آمیزه ای از دلهره و عشق و صراحت
- چهارشنبه شهریور ۱۱ ۱۳۹۴، ۰۵:۱۹ ق.ظ
- ۲ حرفهای شما
گر باید از این گونه جدا زیست چنین پست
نفرین به من ، ای مرگ ، اگر از تو کشم دست
در این شب بیهوده به دنبال چه هستی ؟
وقتی که به جز مرگ دگر هیچ نماندست
در کوچه خورشید قدم می زدم اما
خورشید به شب ختم شد و کوچه به بن بست
ای یار که لب های تو در دسترسم نیست
بگذار که با یاد نگاه تو شوم مست
می خواهمت ای گنج که در چنگ من افتی
امّا به چه دل خوش کند این عشق تهی دست ؟
ای مرگ که عمری به تمنّای تو بودم
آنسوی مه آلود تو آیا خبری هست ؟
آمیزه ای از دلهره و عشق و صِراحت
طی شد همه عمر من ای دوست از این دست
- ۹۴/۰۶/۱۱