اسماء و صفات خدا در قرآن :: Global Village😊💕

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

Our motto: All human's in the world are equal

Global Village😊💕

👈 هنگامی که در این وبلاگ حضور داری با خود صادق باش ، گوش ها ، چشم ها و لب های خود را لحظه ای از قید شیطان درون خود آزاد ساز !😉

خداوند حقیقت را می بیند اما صبر می کند ..... من عاشق خدایم هستم دعا کنید هر چه زودتر به عشقم برسم😘

گاهی انسان مطالب ساده و ابتدایی و تکراری را نیز به سادگی فراموش میکند ، پس لطفا فقط ببین !😉

در این وبلاگ پذیرفتن هیچ چیز اجباری نیست..... روزی یک نفر هم چشمهایش به دیدن یک کلمه قرآن روشن شود ، برای این بنده ی حقیر کافی ست... دیگر چیزی نمی خواهم😊


*بعد از نماز یادتون نره !سى و چهار مرتبه اَللّهُ اَکْبَرُ و سى و سه مرتبه اَلْحَمْدُلِلّهِ و سى و سه مرتبه سُبْحانَ اللّهِ بگوید و در بعضى روایات سُبْحانَ اللّهِ پیش از اَلْحَمْدُلِلّهِ وارد شده .*

تبلیغات
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ فروردين ۰۰، ۱۶:۰۲ - زیاده متابعین
    good luck
نویسندگان
پیوندها

اسماء و صفات خدا در قرآن

 
جعفر سبحانی
غافر الذنب

این اسم در قرآن یک بار آمده، و همراه با اسم‏های دیگر وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏که می‏فرماید:
تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر(غافر، 2 - 3)
ترجمه: کتاب نازل شده از جانب خدای نیرومند و دانا، آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت عقوبت، صاحب مکنت، خدائی جز او نیست، بازگشت‏به سوی خدا است.


«غافر» به صورت جمع همراه باکلمه «خیر» یک بار در قرآن آمده است آن‏هم وصف خدا قرار گرفته است چنان‏که می‏فرماید:
فاغفر لنا وارحمنا و انت‏خیر الغافرین(اعراف، 155).
ما را ببخش و بر ما رحم کن تو بهترین آمرزندگانی.
از ماده «غفر» که به معنی ستر است، سه اسم برای خدا در قرآن مشتق شده است:
1 - غافر; «غافرالذنب‏» (غافر،3): بخشنده گناه.
2 - غفور; «ربک الغفور ذوالرحمة...»(کهف، 58): پروردگار تو بخشنده و صاحب رحمت است.
3 - غفار; «و انی لغفار لمن تاب...»(طه، 82): ومن کسی را که توبه کند، می‏آمرزم.
و شگفت این است که برای انسان گنهکار سه اسم معادل اسم غفار، از ماده ظلم یا معادل آن به کار رفته است.
1 - ظالم; «فمنهم ظالم لنفسه‏»(فاطر، 32: برخی از آنها بر خویش ستمگرند.
2 - ظلوم;«...انه کان ظلوما جهولا»(احزاب، 72): او ستم پیشه و نادان است.
3 - ظلام;«قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمة‏الله...»(زمر، 53): ای بندگان من که در حق من اسراف کرده‏اید، از رحمت‏خدا مایوس نباشید.
و اسراف بر نفس در حقیقت عبارت دیگری از «ظلام‏» است.
با توجه به سه اسمی که خدا در قرآن وانسان نیز دارد می‏توان چنین گفت: خدا می‏خواهد برساند که بنده من تو در اثر گناه سه اسم داری، و من هم که از آن جهت که مبدا رحمت و مغفرت هستم، سه اسم دارم:
اگر تو ظالمی من غافرم.
اگر تو ظلومی من غفورم.
واگر تو ظلامی من غفارم. (1)
در گذشته در معنای «غفر» سخن گفتیم و یادآور شدیم که معنای لغوی آن ستر و پوشاندن است. توگوئی خدا گناهان بنده را می‏پوشاند. واگر هم به کلاه خود «مغفر» می‏گویند، چون سر را پوشانده از آسیب حفظ می‏کند.
و تفاوت «غفور» با «عفو» به هنگام بحث از اسم «عفو» بیان گردید.

الغالب

لفظ «غالب‏» سه بار در قرآن آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته است. چنان که می‏فرماید:
و کذلک مکنا لیوسف فی الارض و لنعلمه من تاویل الاحادیث والله غالب علی امره و لکن اکثر الناس لا یعلمون(یوسف، 21) .
این چنین یوسف را متمکن ساختیم تا تعبیر خواب را به او بیاموزیم، خداوند بر کار خویش چیره است ولی اکثر مردم نمی‏دانند.
مقصود از جمله «والله غالب علی امره‏» چیست؟ در این جمله دو احتمال وجود دارد: یکی این که ضمیر در کلمه «امره‏» به یوسف برگردد. دیگری این که به خدا برگردد.
بنابر احتمال نخست مقصود این است که خدا در امور مربوط به یوسف توانا است، او را حفظ می‏کند، روزی می‏دهد و از قعر چاه به نهایت قدرت می‏رساند و زعامت‏یوسف به این شکل جلوه‏گاه اسم «غالب بودن‏» است.
و بنابر احتمال دوم مقصود این است که خدا در امور مربوط به خویش توانا است. جهان را می‏آفریند و آن را تدبیر می‏کند، و مغلوب کسی نمی‏شود و آنجا که اراده کند، احدی را یارای تمرد و تکبر نیست. در آیه دیگر می‏فرماید:
...ان الله بالغ امره...(طلاق، 3). خدا مشیت و تدبیر خود را به پایان می‏رساند.
سر انجام خدا موجود قاهری است که قدرتی بالاتر از آن نیست، و مشیت او نافذ و پایدار است.

الغفار

اسم غفار در قرآن به صورت معرفه و نکره پنج‏بار آمده است چنان‏که می‏فرماید:
و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی(طه، 82).
من آمرزنده کسی هستم که توبه کند و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد.
و نیز می‏فرماید:
فقلت استغفروا ربکم انه کان غفارا(نوح، 10).
نوح می‏گوید به قوم خود گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، او آمرزنده گناهان است.
ودر سه مورد دیگر این اسم همراه با اسم «عزیز» آمده است چنان‏که می‏فرماید:
رب السموات والارض و ما بینهما العزیز الغفار(ص، 66).
پروردگار آسمانها و زمین و آنچه که در میان آنها قرار دارد که توانا و آمرزنده است.
و نیز می‏فرماید:
کل یجری لاجل مسمی الا هو العزیز الغفار(زمر، 5).
هر یک از این اجرام سماوی تا زمان معینی در حرکتند، آگاه باش که او قدرتمند و بخشنده است.
و در جای دیگر می‏فرماید:
و انا ادعوکم الی العزیز الغفار(غافر، 62).
من شما را به سوی خدای توانا و آمرزنده دعوت می‏کنم.
شاید علت این که غفار همراه عزیز آمده است، این است که بخشایندگی او به خاطر عجز و ناتوانی نیست، بلکه او در عین قدرت می‏بخشد و این خود کمال است.
نمایش این اسم در زندگی بشر این است که در مواردی که مصلحت ایجاب می‏کند در عین قدرت از تقصیر دیگران درگذریم، و در برخی از روایات آمده است از صفات کمال گذشت در عین قدرت است.

الغنی

اسم «غنی‏» در قرآن به صورت مرفوع و منصوب بیست‏بار آمده و در هیجده مورد وصف خدا قرار گرفته است و با اسم‏هائی مانند «حمید، حلیم، کریم‏» همراه می‏باشد چنان‏که می‏فرماید:
1 - واعلموا ان الله غنی حمید(بقره، 267): بدانید که خدا بی‏نیاز و ستوده است.
2 - قول معروف و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذی والله غنی حلیم(بقره، 263):
زبان خوش و گذشت، بهتر از صدقه‏ای است که آزادی به دنبال داشته باشد خداوند بی‏نیاز و بردبار است.
3 - و من کفر فان ربی غنی کریم(نمل، 40):
هرکس کفر ورزد، (شکر نعمت را به جای نیاورد) پروردگار من بی‏نیاز و بزرگوار در احسان است.
اما معنی لغوی «کریم‏»; ابن فارس می‏گوید: دو معنی اصلی دارد: یکی از کفایت و بی‏نیازی و دیگری حاکی از نوعی صدا است.
راغب می‏گوید: غنا اقسامی دارد:
1 - بی‏نیازی مطلق و این مخصوص خدا است، چنان که می‏فرماید: ان الله لهو الغنی الحمید.
2 - بی‏نیازی نسبی چنان که می‏فرماید: و وجدک عائلا فاغنی تو را فقیر یافت‏بی‏نیاز کرد.
ولی بهتر است‏بگوئیم «غنا» یک معنا بیش ندارد و این تفاوت مربوط به مصداق است‏برخی از مصادیق آن به خاطر وجوب وجود، بی‏نیازی مطلق است، ولی غیر آن به خاطر امکان، فقیر مطلق بوده و احیانا در سایه ارتباط با مبدا بی‏نیاز، غنا و بی‏نیازی عرضی و نسبی پیدا می‏کند.
این مطلب در همه صفات خدا جاری است، مثلا خدا جمیل و زیبا است، و آفرینش نیز سهمی از جمال دارد، ولی در این جمال نسبی خود مرهون جمال مطلق است.
و به قول شاعر عرب:
ارایت‏حسن الروض فی آصاله اریات بدر التم عند کماله هذا، و ذاک کل شئ رائق اخذ التجمل من فروع جماله هلک القلوب باسرها فی‏اسره شغفا و شد عقولنا بعقاله (2)
مقصود شاعر این است که آن زیبائی‏های باغ به هنگام عصر، و زیبائی ماه در شب بدر، (زیبائی این دو) و زیبائی همه چیز پرتوی از جمال او است، دلها در عشق به این جمال بی‏طاق شدند و خردهای ما بسته به عقال او است.
و حافظ شیرازی این مطلب فلسفی و عرفانی را چنین ترسیم کرده است:
این همه عکس من و نقش نگارین که نمود یک فروع رخ ساقی است که در جام افتاد

الغفور

غفور به صورت مرفوع و منصوب 91 بار در قرآن آمده و با صفاتی مانند: «رحیم، عفو، عزیز، شکور، ودود و حلیم‏» همراه می‏باشد، چنان‏که می‏فرماید:
1 - ثم یتوب الله من بعد ذلک علی من یشاء والله غفور رحیم(توبه، 27):
خداوند پس از آن توبه هرکس را بخواهد می‏پذیرد، خداوند آمرزنده و مهربان است.
2 - و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغی علیه لینصرنه الله ان الله لعفو غفور(حج،6):
هرکس به همان اندازه که ستم دیده است، مجازات کند آنگاه باز بر او ستم کنند، خدا او را یاری خواهد کرد خدا بخشایشگر و آمرزنده است.
3 - انما یخشی الله من عباده العلماء ان الله عزیز غفور(فاطر، 28):
فقط بندگان دانا از خدا می‏ترسند، حقا که خدا توانا و آمرزنده است.
4 - لیوفینهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور(فاطر، 30):
خدا پاداش آنها را به تمامی بدهد و از فضل خود بر آن بیفزاید، خدا آمرزنده و شکرپذیر است.
5 - انه یبدی و یعید و هو الغفور الودود(بروج، 13 - 14):
او است که ایجاد و ابداع می‏کند و پس از میراندن باز می‏گرداند و او است آمرزنده و بسیار مهربان.
6 - و ان زالتا ان امسکه‏ما من احد من بعده انه کان حلیما غفورا(فاطر، 41): اگر (آسمان و زمین) فرو ریزند جز او کسی نمی‏تواند آنها را نگه دارد، خدا بردبار و آمرزنده است.
سرانجام یادآور می‏شویم که «غفور» بر وزن رسول از الفاظی است که دلالت‏بر مبالغه دارد، و معنای اصلی آن به هنگام بحث از غافر گذشت.

حرف فاء

 

الفاطر

فاطر در قرآن شش بار آمده و در همه موارد به عنوان اسم خدا وارد شده است که برخی را یادآور می‏شویم:
1 - قل اغیر الله اتخذ ولیا فاطر السموات والارض(انعام، 14):
بگوآیا جز خدا برای خویش سرپرستی بگیرم خدائی که آفریننده آسمانها و زمین است.
2 - فاطر السموات و الارض انت ولیی فی‏الدنیا و الآخرة(یوسف، 101):
ای خدای آفریننده آسمانها و زمین تو سرپرست من در دنیا و آخرتی.
3 - قالت رسلهم افی الله شک فاطر السموات و الارض(ابراهیم، 10):
پیامبران آنان گفتند: آیا در وجود خدا شک است درحالی که آفریننده آسمانها و زمین است؟. (3)
در این موارد ششگانه «فاطر» به تنهائی وصف خدا قرار نگرفته، بلکه به صورت اضافه «سموات و ارض‏» به کار رفته است.
اکنون باید دید معنای لغوی «فاطر» چیست؟
فاطر از «فطر» گرفته شده و معنای آن گشودن و آشکار کردن است، از این جهت‏خوردن غذا هنگام مغرب را افطار می‏گویند، زیرا روزه‏دار در این زمان دهان خود را از نظر غذا خوردن، باز می‏کند. و نیز در دوشیدن گوسفند بکار می‏رود، می‏گویند: «فطرت الشاة فطرا حلبتها» زیرا با دوشیدن چشمه پستان باز می‏شود.
از کلام راغب استفاده می‏شود که معنی واقعی «فطر» دو نیم کردن از طرف درازا است، چنان‏که می‏فرماید:
السماء منفطر به کان وعده مفعولادر آن روز آسمان شکافته می‏شود و وعده او تحقق می‏یابد.
اکنون سخن در این است که چرا در آفرینش موجودات کلمه «فطر» به کار رفته است، شاید نکته آن این باشد که با خلقت، عدم که نوعی ظلمت است، شکافته و هستی از آن بیرون کشیده می‏شود و شاید معنی «فاطرالسموات والارض‏» این است که آنها را از تاریکی عدم به روشنی وجود آورد.
علامه طباطبائی‏قدس سره می‏فرماید: «بکار بردن «فاطر» در مورد خدا نوعی استعاره است تو گوئی عدم را می‏شکافد و از دل آن آسمانها و زمین را بیرون می‏کشد. و مقصود این است که خدا آفریننده آسمانها و زمین، بدون الگوی پیشین است و در این صورت با اسم «بدیع‏» و «مبدع‏» یکسان خواهد بود، با این تفاوت در به کار بردن «مبدع‏» عنایت‏به این است که آفرینش بدون مثال و الگو بوده است، درحالی که در استعمال «فطر» عنایت‏به این است که از عدم پدید آورده و نبود را بود کرده است و این‏که کار خدا مانند: نجار و دیگر سازنده‏های بشری نیست که فعل خود را از ترکیب مواد قبلی پدید می‏آورند.
ودر هر حال اسم «فاطر السموات‏» حاکی از استمرار این فعل است، نه این‏که تنها در گذشته انجام داده است.

فالق الاصباح

این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏که می‏فرماید:
فالق الاصباح و جعل اللیل سکنا و الشمس و القمر حسبانا ذلک تقدیر العزیز العلیم(انعام، 96):
او شکافنده صبح است، شب را برای آرامش و خورشید و ماه را روی نظم معین مقرر داشت، این است ا ندازه‏گیری خدای قدرتمند و دانا.
اکنون باید دید معنی «فلق‏» چیست؟
ابن فارس می‏گوید: معنی لغوی آن فرجه و جدائی دو شئ است.
راغب می‏گوید: فلق به معنای جدا کردن چیزی از چیزی است، چنان‏که می‏فرماید: ان الله فالق الحب والنوی:
خدا شکافنده دانه و هسته‏ها است، وباز می‏فرماید: اعوذ برب الفلق(فلق،1):
پناه می‏برم به خدای صبح.
و درهر حال بدین جهت در مورد صبح کلمه فالق به کار رفته است که روشنائی ظلمت را می‏شکافد.
اکنون برگردیم مفاد صفات وارد در آیه را توضیح دهیم در آیه درباره خدا سه صفت وارد شده است:
1 - فالق الاصباح‏شکافنده صبح و اصباح به معنی صبح است نه به معنی مصدری.
2 - و جعل اللیل سکنا شب را آرامگاه قرار داد. روح و بدن هر دو در فضای تاریک و درخواب آرامش می‏یابند.
3 - واشمس والقمر حسبانا خورشید و ماه با نظم معینی می‏گردند.
و طبعا حرکت و گردش منظم آنها وسیله محاسبات مردم می‏باشد و در آیه دیگر به آن تصریح کرده می‏فرماید:
هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر قدره منازل لتعلموا عدد السنین والحساب(یونس، 5):
او است که خورشید را درخشنده و ماه را نورانی قرار داد و برای ماه منزلهائی قرار داد تا از این طریق مردم از شمارش سال و محاسبات خود آگاه شوند.

فالق الحب و النوی

این اسم در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنان‏که می‏فرماید: «ان الله فالق الحب والنوی یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی ذلکم الله فانی تؤفکون‏»(انعام، آیه 95).
خدا شکافنده دانه و هسته خرما است، زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می‏آورد، این‏چنین است‏خدا چرا از حق سر می‏پیچید.
راغب می‏گوید: «حب‏» و «حبة‏» در گندم و جو و مانند آن به کار می‏رود چنان‏که می‏فرماید: «کمثل حبة انبتت‏سبع سنابل فی کل سنبلة ماة حبة‏»مانند دانه‏ای که هفت‏سنبل رویانده و در هر سنبل یکصد دانه است.
«نوی‏» جمع «نواه‏» به معنی هسته خرما و مانند آن است.
مقصود این است که خدا با شکافتن دانه و هسته، موجودات زنده‏ای به نام گیاه و درخت پدید می‏آورد و از این طریق مردم را روزی می‏دهد.
اکنون باید دید مقصود از بیرون آوردن مرده از زنده و بالعکس خصوصا در مورد دانه و هسته چیست؟
در این‏جا می‏توان دو بیان ارائه کرد:
1 - دانه و هسته از حیات و زندگی فقط استعداد آن را دارند که اگر تحت‏شرائطی قرار گیرند به صورت گیاه تبدیل می‏شوند، و هرگز در درون آنها حیات نباتی به صورت بالفعل موجود نیست، و اگر دانه را بجوشانیم دیگر سبز نمی‏شود زیرا استعداد موجود در آن از بین می‏رود.
2 - گیاه شناسی امروز می‏گوید، اجزای زنده‏ای در درون هسته و دانه هست چیزی که هست احتیاج به شرائط خاصی دارد تا رشد و نمو کند.
بنا بر تفسیر دوم مقصود از «مرده‏» قشر دانه و حبه است که با شکافتن آن زنده بیرون می‏آید، درحالی که بنابر بیان اول خود هسته و دانه بر اثر داشتن استعداد تبدیل به موجود زنده می‏شود.
و در هر حال از نظر بیان عرفی می‏گویند: مرده را زنده کرد.
خلاصه این آیه مانند آیات دیگر بیانگر سنت‏های الهی است،چنان‏که می‏فرماید:
«تولج اللیل فی النهار و تولج النهار فی اللیل و تخرج الحی من المیت و تخرج المیت من الحی و ترزق من تشاء بغیر حساب‏»(آل عمران، آیه 28).
شب را در روز، روز را در شب وارد می‏سازد، زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می‏آورد و هرکس را بخواهد روزی بی‏حساب می‏دهد.
در اینجا دو احتمال دیگر نیز وجود دارد که یادآور می‏شویم:
1 - مقصود از مرده گل و خاک است که دانه و هسته در دل آنها پنهان است.
2 - از آنجا که گاهی از انسان مؤمن فرزند کافر، و از انسان کافر، فرزند مؤمن به وجود می‏آید این نوع توالد را می‏توان اخراج حی از میت و بالعکس دانست و قرآن ایمان را حیات و نور، و کفر را مرگ و ظلمت می‏داند چنان‏که می‏فرماید:
«اومن کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن هو فی‏الظلمات لیس بخارج منها»(انعام، 132).
آیا آن کس که مرده بود و او را زنده کردیم و برای او نوری قرار دادیم که در میان مردم در پرتو آن راه می‏رود مانند کسی است که در تاریکی‏ها باشد و از آن بیرون نیاید.؟!

الفتاح

فتاح در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است،چنان‏که می‏فرماید:
«قل یجمع بیننا ربنا ثم یفتح بیننا بالحق و هو الفتاح العلیم‏»(سباء، 261).
بگو پروردگار ما، ما را گرد می‏آورد آنگاه میان ما به حق داوری می‏کند زیرا او داوری کننده داناست.
معنای لغوی «فتح‏» که «فتاح‏» مبالغه آن است، گشودن است. ولی در این‏جا کنایه از حکم و داوری است. بنابراین «فتاح‏» از اسماء حسنی است و به معنی داور می‏باشد، به گواه این که بعد از آن کلمه علیم آمده است.
گاهی تصور می‏شود که «فتاح‏» به معنی «فاتح‏» و پیروز است درحالی که اگر مقصود این بود، مناسب بود جای علیم با اسم «عزیز» همراه باشد گواه دیگر بر این که فتاح به معنی داور است، آغاز آیه است که می‏فرماید: «قل یجمع بیننا ربنا» واز این جا روشن می‏شود که مقصود از «خیرالفاتحین‏» همان «خیرالحاکمین‏» است زیرا داوری دیگران گاهی بر اساس عدل و گاهی براساس جور است، گاهی به واقع می‏رسد و گاهی خطا می‏کنند درحالی که داوری خدا از این نقایص پیراسته است.

حرف قاف

 

القائم علی کل نفس

این اسم مرکب در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنان‏که می‏فرماید:
«افمن هو قائم علی کل نفس بما کسبت و جعلوا لله شرکاء قل سموهم ام تنبئونه بما لا یعلم فی الارض ام بظاهر من القول بل زین للذین کفروا مکرهم و صدوا عن السبیل و من یضلل الله فما له من هاد»(رعد،33).
آیا کسی که بر کار هر انسانی ناظر است (مانند بتها است) برای خدا شریکانی قرار داده‏اند، بگو آنها را نام ببرید، یا اینکه می‏خواهد او (خدا) را در زمین به چیزی آگاه کنید که از آن بی‏خبر است، یا گفتاری ظاهری و نادرست می‏گویید بلکه مکر کافران در نظرشان زیبا جلوه کرده واز راه راست‏باز مانده‏اند و هرکه را خدا گمراه کند راهنمائی ندارد.
مفاد آیه این است که موجود شایسته عبادت است که از همه حالات انسان عبادت کننده آگاه باشد و او جز خدا کسی نیست، این که گروهی برای خدا شریک قرار می‏دهند در مورد آنها سه فرضیه باطل مطرح است:
1 - نام این شرکا را ببرند تا درباره آنها مطالعه شود که آیاواقعا واجد صفات خداوندی می‏باشند تا مورد پرستش قرار گیرند، واگر آنها لات و عزی را نام ببرند همگی می‏دانیم که آنها جمادی بیش نیستند و شایستگی عبادت را ندارند.
2 - یا این افراد ناآگاه می‏خواهند خدا را از شریکانی آگاه سازند که خدا از آنها خبر ندارد، این فرضیه نیز باطل است، زیرا چیزی از دایره علم الهی بیرون نیست.
3 - آنان گفتاری ظاهری و نادرست می‏گویند و آنچه را که خدا نیست، خدا می‏نامند.
و شاید فرض اخیر درست‏تر باشد زیرا آنان هم می‏دانستند که بتهای مورد پرستش آنها کاره‏ای نیستند و صفات معبود در آنها وجود ندارد، و همچنین از احاطه علم خدا آگاه بودند و پس فرض اخیر متعین است و در ذیل آیه می‏فرماید:
مکر و حیله کافران برای آنها زیبا جلوه کرده واز راه حق باز مانده‏اند، و هرگز هدایت نخواهند شد.
واین جمله می‏رساند که آنها با الفاظ بازی می‏کنند، غیر خدا را خدا می‏نامند و آن را می‏پرستند.
اکنون که معنی آیه روشن شد باید دید مقصود از اسم «قائم علی کل نفس بما کسبت‏» چیست؟
این جمله کنایه از سلطه گسترده حق است‏بر هر انسانی، زیرا کسی که بالاسر انسان می‏ایستد برکارهای او اشراف واز تمام خصوصیات آگاه است، تو گوئی خدا مثل موجودی است که از افق برتر مراقب همه اعمال انسانها است.
لفظ «قائم‏» در قرآن به معنی حافظ و نگهبان استعمال شده است چنانکه می‏فرماید:
«و منهم من ان تامنه بدینار لا یؤده الیک الا ما دمت علیه قائما»(آل عمران، 75).
برخی از این اهل کتاب به گونه‏ای پست هستند که اگر او را برای دیناری امین بشماری (دراختیارش بگذاری) هرگز رد نمی‏کند، مگر این که بر او مسلط باشی.

قابل التوب

این اسم در قرآن یک بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است، چنان‏که می‏فرماید:
«غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر»(غافر، ، 31).
آمرزنده گناه، پذیرنده توبه، سخت کیفر، مقتدر، خدائی جز او نیست، سرانجام به سوی او است.
با توجه به اینکه «توب‏» و «توبه‏» دو مصدر فعل «تاب‏» می‏باشند، و ما در بحث از اسم «تواب‏» در این باره سخن گفتیم، در این‏جا نیاز به تکرار نیست.

القادر

اسم قادر در قرآن هفت‏بار آمده و در همه موارد وصف خدا قرار گرفته است که دو نمونه را یادآور می‏شویم:
1 - «قل ان الله قادر علی ان ینزل آیة و لکن اکثرهم لا یعلمون‏»(انعام،37).
بگو خدا توانا است که آیه‏ای را فرو فرستد ولی بیشتر شما نمی‏دانید.
2 - «انه علی رجعه لقادر»(طارق، 8) خدا بربازگرداندن انسان توان است. (1)

القدیر

اسم قدیر در قرآن چهل و پنج‏بار آمده ودر همه موارد وصف خداوند است که برخی را بیان می‏کنیم:
1 - «فیغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء والله علی کل شی قدیر»(بقره، 284).
هرکس را بخواهد می‏بخشد، و هرکس را بخواهد عذاب می‏کند، خدا بر همه چیز توانا است.
این اسم گاهی مجرد از اسمهای دیگر آمده چنان که در سی و سه مورد می‏فرماید:
«ان الله علی کل شی قدیر»و گاهی همراه با اسم علیم. مانند «ان الله علیم قدیر»(نمل، آیه 75) و گاهی با «عفو» «ان الله کان عفوا قدیرا»(نساء، آیه‏149).
قدرت و علم از مشهورترین صفات خدا، و قادر و عالم و قدیر و علیم از بارزترین اسم‏های خدا می‏باشند بدین جهت مناسب است مقداری درباره قدرت بحث کنیم، نخست معنای لغوی قدرت را توضیح می‏دهیم.
قادر و قدیر به معنی توانا است و قدرت به معنی استطاعت و توانایی است، ولی سخن در همین است که قدرت از «قدر» گرفته شده و آن به معنی اندازه است، چگونه از آن لفظ قادر و قدرت گرفته شده که مفاد آن توانا و توانایی است.
شاید نکته آن این باشد که انسان توانا آنگاه که بخواهد کاری را انجام دهد، مورد فعل را اندازه‏گیری می‏کند، آنگاه که از این نظر فارغ شد، قدرت خود را بکار می‏بندد.
بنابراین، اشتقاق قدیر و قادر از «قدر» به معنی اندازه نیازی، به تطور در معنی «قدر» دارد. چنان‏که می‏فرماید: «قد جعل الله لکل شی قدرا»(طلاق،3). خدا برای هر چیزی اندازه‏ای معین کرده است.

قدرت در اصطلاح

 

قدرت در اصطلاح متکلمان دو تعریف دارد:

انطباق هر دو در مورد خدا با مشکل روبرو است.
1 - صحة الفعل والترک: امکان داشتن فعل و ترک یعنی قادر کسی است که هم انجام کاری برای او ممکن است و هم ترک آن.
2 - الفعل عندالمشیئة والترک عند عدمها: انجام کار به هنگام خواستن و ترک آن به هنگام نخواستن یعنی قادر کسی است که اگر اراده کند انجام می‏دهد، و اگر اراده نکند، انجام نمی‏دهد. ویا اگر نخواست انجام نمی‏دهد.
ولی هر دو تعریف درباره انسان صادق است و نمی‏توان قدرت خدا را با آن دو تعریف کرد.
زیرا در تعریف نخست کلمه «صحت‏» (امکان) بکار رفته است، قهرا قادر کسی است که در آن امکان فعل و ترک باشد، و مقام واجب الوجود پیراسته از صفت امکان است، زیرا این امکان یا امکان ذاتی و ماهوی است که ملازم با ماهیت است، مانند اتصاف ماهیت انسان به امکان و یا امکان استعدادی است که صفت ماده می‏باشد مانند دانه که امکان گیاه شدن را دارد و ذات اقدس خداوند منزه از ماهیت و ماده است.
اما تعریف دوم مربوط به فاعلی است که با مشیت کار می‏کند، یعنی خواست و اراده زاید بر ذات، و این در موردی صادق است که ذات فاعل برای ایجاد فعل کافی نباشد، بلکه در سایه اراده مشیت زاید بر ذات توانا می‏گردد واین درباره خدا متصور نیست.
از این جهت نمی‏توان قدرت خدا و قدرت مخلوق را با یک تعریف بیان کرد.
واقعیت قدرت را می‏توان چنین بیان کرد: هر موقع فاعل را با فعلی بسنجیم یکی از سه حالت را دارد:
1 - فعل ملازم با فاعل است مانند حرارت نسبت‏به آتش.
2 - ترک فعل ملازم با فاعل است مانند سردی نسبت‏به آتش.
3 - وجود و عدم فعل نسبت‏به فاعل یکسان است، یعنی نه مقید به فعل است که فعل حالت ضرورت به خود بگیرد، و نه مقید به ترک است که فعل حالت امتناع به خود بگیرد، بلکه نسبت‏به هردو یکسان است.
هرگاه فاعلی نسبت‏به فعل و ترک حالت‏یکسانی را به خود گرفت‏به او قادر و توانا می‏گوییم.
بنابراین می‏توان هر دو تعریف گذشته را اصلاح کرد، اما تعریف نخست‏بگوییم مقصود از صحت‏بیان تساوی دو نسبت است، یعنی فاعل نسبت‏به یکی از دو طرف فعل و ترک ملزم نیست، بلکه مختار است.
واما در باره تعریف دوم که یادآور شدیم فاعلی که با مشیت کار کند، فاعل ناقص است روی مبنای اشاعره است که مشیت را زاید بر ذات می‏دانند. ولی بنابر عینیت مشیت‏با ذات در این صورت فاعل ناقص نخواهد بود.
و در هر حال ملاک قادر با فاعل موجب، در داشتن اختیار و فقدان آن است. قادر انجام دهنده کاری است که با اختیار انجام دهد، در مقابل فاعل مضطر و موجب، و صفت قادر مانند دیگر صفات ذاتی است که در حمل آن بر ذات خدا، باید جنبه‏های کمال را گرفت و از جنبه‏های نقص صرف نظر کرد.

پی‏نوشتها:

1 ) رازی، لوامع البینات، ص 212.
2 ) سبزواری، شرح الاسماء الحنسی، ص 40
3 ) موارد دیگری که اسم فاطر آمده است عبارتند از : فاطر، آیه 1، زمر، آیه 46، شوری، آیه‏11.
1) سایر مواردی که «قادر» آمده است، عبارتند از: اسراء، آیه‏99، یس آیه‏88، احقاف آیه‏33، قیامت آیه 4.

 

  • نجمه شفیعی

نظرات  (۱)

عالی بود خیلی عالی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی