیست؟، ص12.
[156]. المیزان، ج4، ص313ـ316.
[157]. سلسلة الینابیع الفقهیه; ج18، ص33 «المقنعه»، و ص49، «الانتصار»
[158]. منهاج، خوئی، ج2، ص266.
[159]. وسائلالشیعه، ج20، ص433ـ438.
[160]. جواهرالکلام، ج29، ص439.
[161]. المیزان، ج15، ص80.
[162]. وسائلالشیعه، ج20، ص439ـ440.
[163]. المیزان، ج15، ص84; مجمعالبیان، ج7، ص198.
[164]. مبانیالعروه، ج1، ص267.
[165]. مجمع البیان، ج7، ص213.
[166]. المیزان، ج15، ص80.
[167]. مبانیالعروه، ج1، ص267ـ268.
[168]. عیون اخبارالرضا، ج2، ص161 و 188.
[169]. تحریرالوسیله، ج2، ص254.
[170]. مواهبالرحمن، ج4، ص31.
[171]. همان، ص251.
[172]. مواهبالرحمن، ج8، ص21; عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص179.
[173]. روحالمعانی، مج4، ج5، ص4.
[174]. مجمعالبیان، ج3، ص51.
[175]. جواهرالکلام، ج30، ص3.
[176]. السنن الکبری، ج10، ص378.
[177]. المیزان، ج4، ص168.
[178]. المیزان، ج15، ص81.
[179]. المحبر، ص52ـ53.
[180]. تحریرالوسیله، ج2، ص254; غایةالمرام، ج3، ص67.
[181]. ازدواج با بیگانگان، ص25ـ30.
[182]. المیزان، ج15، ص79.
[183]. همان، ص80; مبانیالعروه، ج1، ص267.
[184]. تحریرالوسیله، ج2، ص254.
[185]. جواهرالکلام، ج30، ص31.
[186]. منهاج، خوئی، ج2، ص270.
[187]. الام، ج4، ص264; المغنی، ج7، ص501.
[188]. المبسوط، ج5، ص50.
[189]. جواهرالکلام، ج30، ص35; المغنی، ج7، ص501.
[190]. جواهرالکلام، ج30، ص35.
[191]. وسائلالشیعه، ج20، ص538.
[192]. المیزان، ج19، ص241; الکشاف، ج4، ص518.
[193]. جواهرالکلام، ج30، ص29.
[194]. زبدةالبیان، ص655.
[195]. جواهرالکلام، ج30، ص41.
[196]. مستدرکالوسائل، ج14، ص433; وسائلالشیعه، ج20، ص533 و 535.
[197]. تفسیر قمی، ج1، ص100; وسائلالشیعه، ج20، ص538، ح6.
[198]. الدرالمنثور، ج3، ص3.
[199]. وسائلالشیعه، ج1، ص459.
[200]. جواهرالکلام، ج30، ص35.
[201]. المغنی، ج7، ص501; جواهرالکلام، ج30، ص35.
[202]. جواهرالکلام، ج30، ص39.
[203]. همان، ص42.
[204]. منهاج، خوئی، ج2، ص270; تحریرالوسیله، ج2، ص255.
[205]. المغنی، ج7، ص564.
[206]. منهاج، خوئی، ج2، ص270; تحریرالوسیله، ج2، ص255ـ256.
[207]. تحریرالوسیله، ج2، ص256.
[208]. المغنی، ج7، ص564.
[209]. جواهرالکلام، ج30، ص50.
[210]. جواهرالکلام، ج30، ص54.
[211]. فقهالقرآن، ج2، ص203; تحریر الوسیله، ج2، ص325.
[212]. تحریرالوسیله، ج2، ص325.
[213]. جواهرالکلام، ج33، ص99.
[214]. جواهرالکلام، ج33، ص297.
[215]. مسالکالافهام، ج4، ص93 و 107.
[216]. فقهالقرآن، ج2، ص196; جواهرالکلام، ج33، ص147.
[217]. حقوق النساء فی الاسلام، ص47.
[218]. روحالمعانی، مج2، ج2، ص203.
[219]. الزواج، بحرالعلوم ص200.
[220]. الزواج، عبدالغنی، ج2، ص212.
[221]. المیزان، ج5، ص98.
[222]. مسالکالافهام، ج3، ص184.
[223]. مجموعه آثار، ج19، ص195 و 200; «نظام حقوق زن در اسلام»
[224]. تحریرالوسیله، ج2، ص278.
[225]. المیزان، ج4، ص169.
[226]. زبدة البیان، ج2، ص757.
[227]. منهاج، سیستانی، ج2، ص120.
[228]. المیزان، ج2، ص240; تحریرالوسیله، ج2، ص279.
[229]. تحریرالوسیله، ج2، ص278.
[230]. نمونه، ج2، ص150.
[231]. الخلاف، ج4، ص355.
[232]. منهاج، سیستانی، ج3، ص109.
[233]. منهاج، سیستانی، ج3، ص103.
[234]. همان، ص106.
[235]. امالی، ج1، ص159; مکارمالاخلاق، ص420.
[236]. میزانالحکمه، ج2، ص1653; مسند احمد، ج2، ص250; سنن ابیداوود، ج1، ص295.
[237]. مفتاح الکرامه، ج17، ص293.
[238]. جواهرالکلام، ج31، ص201; منهاج، سیستانی، ج2، ص106.
[239]. تحریرالوسیله، ج2، ص273; منهاج، سیستانی، ج3، ص107.
[240]. تحریرالوسیله، ج2، ص273.
[241]. شرایعالاسلام، ج2، ص271.
[242]. جواهرالکلام، ج29، ص119.
[243]. همان، ص120.
[244]. احکام القرآن، ج3، ص536.
[245]. وسائلالشیعه، ج20، ص266; تفسیر قرطبی، ج14، ص134.
[246]. جواهرالکلام، ج29، ص125.
[247]. جواهرالکلام، ج29، ص125.
[248]. تحریرالوسیله، ج2، ص270; تفسیر قرطبی، ج14، ص139.
[249]. تفسیر قرطبی، ج14، ص138.
[250]. روحالمعانی، مج14، ج25، ص207.
[251]. روحالمعانی، مج14، ج25، ص207.
[252]. نمونه، ج19، ص57.
[253]. روحالمعانی، مج15، ج27، ص184.
[254]. روحالمعانی، مج15، ج27، ص184.
[255]. نمونه، ج23، ص182.
[256]. التفسیر الکبیر، ج26، ص219.
سید مصطفی اسدی
- ۹۴/۰۶/۲۲