با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه
صفحه سیصد و دو (83-75)
سورةُ الکَهف
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً (75)
قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً (76)
فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فیها جِداراً یُریدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً (77)
قالَ هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْویلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (78)
أَمَّا السَّفینَةُ فَکانَتْ لِمَساکینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفینَةٍ غَصْباً (79)
وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً (80)
فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81)
وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتیمَیْنِ فِی الْمَدینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْری ذلِکَ تَأْویلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً (82)
وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً (83)
ترجمه فارسی
گفت: [اى موسى!] آیا نگفتم که تو هرگز نمىتوانى بر همراهى من شکیبایى کنى؟ (75)
گفت: بعد از این اگر چیزى از تو پرسیدم، دیگر با من مصاحبت مکن [براى آنکه] از جانب من به عذر قابل قبولى رسیدهاى [و براى جدا شدن از من دلیل قاطعى دارى.] (76)
پس [هر دو] به راه افتادند تا هنگامى که به مردم شهرى رسیدند، از مردمش خوراک خواستند و آنان از اینکه آن دو را مهمان کنند، خوددارى کردند. پس در آن شهر، دیوارى یافتند که مىخواست فرو ریزد، پس او آن را [به گونهاى] استوار کرد [که فرو نریزد]. موسى گفت: اگر مىخواستى براى تعمیر آن دیوار، مزدى مىگرفتى [که براى خود خوراک فراهم آوریم.] (77)
گفت: [اى موسى!] اکنون زمان جدایى میان من و توست به زودى تو را به تفسیر و علت آنچه نتوانستى بر آن شکیبایى ورزى، آگاه مىکنم. (78)
اما آن کشتى، از بىنوایانى بود که [با آن] در دریا کار مىکردند و در برابرشان پادشاهى بود که هر کشتى سالم و بىعیبى را غاصبانه تصرف مىکرد، من خواستم معیوبش کنم [تا به دست آن ستمگر نیفتد.] (79)
و اما [آن] نوجوان [که او را کُشتم]، پدر و مادرش مؤمن بودند، پس ترسیدم که آن دو را [در آینده] به طغیان و کفر بکشاند. (80)
پس خواستیم پروردگارشان پاکتر و مهربانتر از او را به آنان عوض دهد. (81)
و اما آن دیوار از دو نوجوان یتیم در این شهر بود، و زیرش گنجى متعلق به آن دو قرار داشت، و پدرشان مردى شایسته بود، پس پروردگارت خواست که آن دو یتیم به حد رشد رسند وگنجشان را به سبب مِهر [ى که] پروردگارت [به آن دو] داشت بیرون آورند و من این را از پیش خود انجام ندادم. این است تفسیر و علت آنچه نتوانستى بر آن شکیبایى ورزى. (82)
و از تو درباره ذوالقرنین مىپرسند بگو: به زودى بخشى از سرگذشت او را [به وسیله آیاتى از قرآن] براى شما مىخوانم. (83)
Translation of the Qur'an
Page ( 302 ) verses Sura al-kahf ( 75 - 83 )
Sura al-Kahf
In the nane of God
He said:" Did I not tell you that you would never manage to have any patience with me?") 75 (
He said:" If I ever ask you about anything after this, do not let me accompany you. You have found an excuse so far as I am concerned.") 76 (
They both proceeded further till when they came to the people of a] certain [town, they asked its inhabitants for some food, and they refused to treat either of them hospitably. They found a wall there which was about to tumble down, so he set it straight. He said:" If you had wished, you might have accepted some payment for it.") 77 (
He said:" This] means [a parting between you and me. Yet I shall inform you about the interpretation of what you had no patience for.) 78 (
As for the ship, it belonged to some poor men who worked at sea. I wanted to damage it because there was a king behind them seizing every ship by force.) 79 (
The young man's parents were believers, and we dreaded lest he would burden them with arrogation and disbelief.) 80 (
We wanted their Lord to replace him for them with someone better than him in purity and nearer to tenderness.) 81 (
The wall belonged to two orphan boys] living [in the city, and a treasure of theirs lay underneath it. Their father had been honorable, so your Lord wanted them to come of age and claim their treasure as a mercy from your Lord. I did not do it of my own accord. That is the interpretation of what you showed no patience for.") 82 (
) XI (They will ask you about Double Horns. SAY:" I shall render an account of him for you.") 83 (