بایگانی آبان ۱۳۹۶ :: Global Village😊💕

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

👈 هنگامی که در این وبلاگ حضور داری با خود صادق باش ، گوش ها ، چشم ها و لب های خود را لحظه ای از قید شیطان درون خود آزاد ساز !😉

خداوند حقیقت را می بیند اما صبر می کند ..... من عاشق خدایم هستم دعا کنید هر چه زودتر به عشقم برسم😘

گاهی انسان مطالب ساده و ابتدایی و تکراری را نیز به سادگی فراموش میکند ، پس لطفا فقط ببین !😉

در این وبلاگ پذیرفتن هیچ چیز اجباری نیست..... روزی یک نفر هم چشمهایش به دیدن یک کلمه قرآن روشن شود ، برای این بنده ی حقیر کافی ست... دیگر چیزی نمی خواهم😊


*بعد از نماز یادتون نره !سى و چهار مرتبه اَللّهُ اَکْبَرُ و سى و سه مرتبه اَلْحَمْدُلِلّهِ و سى و سه مرتبه سُبْحانَ اللّهِ بگوید و در بعضى روایات سُبْحانَ اللّهِ پیش از اَلْحَمْدُلِلّهِ وارد شده .*

تبلیغات
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۰، ۱۶:۰۲ - زیاده متابعین
    good luck
نویسندگان
پیوندها

۳۴ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

s238

با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه دویست و سی و هشت (30-23)
 
سورةُ یُوسُف‏
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 
 
وَ راوَدَتْهُ الَّتی‏ هُوَ فی‏ بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (23)
 
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ (24)
 
وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلاَّ أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلیمٌ (25)
 
قالَ هِیَ راوَدَتْنی‏ عَنْ نَفْسی‏ وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکاذِبینَ (26)
 
وَ إِنْ کانَ قَمیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَ هُوَ مِنَ الصَّادِقینَ (27)
 
فَلَمَّا رَأى‏ قَمیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظیمٌ (28)
 
یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِری لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخاطِئینَ (29)
 
وَ قالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدینَةِ امْرَأَتُ الْعَزیزِ تُراوِدُ فَتاها عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبًّا إِنَّا لَنَراها فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ (30)
 
ترجمه فارسی
 
و آن [زنى‏] که یوسف در خانه‏اش بود، از یوسف با نرمى و مهربانى خواستار کام‏جویى شد، و [در فرصتى مناسب‏] همه درهاى کاخ را بست و به او گفت: پیش بیا [که من در اختیار توام‏] یوسف گفت: پناه به خدا، او پروردگار من است، جایگاهم را نیکو داشت، [من هرگز به پروردگارم خیانت نمى‏کنم‏] به یقین ستمکاران رستگار نمى‏شوند. (23)
بانوى کاخ [چون خود را در برابر یوسفِ پاکدامن، شکست خورده دید با حالتى خشم‏آلود] به یوسف حمله کرد و یوسف هم اگر برهان پروردگارش را [که جلوه ربوبیت و نور عصمت و بصیرت است‏] ندیده بود [به قصد دفاع از شرف و پاکى‏اش‏] به او حمله مى‏کرد [و در آن حال زد و خورد سختى پیش مى‏آمد و با مجروح شدن بانوى کاخ، راه اتهام بر ضد یوسف باز مى‏شد، ولى دیدن برهان پروردگارش او را از حمله بازداشت و راه هر گونه اتهام از سوى بانوى کاخ بر او بسته شد]. [ما] این‏گونه [یوسف را یارى دادیم‏] تا زد و خورد [ى که سبب اتهام مى‏شد] و [نیز] عمل خلاف عفت آن بانو را از او بگردانیم زیرا او از بندگان خالص شده ما [از هر گونه آلودگى ظاهرى و باطنى‏] بود. (24)
و هر دو به سوى در کاخ پیشى گرفتند، و بانو پیراهن یوسف را از پشت پاره کرد و [در آن حال‏] در کنار [آستانه‏] در به شوهر وى برخوردند بانو به شوهرش گفت: کسى که نسبت به خانواده‏ات قصد بدى داشته باشد، کیفرش جز زندان یا شکنجه دردناک [چه خواهد بود؟!] (25)
یوسف گفت: او از من خواستار کام جویى شد. و گواهى از خاندان بانو چنین داورى کرد: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده، بانو راست مى‏گوید و یوسف دروغگوست. (26)
و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، بانو دروغ مى‏گوید و یوسف راستگوست. (27)
پس همسر بانو چون دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده، گفت: این [فتنه و فساد] از نیرنگ شما [زنان‏] است، بى‏تردید نیرنگ شما بزرگ است. (28)
یوسفا! این داستان را ندیده بگیر. و تو [اى بانو!] از گناهت استغفار کن زیرا تو از خطاکارانى. (29)
و گروهى از زنان در شهر شایع کردند که: همسر عزیز [مصر] در حالى که عشق آن نوجوان در درون قلبش نفوذ کرده از او درخواست کام جویى مى‏کند یقیناً ما او را در گمراهى آشکارى مى‏بینیم. (30)
 
ترجمه انگلیسی
 
However the woman in whose house he lived, wanted to seduce him. She bolted the doors and said:" Come here, you!" He said:" God protect me! He is my Lord, the best shelter to hold on by. He does not let wrongdoers prosper.") 23 (
She kept him on her mind, while he would have had her on his, had it not been that he saw a proof from his Lord. Thus We warded off evil and sexual misconduct from him; he was one of Our sincere servants.) 24 (
They both raced for the door, and she ripped his shirt from behind; and they met her husband at the door! She said:" What is the penalty for someone who wants] to commit [evil with your wife except for him to be jailed or] suffer [painful torment?") 25 (
He said:" She tried to seduce me." A witness from her side of the family testified:" If his shirt has been ripped from in front, then she has told the truth and he is a liar;) 26 (
while if his shirt has been ripped from behind, then she has lied and he is truthful.") 27 (
When he saw his shirt was ripped from behind, he said:" It is one of your women's tricks. Your wiles are serious!) 28 (
Joseph, avoid this.] My wife [, ask forgiveness for your sin. You're someone who has slipped up.") 29 (
) IV (Some women in the city said:" The official's wife wants to seduce her houseboy. He's set her madly in love! We see she has gone clear astray.") 30 (
 

یا حضرت رقیه

رفیق من سنگ صبور غمهام

 

رفیق من سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم 
چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونمو دلزده از لیلیا 
خیلی دلم گرفته از خیلیا
نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی
تنهای بی سنگ صبور 
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش
تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست 
موندی و راه چاره نیست
اگر بیای همونجوری که بودی
کم میارن حسودا از حسودی
صدای سازم همه جا پر شده 
هر کی شنیده از خودش بیخوده
اما خودم پر شدم از گلایه 
هیچی ازم نمونده جز یه سایه
سایه ای که خالی از عشقو امید 
همیشه محتاجه به نور خورشید
تنهای بی سنگ صبور 
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش
تنهای بی سنگ صبور 
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست

s237

با یاد و نام خداوند و به امید بر آورده شدن حاجات و سلامتی و به راه راست هدایت شدن تمام انسان ها ؛
هر روز یک صفحه 
صفحه دویست و سی و هفت (22-15)
 
سورةُ یُوسُف‏
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏
 
 
فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَ أَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فی‏ غَیابَتِ الْجُبِّ وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (15)
 
وَ جاؤُ أَباهُمْ عِشاءً یَبْکُونَ (16)
 
قالُوا یا أَبانا إِنَّا ذَهَبْنا نَسْتَبِقُ وَ تَرَکْنا یُوسُفَ عِنْدَ مَتاعِنا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا وَ لَوْ کُنَّا صادِقینَ (17)
 
وَ جاؤُ عَلى‏ قَمیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى‏ ما تَصِفُونَ (18)
 
وَ جاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وارِدَهُمْ فَأَدْلى‏ دَلْوَهُ قالَ یا بُشْرى‏ هذا غُلامٌ وَ أَسَرُّوهُ بِضاعَةً وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِما یَعْمَلُونَ (19)
 
وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ کانُوا فیهِ مِنَ الزَّاهِدینَ (20)
 
وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمی‏ مَثْواهُ عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (21)
 
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (22)
 
 
ترجمه فارسی
 
پس هنگامى که وى را بردند و تصمیم گرفتند که او را در مخفى گاه آن چاه قرارش دهند [تصمیم خود را به مرحله اجرا گذاشتند] و ما هم به او الهام کردیم که از این کارشان آگاهشان خواهى ساخت در حالى که آنان نمى‏فهمند [که تو همان یوسفى.] (15)
وشبان‏گاه گریه کنان نزد پدر آمدند. (16)
گفتند: اى پدر! ما یوسف را در کنار بار و کالاى خود نهادیم و براى مسابقه رفتیم پس گرگ، او را خورد و تو ما را تصدیق نخواهى کرد اگرچه راست بگوییم! (17)
و خونى دروغین بر پیراهنش آوردند [تا یعقوب مرگ یوسف را باور کند]. گفت: چنین نیست که مى‏گویید، بلکه نفس شما کارى [زشت را] در نظرتان آراست [تا انجامش بر شما آسان شود] در این حال صبرى نیکو [مناسب‏تر است‏] و خداست که بر آنچه شما [از وضع یوسف‏] شرح مى‏دهید از او یارى خواسته مى‏شود. (18)
و کاروانى آمد، پس آب‏آورشان را فرستادند، او دلوش را به چاه انداخت، گفت: مژده! این پسرى نورس است! و او را به عنوان کالا [ى تجارت‏] پنهان کردند و خدا به آنچه مى‏خواستند انجام دهند، دانا بود. (19)
و او را به بهایى ناچیز، درهمى چند فروختند و نسبت به او بى‏رغبت بودند. (20)
آن مرد مصرى که یوسف را خرید، به همسرش گفت: جایگاهش را گرامى دار، امید است [در امور زندگى‏] به ما سودى دهد، یا او را به فرزندى انتخاب کنیم. این گونه یوسف را در سرزمین مصر مکانت بخشیدیم [تا زمینه فرمانروایى وحکومتش فراهم شود] و به او از تعبیر خواب‏ها بیاموزیم و خدا بر کار خود چیره و غالب است، ولى بیشتر مردم نمى‏دانند. (21)
و هنگامى که یوسف به سنّ کمال رسید، حکمت و دانش به او عطا کردیم، و ما نیکوکاران را این‏گونه پاداش مى‏دهیم. (22)
 
ترجمه انگلیسی
 
As they went away with him, they agreed on how to place him in the bottom of a cistern. We inspired him as follows:" You will inform them about this business of theirs while they will not catch on about it.") 15 (
They came back weeping to their father in the evening.) 16 (
They said:" Our father, we went off racing and left Joseph with our belongings, and the wolf ate him up! You will not believe us even though we are telling the truth.") 17 (
They even came with false blood on his shirt. He said:" Rather you yourselves have been fooled in the matter. Patience is beautiful! God is the One to seek help from against what you describe.") 18 (
Some travellers came along who sent their water boy and he let down his bucket. He said:" What a godsend! This is a boy!" So they hid him as a piece of merchandise; yet God was Aware of what they were doing.) 19 (
They sold him for a trifling price, just a few coins which were counted out. They were quite indifferent about him,) 20 (
) III (The person from Egypt who] eventually [bought him told his wife:" Let his stay here be dignified; perhaps he will benefit us or we'll adopt him as a son." Thus We established Joseph in the land and taught him how to interpret events. God was Dominant in his affair, even though most men do not realize it.) 21 (
When he became of age, We gave him discretion and knowledge; thus We reward those who act kindly.) 22 (